eitaa logo
حکایات منبــر
369 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۳ ✅داستان شهادت حضرت یحیی و انتقام بخت النصر در بيت المقدس پادشاهي هوس باز به نام «هيروديس» بود، كه از طرف قيصر روم در آن جا فرمانروايي مي‎كرد، برادرش دختري به نام «هيروديا» داشت؛پس از آن كه برادرش از دنيا رفت، هيروديس با همسر برادرش ازدواج كرد. هيروديس شاه هوسباز، عاشق هيروديا دختر زيباي برادرش شد، از اين رو تصميم گرفت با او كه برادر زاده، و دختر همسرش بود، ازدواج كند. @hekayatemenbari اين خبر به پيامبر خدا حضرت يحيي (ع) رسيد، آن حضرت با صراحت اعلام كرد كه اين ازدواج برخلاف دستورات تورات است و حرام مي‎باشد. سر و صداي اين فتوا در تمام شهر پيچيد و به گوش آن دختر (هيروديا) رسيد، او كينه يحيي (ع) را به دل گرفت، چرا كه او را بزرگترين مانع بر سر راه هوسهاي خود مي‎دانست و تصميم گرفت در يك فرصت مناسبي از او انتقام بگيرد. @hekayatemenbari ارتباط نامشروع هيروديا با عمويش هيروديس بيشتر شد و زيبايي او شاه هوسران را شيفته ‎اش كرد به طوري كه هيروديا آن چنان در شاه نفوذ كرد، كه شاه به او گفت: «هر آرزويي داري از من بخواه كه قطعاً انجام خواهد يافت.» هيروديا گفت: من هيچ چيز جز سر بريده يحيي (ع) را نمي‎خواهم زيرا او نام من و تو را بر سر زبانها انداخته و همه مردم را به عيبجويي ما مشغول نموده است. در سالروز جشن تولد هيروديس پادشاه فلسطين، يحيي بن زكريا (ع) که در محراب عبادت در مسجدبيت المقدس ‎بود، مأموران جلاد سراغ او آمدند و او را دستگير كرده و به مجلس شاه بردند. شاه در همان جا فرمان داد سر از بدن او جدا كردند و سر بريده‎ اش را در ميان طشت طلا نهادند و آن گاه كه هيروديا تسليم هوسهاي شاه گرديد، سر بريده يحيي (ع) به سخن آمد و در همان حال نهي از منكر كرد و خطاب به شاه فرمود: «يا هذا اِتَّق الله لا يحِل لك هذه: آي شخص از خدا بترس اين زن بر تو حرام است.» @hekayatemenbari وقتي كه سر مقدس يحيي را از بدن جدا كردند، قطره‌اي از خونش به زمين ريخت و هر چه خاك بر روي آن ريختند، خون در حال جوشش از ميان خاك بيرون مي‌آمد و تلي از خاك به وجود آمد، ولي خون از جوشش نيفتاد و تلي سرخ ديده مي‌شد. @hekayatemenbari طولي نكشيد كه «بخت النصر» قيام كرد و بر بني اسرائيل مسلط شد از سبب جوشيدن خون پرسيد؟! هيچ كس ندانست، گفتند: مردي پير هست او مي‌داند. چون او را طلبيد و از او پرسيد، او از پدر و جد خود قصه حضرت يحيي (عليه‌السلام) را نقل كرد و گفت: مدتي قبل، پادشاه اين منطقه حضرت يحيي (عليه‌السلام) را كشت و سرش را از بدن جدا كرد، خون او به زمين چكيده و همچنان آن خون مي‌جوشد. بخت النصر گفت: آنقدر از مردم اينجا بكشم تا خون از جوشيدن باز ايستد. دستور داد هفتاد هزار نفر را بر روي آن خون كشتند، تا خون از جوشيدن ايستاد. آخرين نفري كه كشتند پيرزني بود از بني اسرائيل كه معلوم شد همان زني است كه پادشاه را به كشتن حضرت يحيي تحريك كرد و باعث به شهادت رسيدن پيامبر خدا شد. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57