#حکایات_منبر
#سیره_امام_حسن
#ازدواج
#داستان۱۴
✅داستان ازدواج علامه مجلسی(ره)
ملا صالح مازندرانى در آغاز تحصیل بسیار تهیدست بود که با وضعى رقتبار به تحصیل می پرداخت؛ حتى قادر نبود چراغى براى مطالعه خویش بخرد.
ملا صالح به اصفهان آمد و در سایه کوشش و پشت کار زائدالوصف خود، دروس مقدماتى را به پایان آورد.
@hekayatemenbari
شور و شوق آن محصل جوان علوم دینى چنان او را به کمال رساند که توانست در حوزه درس ملا محمدتقى مجلسى دانشمند بزرگ عهد صفوى حضور بهم رساند و در اندک زمانى مورد توجه خاص استاد نامور خود واقع شود و بر تمام شاگردان وى فائق آید.
ملاصالح سنین جوانى را پشت سر میگذاشت و همچنان مجرد میزیست.
استادش علامه مجلسى متوجه شد این دانشمند نابغه که از مفاخر شاگردان اوست، شایسته نیست مجرد باشد.
@hekayatemenbari
روزى بعد از پایان تدریس، علامه مجلسى به وى گفت: اجازه میدهی دخترى را براى شما عقد کنم که با ازدواج با وى بتوانى تشکیل خانه و خانواده بدهى و از رنج تنها زیستن آسوده شوى؟!
ملا صالح سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگى خود را اعلام داشت.
علامه مجلسى رفت به اندرون خانه خود و دختر دانشمندش را که در علوم دینى و ادبى به سر حد کمال رسیده بود، طلبید و به وى گفت:
دخترم! شوهرى برایت پیدا کردهام که در نهایت فقر و تنگدستى و منتهاى فضل، صلاح و کمال است؛ ولى منوط به اجازه توست، منتظرم نظر خود را اعلام کنى .
آن دختر دانشمند و پاک سرشت در پاسخ پدرش گفت:
پدر! فقر و تنگدستى عیب مردان نیست و بدین گونه قبولى خود را براى ازدواج با داماد مستمند ولى دانشمند اعلام داشت و عقد آن دو در ساعتى بعد بسته شد.
📚داستانهای ما
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#سیره_امام_حسن
#ظرفیت
#داستان۱۵
✅داستان ماهیگیر و ماهی بزرگ و ظرف کوچک
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند.
یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست.
@hekayatemenbari
هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آن را به دریا پرتاب می کرد.
@hekayatemenbari
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید :
- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی؟
مرد جواب داد :
- آخر تابه من کوچک است!
_گفت:خوب تابه ات را بزرگ کن چرا ماهی ها در آب می اندازی؟؟!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#سیره_امام_حسن
#انفاق
#داستان۱۶
✅داستان حاتم طاعی و دزد
شبی فقیری وارد خانه حاتم طاعی شد که سکه ای بدزدد اما ناکام ماند.
موقع خروج از منزل؛ حاتم طاعی که مشغول عبادت شبانه بود او را دید و مچش را گرفت.
دزد که ترسیده بود التماس کرد که او را تحویل ماموران ندهد.
@hekayatemenbari
حاتم گفت بشرطی که قول بدهی دقایقی در کنار من بنشینی و به حرفهایم گوش دهی تحویلت نمی دهم.
سپس حاتم طاعی شروع به سخن گفتن کرد و گفت:
می دانی که حاتم طاعی هم روزگاری فقیر بوده و گدایی می کرده؟؟!!
فقیر که تعجب کرده بود گفت مگر چنین چیزی ممکن است؟!
حاتم طاعی در جوابش گفت:
آری من هم روزگاری فقیر بودم و از فرط فقر و نداری دست گدایی ام به سوی مردم دراز بود.
@hekayatemenbari
روزی موقع زوال آفتاب درب خانه ای را کوبیدم که قدری طعام به من بدهند.
همین طور که منتظر بودم تا طعامی برایم بیاورند صحنه ای توجه نرا به خود جلب کرد.
در مقابلم بنایی مشغول کار بود؛ دقت کردم دیدم شاگرد بنا دستانش از آجر پر میشد و سپس آجرها را برای بنّا پرتاب میکرد و زمانی که دستش خالی از آجر میشد دوباره دستانش را از آجر پر می کرد.
@hekayatemenbari
همان لحظه فکری به ذهنم خطور کرد که مسیر زندگی من را عوض کرد.
پیش خود گفتم قصه ما و خدا و رزق و روزی هم همین است تا انسان دست پرش را خالی نکند و دست خالی بودنش نمایان نشود دستش پر نمی شود.
از همانجا تصمیم گرفتم که بروم کار کنم و درآمدم را سه قسمت کنم و دو قسمتش را در راه خدا خرج کنم و یک سومش را خرج خورد و خوراک خودم کنم.
و این نقطه عطف زندگی حاتم طاعی بود که از گدایی کارش به جایی رسید که روزی چندین گدا با دست خالی به در خانه اش می آمدند و با دست پر می رفتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57