4_5805670936552145366.mp3
3.47M
👆👆👆
#مناجات_با_امام_زمان 😭😭
آروم جـــــونم،😭
میشــــہ بدونم😭
ڪے و ڪجا بـہ سرمیاد چشـم انتظارے😭
با حـــال زارم دلہـــره دارم😭😭
یہ وقت صدات ڪنم، منو بہ جا نیارے😭
اللہم عجل لولیڪ الفرج😭😭
خیلے قشنگه😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝متن خاکریز خاطرات 34 ✍️ گذشت در اوجِ نیاز ... بخوانید و لذت ببرید از این همه مردانگی #متن_خاطره
👆 خاکریز خاطرات ۳۵
🌸هرکسی #رانندگی میکنه این خاطره شهید خرازی رو بخونه
#قانون #تقید_به_احکام_شرعی #راهنمایی_و_رانندگی #شهیدخرازی #تقلید #احکام
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
👆 خاکریز خاطرات ۳۵ 🌸هرکسی #رانندگی میکنه این خاطره شهید خرازی رو بخونه #قانون #تقید_به_احکام_شرع
👆 خاکریز خاطرات ۳۵
🌸هرکسی #رانندگی میکنه این خاطره شهید خرازی رو بخونه
#قانون #تقید_به_احکام_شرعی #راهنمایی_و_رانندگی #شهیدخرازی #تقلید #احکام
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
👆 خاکریز خاطرات ۳۵ 🌸هرکسی #رانندگی میکنه این خاطره شهید خرازی رو بخونه #قانون #تقید_به_احکام_شرع
.
📝متن خاکریز خاطرات 35
✍️ هرکسی #رانندگی میکنه این خاطره رو بخونه
#متن_خاطره :
حاج حسین خرّازی میخواست بره فاو. ماشین رو برداشت و رفت ...
ساعتی بعد دیدم داره پیاده برمیگرده. گفتم: چی شد؟ چـرا نرفتی؟ ماشینت کو؟
حاجیگفت: داشتم رانندگی میکردم که اطلاعیهای از رادیو پخش شد؛ مثل اینکه مراجعِ تقلید فرمودند رعایت نکردنِ قوانینِ راهنمایی و رانندگی حرامه ، منم یه دستم قطع شده و رانندگیکردنم با یک دست خلاف قانونه ، تا این حکم رو از رادیو شنیدم ، ماشین رو زدم کنارجاده ؛ برگشتم تا یه راننده پیدا کنم منو ببره فاو...
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی
📚منبع: سالنامه سرداران عشق 1388
✍️مراجع تقلیدِ فعلی نیز، تخلف از قوانین راهنمایی و رانندگی رو حرام می دون
#قانون #تقید_به_احکام_شرعی #راهنمایی_و_رانندگی #شهیدخرازی #تقلید #احکام
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏 (10) 💠مثل نسیم‼️ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔹ببین! نسیم اگر غنچه ای را شکفته و گل می کند؛ خودش ه
🙏تمثیل های خدایی🙏(11)
🍎مثل سیب بر درخت‼️
➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕️مادامى که سيب با چوب باريکش به درخت متصل است همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند؛ باد باعث طراوتش میشود، آب باعث رشدش میشود و آفتاب پختگی و کمال ميبخشد
🔹اما ...
به محض منقطع شدن از درخت
و جدايى از "اصل"؛ همان آب باعث گندیدگی، همان باد باعث پلاسیدگی، همان آفتاب باعث پوسیدگی و از بين رفتن طراوتش میشود.
💠قصه انسان و خدا قصه سیب و درخت است. آدمی تا با خداست همه چیز در خدمت اوست. خواه قدرت، خواه شهرت، خواه ثروت و اگر از خدا برید همه به زیان اوست.
🌹با ما همراه باشید
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏تمثیل های خدایی🙏(11) 🍎مثل سیب بر درخت‼️ ➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕️مادامى که سيب با چوب باريکش به درخت متصل است همه
🙏 #تمثیل های خدایی🙏(12)
⭕️مثل خم کردن جام‼️
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔹ببین! یک جام را که خم می کنی هر چه در درون دارد بیرون می ریزد و خالی خالی می شود .
🔰حالا گرفتی چرا به سجده می رویم؟ به سجده می رویم تا هر چه در سر داریم بیرون بریزیم. بیرون بریزیم نقشه های شوم را... خیالات واهی و موهوم را...
🔶سر را به زمین چه می نهی بهر نماز
آن را به زمین بنه که در سر داری
💠کسی که اهل قبله، اهل نماز و اهل سجده است باید سری خلوت و خالی از هر مکر و حیله و نقشه باشد.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
➡️✅مطلب را انتشار دهید...
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝متن خاکریز خاطرات 35 ✍️ هرکسی #رانندگی میکنه این خاطره رو بخونه #متن_خاطره : حاج حسین خرّازی م
.
👆خاکریز خاطرات ۳۶
🌸هدیهی زیبایی که شهیدحسینی هر روز به امامِ زمان(عج) تقدیم میکرد...
#امام_زمان #توسل #شهیدحسینی #نمازمستحبی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆خاکریز خاطرات ۳۶ 🌸هدیهی زیبایی که شهیدحسینی هر روز به امامِ زمان(عج) تقدیم میکرد... #امام_زما
.
👆خاکریز خاطرات ۳۶
🌸هدیهی زیبایی که شهیدحسینی هر روز به امامِ زمان(عج) تقدیم میکرد...
#امام_زمان #توسل #شهیدحسینی #نمازمستحبی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆خاکریز خاطرات ۳۶ 🌸هدیهی زیبایی که شهیدحسینی هر روز به امامِ زمان(عج) تقدیم میکرد... #امام_زما
.
📝متن خاکریز خاطرات 36
✍ هدیهی زیبایی که شهیدحسینی هر روز به امامِ زمان(عج) تقدیم میکرد...
#متن_خاطره :
نمازهای مستحبی زیاد میخواند ، ولی به خوندن دو رکعت خیلی مقید بود. همیشه بعد از نماز صبح با حالِ خاصی میخوندش. میدونستم پشتِ هر کارش حکمت و دلیلی نهفته. برا همین یکبار ازش پرسیدم: این نمازِ دو رکعتی که بعد از نماز صبح می خوانی ، چیه؟ اول از جواب دادن طفره رفت، اما اصرار که کردم ، گفت: اگه قول بدی تو هم همیشه بخونی میگم.. وقتی قول دادم ، گفت: من هر روز این دو رکعت نماز رو برا سلامتی و فرجِ
امام زمان(عج) می خوانم...
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید سید علی حسینی
📚منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم3 «منزل حسینی» صفحه 44
🌸 نسبت به مسألهی ظهورِ امامزمان(عج) ، بیتفاوت نباشیم...
#امام_زمان #توسل #شهیدحسینی #نمازمستحبی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 این قسمت دشت های سوخته فصل چهارم قسمت 7⃣8⃣
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت
💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷
این قسمت دشت های سوخته
فصل چهارم
قسمت 8⃣8⃣
-حق دارند هجده کیلومتر پیاده روی هرکسی را از پا می اندازد!🤕
_خود شما که خبر داشتید،حاجی جان؟!
_نه ، شما راه را اشتباه رفته اید .آن مسیر، مسیری نبوده که من مشخص کرده بودم.!😞
_حالا چه کار باید بکنیم با اینها؟!
حاج همت گفت:
_بگذارید پاهایشان کمی باد بخورد.بعد آرام آرام حرکت شان بدهید!
_کار ما نیست حاج آقا.مگر این که شما خودتان نماز مغرب را بیایید این جا، با این ها حرف بزنید.🤗
ابراهیم گفت:
_جمع کردن نیرو ها در ضمن عملیات، خطرناک است.فعلا شما بگذارید یک ساعتی استراحت کنند ،بعد حرکت کنید.
_چشم حاجی جان.
*عباس ورامینی این را گفت و حاج همت خداحافظی کرد و رفت.عباس ورامینی به سوی نیرو ها برگشت تا کم کم راهشان بیندازد.🚶♂️🚶♂️
......
دوباره به اسفند ماه رسیده بودند.دوباره زیر فشار توپ و تانک و خمپاره و موشک ،طبیعت در حال جوشیدن و روییدن بود.🌱
اسفند ماه از نیمه که گذشت، دشت و صحرا بوی گل و لاله گرفتند و شهرها هم جان و رونقی دوباره و دل های مردم هم زیر معجزه ی این تغییر و تحول به تپش افتاد.🌷🌹🌺💓
همه به جنب و جوش افتادند و هر کسی به طریقی خود را برای خانه تکانی آماده میکرد🙃
ژیلا هم به کمک فاطمه خانم، خانه را مثل یک دسته گل تمیز و آراسته کرد.طوری که وقتی ابراهیم آمد از تعجب خشکش زد؟!😮😊
_چه حوصله ای داری ژیلا جان؟!😉
ادامه دارد....
🌷🍀💐🌷🍀🌷🍀💐🍀💐🌷🍀
ادامه ی این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصی شهید همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 8 🔹بعد از جنگ وقتی برای بازدید از منطقه حرکت می کردیم و به #شلم
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم9
🌾 #اربعین_سال93 به پیاده روی اربعین رفتیم. محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید ⚡️اما گفتیم که بگذار ببینیم اوضاع در چه حالی است #تجربه کسب کنیم سال دیگر با هم💞 برویم.
🌾 #چفیه ای که دوستش هدیه🎁 داده بود را داد تا در حرم #امام_حسین(ع) تبرک کنم. اما من در شلوغی های حرم گمش کردم🙁 و هر چه گشتم پیدایش نکردم🚫 و خلاصه برایش یک #چفیه خریدم و تبرک کردم.
🌾به #محمدرضا جریان را گفتم،میدانستم خیلی به چفیه علاقه💞 داشت و از او #عذرخواهی کردم اما او در جواب گفت که
فدای سرت من #حاجتم روا می شود😊.
🌾وقتی به #تهران رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم❓ و او در جواب گفت که اگر چیزی را در #حرم ائمه گم کنی حاجت روا می شوی😍 .من حاجتم این است که #شهید بشوم .تا #اربعین سال دیگر زنده نیستم🌷.
🌾من خیلی ناراحت شدم😔 و در جوابش گفتم که به عراق میروی⁉️گفت جنگ فقط آنجا نیست در #سوریه هم هست من در سوریه #شهید_می_شوم.
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
#راوی_مادر_شهید
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم9 🌾 #اربعین_سال93 به پیاده روی اربعین رفتیم. محمدرضا هم خیلی ا
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم 10
🔹سال 80 وقتی به سمت #فرماندهی لشکر پیاده مکانیزه حضرت رسول استان تهران🗺 می رسند همزمان #جانشین قرارگاه ثار الله هم بودند . در زمان معارفه می گفت : من فرمانده لشکر نیستم🚫 من امانتدار هستم و فرمانده #احمدمتوسلیان است .
🔹در سال 62 هم جز اهرم های تیپ محمد رسول اله (صلی الله علیه وآله وسلم) همراه با ✓شهیدان همت، ✓شهبازی، ✓متوسلیان بود ؛ همیشه سخنانش برگرفته از #دفاع_مقدس یا منویات #رهبر یا حضرت امام بود .
🔹آلبومی از حضرت امام و مقام معظم رهبری داشت و هر وقت دلش می گرفت💔 آن را نگاه می کرد👁. بسیار #ولایت_مدار بود و می گفت اگر حضرت آقا دستور دهند تا پای جان حاضر به انجام آن هستم✊ و درنگ نمی کنم❌
🔹درباره توصیهای که #سردارهمدانی به وی داشته است گفت : ایشان به من اشاره داشت که حداکثر عمر ما 60، 70 سال است و باید از مال دنیا دوری کرد🚯 و امیدوارم بتوانیم #پرچمی که ایشون برافراشت را بالا نگه داریم چون ایشان یک استاد تمام اخلاق است👌 و همواره با #یگانها و نیروهایی که با ایشان بودند روابط اخلاقی و فرهنگی هم داشتند✅
#راوی_همرزم_شهید
#شهید_حسین_همدانی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
تولدت مبارک ای آسمونی
میشه بازم بیای حرم بمونی
توو این رواقی که پر از یاد توست
یه روضه ی قدیمی رو بخونی
کریمه هم دلش برات تنگ شده
من چی بگم خود تو خوب میدونی
روضه اکبر میخونم به یادت
به یاد هر مدافع جوونی
که رفت و جون داد که توو این زمونه
نشه قد سه ساله ای کمونی
شهید خادم حرم دعا کن
بگیر برای من خط امونی
روز تولدت به من نظر کن
یه رمزی یه عنایتی، نشونی
#تولدت_مبارک
#شهید_مدافع_حرم_علی اکبر _عربي
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝متن خاکریز خاطرات 36 ✍ هدیهی زیبایی که شهیدحسینی هر روز به امامِ زمان(عج) تقدیم میکرد... #متن
.
👆خاکریز خاطرات ۳۷
🌸اگر همهی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد
#بیت_المال #رزق_حلال #تربیت_فرزند #مراقبه #تقوا #شهیداحمدکاظمی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆خاکریز خاطرات ۳۷ 🌸اگر همهی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد #بیت_المال #رزق_حلال
.
👆خاکریز خاطرات ۳۷
🌸اگر همهی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد
#بیت_المال #رزق_حلال #تربیت_فرزند #مراقبه #تقوا #شهیداحمدکاظمی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆خاکریز خاطرات ۳۷ 🌸اگر همهی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد #بیت_المال #رزق_حلال
.
📝متن خاکریز خاطرات 37
✍ اگر همهی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد
#متن_خاطره :
اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما ... پذیراییِ جلسه که تموم شد ، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمی دانم حاج احمد برای چهکاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق ، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده ، یه موز از سهم خودم بهش دادم...
نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش ، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز میخری و میذاری جای یه دونه موزیکه پسرم خورده...
🌷خاطرهای از زندگی سردار شهید حاج احمد کاظمی
📚منبع: کتاب احمد ، صفحه 137
#بیت_المال #رزق_حلال #تربیت_فرزند #مراقبه #تقوا #شهیداحمدکاظمی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 10 🔹سال 80 وقتی به سمت #فرماندهی لشکر پیاده مکانیزه حضرت رسول
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم 11
🕊| خبرشهادت برادرم جهاد🌷 راکه شنیدم دلم سوخت
مثل باباشده بود😭
خونها روشسته بودندولی جای زخم ها وپارگیها بود،جای کبودی وخون مردگی ها
تصاویر #شهادت بابا و جهاد باهم یکی شده بود
ویک لحظه به نظرم رسیددیگرنمیتوانم تحمل کنم😭…
مادر، وقتی صورت #جهاد را بوسید،گفت:ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده،البته هنوز به” اربا اربا ” نرسیده، #خجالت آراممان کرد |🕊
#راوی_خواهر_شهید
#شهید_جهاد_مغنیه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم 12
🔰خانه ای کوچک🏡 و ساده اما گرم و صمیمی💞خانه ای که به راحتی پذیرای #سی_نفر مهمان شد،وارد خانه که شدیم، مادر اصرار کرد که در اتاق #پسرش بنشینیم و ما وارد اتاق شدیم.
🔰در و دیوار اتاق با ما حرف داشت.انگار این اتاق از دیگر اتاقهای خانه #خوشبخت_تر بود؛
بیشتر حضور مرد آسمانی✨ را درک کرده بود و اکنون #امانتدار یادگارهایش بود.
🔰مادر قدرت تکلم نداشت🚫، با زبان بی زبانی #یادگارها را با عشق❤️ نشانمان می داد و با اشاره به ما می فهماند چقدر فرزندش برایش عزیز بوده😍،فرزندی که از #سه_سالگی طعم یتیمی را چشیده و از نوجوانی کمک خرج💰 خانه بوده.
🔰و دلش طاقت نیاورده به #مظلومان کشورهای دوردست کمک نکند😔.خواهر و مادر را به #خدایی سپرده که تا به حال حامیشان بوده😊 و پایشان را به مسجد🕌 و #هیئت باز کرده بود.کمی که می گذرد ، #خواهرشهید بقچه ی لباس های برادر👕 را می آورد و جلویمان می گذارد.
🔰و می گوید این همان لباسی است که در زمان #شهادت بر تن برادرم بوده.و ناگاه یاد پیرهن پاره پاره و قلب صبور💔 #زینب_کبری می افتی.
🔰خواهر برایمان می گوید که #برادرش چقدر عاشق #چادر بود.و او را با این امانت حضرت زهرا آشنا کرده و امروز همان خواهر، با نهایت توان✊، دست بقیه را می گیرد و به #راه_حسینی و زینبی می آورد👌
🔰ما نیز امید بستیم به دست گیری #شهید بابرکت این خانه🏡، تا بتوانیم ادامه دهنده ی #راهش باشیم✅.
🔸به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید
🔸برای خاطر خدا ، شما ادامه اش دهید
🔰از امروز باری روی شانه مان سنگینی می کندو از تو ممنونیم که ما را به #خانه_ات دعوت کردی و اجازه دادی در هوایت نفس بکشیم😌.
#راوی_خانواده_شهید
#شهید_مدافع_حرم_سجاد_زبرجدی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝متن خاکریز خاطرات 37 ✍ اگر همهی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد #متن_خاطره : اون
.
👆 خاکریز خاطرات ۳۸
🌸با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد
#انفاق #ایثار #گذشت_و_فداکاری #شهیدبابایی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆 خاکریز خاطرات ۳۸ 🌸با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد #انفاق #ایثار
.
👆 خاکریز خاطرات ۳۸
🌸با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد
#انفاق #ایثار #گذشت_و_فداکاری #شهیدبابایی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆 خاکریز خاطرات ۳۸ 🌸با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد #انفاق #ایثار
📝متن خاکریز خاطرات 38
✍️ با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد
#متن_خاطره :
عباس یه روز اومد خونه و گفت: خانوم! باید خونهمون رو عوض کنیم ، میخوام خونهمون رو بدیم به یکی از پرسنلِ نیروی هوایی که با هشت تا بچه توی یه خونۀ دو اتاقه زندگی می کنن، این خونه برای ما بزرگه، میدیم به اونا و خودمون میریم اونجا... اون بنده خدا وقتی فهمید فرماندهاش میخواد اینکار رو کنه قبول نکرد. اما با اصرارِ عباس بالاخره پذیرفت و خونه مون رو باهاشون عوض کردیم...
🌷خاطره ای از زندگی خلبانِ شهید عباس بابایی
📚منبع:کتابخدمتاز ماست۸۲، صفحه۱۸۱
.
#انفاق #ایثار #گذشت_و_فداکاری #شهیدبابایی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 این قسمت دشت های سوخته فصل چهارم قسمت 8⃣8⃣ -
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت
💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷
این قسمت دشت های سوخته
فصل چهارم
قسمت 9⃣8⃣
_بهار آدم را سر حوصله می آورد.ابراهیم دوباره بهار دارد می آید و من و تو، توی خانه کنار هم هستیم.😍
_من و تو مهدی!😊
و هر دو برای در آغوش کشیدن مهدی با هم مسابقه گذاشتند و مهدی در آغوش پدر و مادرش ، قهقهه میزد و آن ها طعم شیرین باهم بودن را داشتند تجربه میکردند.👪 💞
.....
-لعنت به این جنگ که نمی گذارد خانواده ها در کنار هم زندگی کنند.😞
-لعنت به این جنگ و لعنت به کسی که این جنگ را شروع کرد. این جنگ را بر ما تحمیل کرد.ما که شروع کننده نبودیم ،ما آمدیم از خودمان ، از کشورمان،از دینمان و از انقلابمان دفاع کنیم.🙅♂️
و ژیلا سرش را گذاشت روی دست های ابراهیم و گفت:
_ان شاءالله که پیروز میشویم و زندگی میکنیم.😊
_ان شاءالله
ابراهیم این را گفت و دوباره یادش آمد که باید برود.دو ساعت بود که آمده بود و باید می رفت. باید میرفت امّا نمی دانست چگونه از جای برخیزد؟ چگونه به ژیلا بگید که دوباره باید بروم؟! و چاره ای نداشت.😥
صدای بوق ماشین را از کوچه شنید.سه بوق کوتاه،با وقفه ای چند ثانیه ای.راننده به او داشت میگفت:که منتظرش است.🚗🔊
و ابراهیم،مهدی را از روی دستهایش بلند کرد و بوسید و در حالیکه او را به ژیلا میداد گفت:
_خداحافظ👋
ژیلا دیگر چیزی نگفت.میدانست که نمی تواند اورا از رفتن باز بدارد.اصلا او با همین شرط با ابراهیم ازدواج کرده بوده و ابراهیم هم با همین شرط که همسرش،همسفرش باشد نه بیشتر از آن،همسنگرش باشد.با او ازدواج کرده بود و حالا ژیلا همسفر همسنگر ابراهیم اش بود.😍
ابراهیم میرفت و ژیلا دوباره نگاهش میکرد و به چشمهایش،به قدوبالایش و به گرمایی که با خود آورده بود و با خود میبرد.😔
ابراهیم دوباره رفت.بهار وزیده بود.آنده بود و رفته بود.بهار رفته بود و دوباره می آمد.به یقین به خانه ی ژیلا و ابراهیم. نَفَس ژیلا پر از بوی بهار داشت میشد کم کم .دوباره داشت می رویید.🌱
پایان فصل چهارم😍
🌷🍀💐🌷🍀🌷🍀💐🍀💐🌷🍀
ادامه ی این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصی شهید همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f