eitaa logo
هِمِدانیا شیرَن. مَمَد همدانی
401 دنبال‌کننده
286 عکس
82 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ✅ آلاشگوهه (بخش دوم) ✍️محمد صیفی‌کار القصه:مامانِتَم بِچِی حصار لِنگ بلندا،( پیازکارا، قصاباس) دیه جیگر گوشه میدانیان سیجاواد کوجا میشه حالا؟! خودوم میگم اَع تَی شاپسند و صیفی آواد به تَپِی پیسا(خواستگاه کاسیا) قوم قبل مادها که رسیدی برینان بالای تپه دَرمِنا وَختی میپای خَرمِنا(خرمنجا) و حصار لنگ بلندا و دزه"ده دژ" الان بشش میگن، نه!!!!می گفتن دیزج دو تا تَپِی دیه میوینی یکیشان اسمش میان تپَس اُ یکیش اسمش اُرُس باغی(باغ روساس) روس ها دِورِ وِرُ میان‌ای سه تا تپه میشه سیجاواد بِرینان اونجانه اَع باغ و درخت و آب و هوا و کشت و کارو قنات و پل و امامزاده و...دیدن کُنینو بیاینان. یِی دَفه گوشِمه گرفت و گفت شالان شیپان که کردین، بخور بخور که کردین اِشغالاتانه نِریزین میان رُوخانه موخانه همه شه وَردارین بیارینِشان گفتم رو گُلارام آوِجی جان... ادامه 👇👇👇 @hemedaniashiran https://eitaa.com/hemedaniashiran هِمِدانیا شیرَن. مَمَد هِمِدانی @hegmataneh_news_ir
💢 ✅وسعت روزی حلال ✍️محمد صیفی‌کار دَم دِمای ظُر بود که مامانُم گفت محمد جان بیا زَنبیلِ وَردار برو دِرِ دکان پنج تا تخم مرغ وا یِی صابون رَخت وا دو تا تاید بخر و بیار. راسی یِی سِریَم به بالا خانم. کبری خانم. ایران خانم. مریم خانم صفیه خانمنانَم بِزن بیوین اِگَ چیزی ماخان براشان بیگیر گفتم رو گُلارام مامان اقدس جان بِرِی خود شیرینی. بِراش در اوج بِچِگی سلام نظامیَم دادم. گفتم اَ دکان کی بخرم مامان؟ گفت داصِمد یا آبُلا یا دا نوری بقال" دا اِسدوّلا" یا آقای برمک یارَم مش رضا چنجه بیار تا فردا وا دخترعمه افسر و بَطول بِلقیس و زَرا رشتی بِوِرِمِت سِرِ چِشمِی امامزاده اسمایل مَ رَخت چِرکارِه می‌شورَم تونَم آتیش دُرُس کن بِرِی حلبی بوُقِمان و برو سِرِ قبرا بازی کن همساده‌هامان فقد دعا کردن به جان من و مامانِمو آقاجانوم وا‌ ای بِچِی که تَربیت کردن. بِوَم بِری که اَ دنیا فقد خوشی نصیبت بشه روله جان برو که آقا و مامانت غمته نِوینَن محمد جان ایششاللام درد و بلا نوینی و... https://eitaa.com/hemedaniashiran ادامه 👇👇👇 🌐 http://www.hegmataneh-news.ir/sl/50282 @hegmataneh_news_ir
🔴 ✅ ا ایوان و تِنِوی تا شانشین ✍️محمد صیفی‌کار همدانی اَ کوچِی مسگرا که میامدیم ذوریاستین می‌رفتی رو به الوند سمت راست اولین ملک مال مرحوم توکلی بود ( داماد عمو حبیبُم ) ملک بعدی مال عَموم( عمو مُسِین) بود. می رسیدیم به ی بن‌بستی که اولِش ی اطاقی رو کوچه بود معروف شده بود به کوچه طاقداره. ملک مارَم اول هما‌‌ای بن بسته بود. تا تَی کوچه که خانه اُ یکی عموام( عمو اِسدالله وا عمو عبدالله بود). اَ خانِی ما به خانه بغل دِسیمان یِ دِرِ کوچوکی بود که بِشش می‌گفتیم دَلبیچه که اَزِش به خانای هم آیند و رِوند داشتیمان. خانه‌مان ی حیاط آچُخی داشت دِرَندَشد. جِلِو دِر حیاط یِ سِرِکو سنگی داشتیم گُنده که بِری گندم و بُلغُور بود وقتی فصل برداشت محصول تمام می‌شد. سِرِتَش می‌کردیم. می‌شد صندلی نِشیمن اَ کُوجا تا کُوجا کِفِش یِی دَس آجر فرش بود. آجُراشَم مال کوره‌های آجرپِزیای اَرامِنِی همدان کنار قصر قِجِرِ شِوِرین بود. خانه‌مان دو آشکوبه بود و روبه آفتاب. اُنَم چه خانِی ما دو تا اطاق مهمان داشتیمان که بِشِشان میگفتیم سه دِری و پنج دری پنج دِری بزرگتر اَ سه‌دِریه بود. پنجره هامان چوبی و بیشتِرِشان اُرُسی بود ادامه دارد 👇👇👇 دوستان خود را به کانال همدانیا شیرَن دعوت کنید. سپاس از مهرتان https://eitaa.com/hemedaniashiran @hegmataneh_news_ir
🔴 ✅هنِر قِدیمی روغن کشی هِمِدانیا ✍️ محمد صیفی کار همدانی مرحوم آقام میان کارمِسِرای گلشن پلو حَج محمود رضایی که ی حُجرِی دو دَنِی گُندِی داشت، حساب و کتابارِ به‌عهده داشت. حَج محمود و آقام یِی دیه رِ خیلی ماخاستن هیچی بِرِی هم کم نیمیَشتَن، حج محمود بِرِی خودش مرد سرشناس و معتِبِری بود. اَزونجا که هِمدان در طول تاریخ همیشه به‌عنوان ی مرکز مهم نقش‌آفرینی در تأمین مایحتاج اقوام و بلاد مختلف اطرافِشِه به‌عهده داشته. اَلانیا بِشِش میگن "هاب" اقتصادی منطقه کارمِسرای گلشِنَم که خودش یکی از دَها کارمِسراهای قدیمیُ رِونق‌دار هِمدان بود. یِ جورای مرکِز آمد‌و‌شد غالب تجار و بُنکدارای معروف همدان و ایران فرهنگی بود. خو آخه همدان با توجه به قرار‌گیریش در‌ای نقطه اَ اهمیت بی‌نظیری برخوردار بوده و هَس اَصَن کاسیا. مادا. هخامنشیا. اشکانیا. ساسانیا. سلجوقیا، زندیا، و...دانسته همدانِ انتخاب کرده بودن. میان‌ ای شهر، مسلمانا اُنم فقد شیعه‌ها وا ارمِنیا و جودا(جُهود، یهودیا) کنار هم وا صلح و صفا زندگی می‌کردن. اوجوریاس که ماخان ثبت جاهانیش کنن دیه رُوله جان https://eitaa.com/hemedaniashiran ادامه👇👇👇 🌐 http://www.hegmataneh-news.ir/sl/50792 @hegmataneh_news_ir
🔴 ✅کره رِ نیَلین رو آتیش ✍️ محمد صیفی‌کار همدانی آقام وا نظارت مُداقِّی مامانوم (که چادِرِشه قُرص گره زده بود به کِمرش و گالیشای که پوشیده بود پاش هِی گِر می‌خورد دِور قربان و میگفت‌ای کار بُکُن اُ کارِ نکن) کار گُداری می‌رفت سیزان ی چیزای میِود ی سیزان ی داشتیم اَ کوجا تا کوجا تَش زغالدان بود. قبل اَزیکه کره هارِ بیاریم، کلی زغال دُرُس می‌کردیمان بِرِی پاییز و زمسّان. یَتی راسِش قدیما اوجو بود که ما دوتا فصل بیشتر نداشتیم یا تابسّان یا زمسّان. همدانیا یِ ضرب‌المثلی بِرِی خودشان دارن که میگن همدانیا اَزیر کرسی میرن پشت‌بان اَ پشت‌بان میرَن زیر کرسی ای اتفاق جابجایی فصلَم یِی دیه نیفتاد حِواسینان؟ القصه اول زغالای که آقام اَ جنگلکاری قاسماباد و دهپیاز و گِرچاقه خریده بود، میِودیمان وسط حیاط وا چه شُلُغکاری و سِرصدای می‌شُستیم. خاکِشه قبل اَ خُش شدن جَم می‌کردیم واشِش گندله گندله دُرُس می‌کردیمُ میَشتیمان زغالدان زغالدانِمان یا هما کِته زغال، دو خانه بود یِی خانه زغال درشتارِه می‌رِختیم یِی خانه رَم زغال ریز که بِشِش می‌گفتیم "مِویزه" گندله هارِ میَشتیمان رو اُنا تو کِته زغال. ماخاستیم روغِنارِ بگم رفتم میان زغالا شدم عِینِهو سیابرزَنگی. یَنی راسِش قدیما اوجو بود بگذریم پوتای کرِرِ میرِختَن میان یِی قزقان مسی گُندِی وِسِطِ حیاط زیر آفتاب زار آقام‌ می گفت کره رِ نیَلین رو آتیش بِرِی ایکه طعم و مزه و بوش عوض میشه. یا ایکه اَ همه مهمتر، تند میشه کره باید زیر آفتاب داغ بشه تا روغن صل علی تحویل بده قزقانِ میَشتیمان آفتابرو جوری که بیشترین آفتابِ اَ صُب تا غروب بیوینه، دو سه روزی هما اوجور می ماند. یواش یواش روغن که سُبُکتر بود خودشه می کشید بالا و نمک و املاحش تَ نشین میشد. آبِشَم که تَ ماندِی دوغ بود، بخار می شد می رفت آسمان. کم‌کم مامانم روغنِ اَ روش جَمِش می کردُ می رِخت میان پوتای حلِبی هر کدام که پر می شد یِی چیزی میَشدیم دِرش یِ سنگ یا هِوَنگ برنجی بزرگی داشتیم میَشتیمان روش، که گربه مُربه ها نیان بزنن بیریزنشان . اَ هر دَ دوازَدا پوت کره ی چیزی قتِ سه چار تا پوت پر روغن بِدَس میآمد. ی اوسای حلبی سازی بود بنام حاج محمد صامت مَچّیم چرا بر خلاف همه حلبی سازای همدان که میان راسّای حلبی سازخانه بودن. آمده بود میان کارمِسِّرای گلشن ی حُجرِی گرفته بود. اسم دکانشه هشته بود قیصر. اهالی کارمِسِرا بِداش خیلی احترام قائل بودن. حَج محمود رضایی نراقی احِوان پوستی زاده(شوشتِریا) حج علی آقای همراهیان حج مَمِد نیشابوری وا برادِراش حج ممد اخوان وا برارِش حج ابُلقاسُم احمدی که می شد بِبار زَنَموم(زن عمو) دایی خانم عموم که می شد مرحوم مهدی مکارچی نماینده سلام شرکت شیشِی قزوین(یادُم باشه اِگَ اِجَل مهلت بده، داستان ای مرد بزرگَم براتون تَریف کنم) تجارتخانِه های گلشن یا هما کارمسرای گلشن. به خرید و فروش تخم شبدر ، تخم یونجه ( بزری) کتیرا ، مازو و ای آخِرارَم برنج مشغول بودن. (دیدین فامیلیاشانه؟ اَ کل ایران جم می شدن همدان بِرِی تجارت کردن. ماخاسته بِوَخشینا هِی مطلب تو مطلب میایِه حَیفیم میا براتان نِگَم. فک کنم روغِنا آب شده باشه دیه تا حالا. آخر کار که می شد، آقام میگفت حج محمود صامت میآمد و دِرِ حلِبارِ لحیم میکرد که بمانه و در زمان خودش(زمسّان) وَ بِرِی مردِ مهمان استفاده کنیم. تقریبا هر کدام اَ پوتا میشد ۱۰۰۰ تِمن. آقامُ مامانُم را به را می رفتِنُ میآمدن می گفتن آی بچه مچا حِواس مِواستانِ جَم کنین. نکنه اسراف کنین یا بیریزینشان و اَزی حرفا... وا یِی حساب سِرِ انگوشتی هر پوتی می شد ۱۰۰۰ تِمَن. پوتارِ میبردیمان میَشدیم میان سیزان تنگ و تاریک کنار یِی خمرِی گُندِی که بِشِش می گفتیم چار قفل و دِرِ سیزان می بستیم. بیَلین دِرِ گوشی دوتا مطلِبَم براتان بِگِمو اما ممکن ای ذوریاستین که پیشتر براتان گفتم، خیلی علیه السلامَم نبوده ها تو قِضیِی قَحَطی ساختگی در همدان کم دَس نداشته. حج محمود مفتحَم که براتان گفتم روضه خانِ با صفای بوده. بندِی خدا مچیم چرا اِنقَد کُخه می زده. اینَم داستان روغن دُرُس کردن خانوادِی حَج مَد ابرایم اصفاهانی. ای مطلبرِه هر کی خواندشُ خوشش آمدُ خواست نشرش بده، بده ولی جان آقاتان سه جلدِشه👇پاک نکنینان. مَمَد اَ دل سخته های بافطاهار همدان پسر مرحوم مِشدَسِن قصاب. محمد صیفی کار همدانی ۲۸ تیر ۱۴۰۲ خورشیدی،همدان پایان داستان بعدی" داستان سقا شدن من"👇👇👇 https://eitaa.com/hemedaniashiran @hegmataneh_news_ir
🔴 ✅چجو سقا شدم ▪️قسمت سوم ✍️ محمد صیفی‌کار همدانی صُب مامانُم بانگُم کرد که وَخیز نمازِته باخوان بچه جان. هی جاجُمان می‌شدَم که یادِش بِرِه وِلی وِل کن ماجرا نبود که نبود اِنقَد قربان صِدِقَم رفت که نِگو یِ را بِشِش گفتم مَ دیشب هیأت بودم بیَل باخابَم آمد آن وجود که دِمِرو خوابیده بودم دِساشه کشید رو گُردِمُ شرو کرد برام گُردِمِ خاراند. چه حالی داد، بمانه دِساش زِبر بودُ دلِش نرم. گفت رولَم، گُلاراته قربان، عزیزُم بِوَم هَمِی گُمِّ گُم بِرِی بَگُمه (اینه بعدا حالیم شد که یَنی شی) هموُجو که خوابیده بودم، برگشتم طِرِفِش گفتم یَنی شی؟! گفت عزاداری بِرِی امام‌حسین و یاراشه، درُسه؟! گفتم خُب گفت خُب به جمالِت حالا بوگو بینَم تو که بِچِی جَلسِی مکتب امام زِمانی حُکمِن بِشِتان گفتَن دیه. حاجیَم نگفته باشه حُجَت گفته (حاجی"حاج قربانعلی کِریمپور"شهید شدند) حجت" داداش کوچک ایشان از بزرگان قرآنی همدان هستند" شی میگی مامان؟ میگم بِرات هِول نِشو عزیزِمامان. امام‌حسین وا یاراش بِرِی شی شهید شدَن؟ مامان وا‌ای سؤالِش بردُم میانِ خَلصه گفتم بِرِی خدا... گفت آره ولی جوابِ مَ ای نیس. اِذیتِت نیمُکُنم بِرِی که دین سِرپا بِمانه. اسلام سِرپا بِمانه، نماز سِرپا بِمانه. شصتُم خِوَردار شد که شی داره میگه. جَلّی لاحافِ دِلَک دادم کنارُ پای پِتی رفتم لِبِ حِوض دِس بِلِمِ شستمُ وضُو گرفتم نمازِمِ خواندَم، دیه خوابُم نبرد. یِ دَفه حالیم شد که لِچِّکه اَ سِرُم واز نکرده بودم. زدم زیر خنده داشت آفتاب می زد. هما اوجوری مَس کشیده بودم حالا دیه نیمیدانستم آفتاب زده یا نه داداش مُسین آمد گفت محمد جان باید (ما فی الزمه) باخانی گفتم شی؟! تِوضی داد . وضو گرفتم.نماز صُب خواندم چه خواندنی. تا عَرصی هر دَفِه یِی وار معرکه میگرفتم و بِرِی خوارام و خاله خوارچه هاشان که میامدن خانِی ما خاله خاله بازی(فاطمه دختر رضای بِراری. پروانه نِوِی آشیخ ابوالقاسُم خِطیب. فاطمِی بطول رَخشور، ناهید مِشدَسِن چوق ریز. فاطمی مشدُسِینِ حصاری و...) سقایی اجرا می کردم حالا شده بود شب دوم محرم وا بچای محل ( هم هیاتیا ) قِرار هَشته بودیم دِرِ خانه. هیش ندانستم شامِمِ چجو خوردم اصلَن بِدِّو بِدِّو رفتمُ رسیدم دیدم بِچارَم آمدن همه شانَم مثل مَ رخت سقایی و لِچَّک مِچک پوشیده بودن تا کوچِی اجاق قُلی(ای کوچِه هه بخاطر زندگی بزرگ زاده ای بنام اجاق قلی در اون محل نامگذاری شده) کارمِسِرای اجاق قُلیَم جای فلکِی عین القضات بوده ذکر گرفتیم و رفتیم رسیدیم دِرِ خانِی مِشدَلی که دهه اول می شد هیات. دیدیم یکی هِول اَ دَر دِرامد. هِوارکنان میگفت چه خَوِرِتانه کوچِرِ وَرداشتین سِرِتان مارِِ میگی تازه حالیمان شد که چه گندی زِدیم و زدیم زیر گیره گفت خب حالا نیماخا آبغوره بیگیرین بیاینان برینان طِبِقِی بالا اطاق بچه کفشامانه چینین دِرودیم که وقت دسته دِرامدن کلی گشتیم اَ پِیشان و دَسه ماطِل ما شد. ادامه دارد... @hegmataneh_news_ir ادمین👇🍀 @Mskarhamedani ما را در کانال👇🍀 همراهی کنید و راهنما باشید. https://eitaa.com/hemedaniashiran
⭕️ ✅شب چله با طعم شِوچره سلاملیکم شب چِله که میایه. عید که میا. زمسان، باهار، پاییز و تابسان که میایَن خلاصه هر مناسبتی که پیش میا و میشه وا گذشته قیاسش کنم. دلم بری او روزا و شبا زِکِّنه مُکنه. یادُم که میفته چه حال و هوای داشتیمان هُری دلم میریزه. خورد خمیر میشم اُوختی که یادم میفته هف هش نفر میان یی طنوی ده متری روزگار می‌گزراندیمان. یِی طنوی کوچوک وا سه تا طَخچه وا یِ دو دری و یِی دانخ رَفه وا دو تا پنجِری پا چلاقی کنارش که واز میشدن به ایوان خانِمان که میانش یی دولابِی دو طبقه بود و دو تا طخچه. یی دِرانِی جم و جور کوتا که را داشت به بیخه (صندوقخانه) و اَ اونجانه رَم به مهمانخانه. یِ دِریَم داشت به رارِو که با پِلّای بلند چوبی و گلی و گرد را پیدا م‌یکردش به رابان و بالاخره می‌رسید به شانشین خانِمان. اینارِگفتم که بدانینان زمسان که میامد میان‌ای طنویه که گفتم یی کرسی میَشتیمان و همه‌مان کنار هم خوش و خرم بودیمان. الآن که دارم براتان مینویسَم آب دَنم میجه گِلوم و لُپای دیمُم جم میشن زیر گُلارام... محل دور‌همی و سنت شب چله مانم میان هَما‌ای طنویه بود. کرسیمان یی لاحاف کرسی سِته سنگینی داشت که وختی جا جُمانش می‌کردیم کِمرمان میفتاد به قِرچِ قورچ و راق می‌ماند. ولی وَختی میرفتیمان زیر کرسی و لاحاف کرسیه رِ میکشیدیمان رومان کمر درد جاشِ جم می‌کرد و می‌رفت پی کارش. رو لاحافه رم یی موجُ مَفرِشِ قرمز رنگی می‌نداختیمان که جنسش اَ مو بز بود. جنوبیا بِشِش میگَن شِعر رو اُنم یی رو کرسی پلاستیکی گل گلی به نسبت ضخیم می‌نداختیم که خودش می‌ماندش عینهو باهار پر گل. اِگَ کسی بی‌هوا پاش آزاد مُخورد پای یکی دیه. پای طرف می‌فتادِش میانه خاکسترای چال کرسی و دادش درمیامد یی دوا مُرافی می‌شد که بیا و بیوین فقد آقاجانم، مامانُم، آوِجیم، داداشُم، خوار بزرگم، خوار وسطی، خوار کوچوکم یا داداش مُسِینُم می‌دانستن دَواره ختمش کنَن. آره روله جان، دَوا مَوا خیلی نی‌می‌دانست جا خُش کنه و بمانه. و‌ای دَوا مَواها همه‌شان پای کرسی تمام می‌شدُ چالش می‌کردیمان میان چال کرسی. هیچ کینه‌ایَم نی‌می‌ماندِش برامان. بو سیب‌زمینی کبابی که هر دفه یی وار مامان عزیزم میَشت میان آتیش زیر خاکِسِر کرسی آدمِ حالی به حالی می‌کرد. اینای که ماخام بگم همیشه بودا ولی شب چله که می‌شد رنگ و لاعاب دیه‌ی می‌گرفت. ادامه 👇👇👇 http://www.hegmataneh-news.ir/sl/56185 👌انتشار فراموش نشه😊 https://eitaa.com/hemedaniashiran