eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
984 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 لیست شرکت کنندگان در 💠 💠 چله حدیث کسا 💠 🔶 🔶 🔷➖🔷➖🔷➖🔷➖🔷 ۱- خانم دلتنگ شهید همت ۲-خانم لیلا شادرام ۳-خانم ناشناس ۴-خانم گمنام ۵-خانم خادم طهورا ۶-آقاے حیدرے ۷- ۸- ۹- ۱۰- ۱۱- ۱۲- ۱۳- ۱۴- ۱۵- ۱۶- ۱۷- ۱۸- ۱۹- ۲۰- ۲۱- ۲۲- ۲۳- ۲۴- ۲۵- ۲۶- ۲۷- ۲۸- ۲۹- ۳۰- ۳۱- ۳۲- ۳۳- ۳۴‌- ۳۵- ۳۶- ۳۷- ۳۸- ۳۹- ۴۰- کسانی که میخواهند دراین چله شرکت کنند به آیدی زیر اطلاع دهید👌👌 @deltange_hemmat68 حضور اعضا در کانال برای شرکت در چله حدیث کسا الزامیست👌👌 🔷➖🔷➖🔷➖🔷➖🔷 🔲این لیست جهت اطلاع اعضا، از تعداد شرکت کنندگان می باشد @hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
👨✈️🚛👨✈️🚛 #تمثیل هاے خدایے0⃣7⃣ 🚘🚖🚘🚖 🚨ترس انسان ‼️ ⤵️⤵️ 🔆 حجت الاسلام قرائتی: 📛راننده، زمانى در ج
🏝🏖🏝🏖🏝 هاے خدایے1⃣7⃣ مثل سنگریزه! ⭕️وقتی یک سنگریزه به درون حوض و یا استخر میافکنی چه اتفاقی میافتد❓❓ 〽️اول حلقه اي کوچک پدید میآید و بعد پیش میرود،🌊 بزرگ و بزرگتر میشود تا اینکه تمام سطح آب را فرا میگیرد.🌀 ⚠️گناه نیز از همین دست است. وقتی انجام میشود به مرور پیش میرود 〰〰〰 تو گویی تمام عالم و آدم خبردار میشوند.📣📣 🏦در ادارات و بانکها دیده اي میان برگه ها، برگه هاي کاربن گذاشته اند و شما کافی است روي یک برگه بنویسی 📑🖌 🔍آن گاه چه بخواهی و چه نخواهی همان نوشته نیز بر برگه هاي دیگر هم منعکس میشوند و تمامی برگه ها از آن محتوا خبردار میشوند.📣 ♥️از همین روست که علی(ع) فرمودند:⤵️⤵️ ↩️ اگر از زیر درختی گذشتی و شاخه آن بر صورت تو خط و خدشه اي انداخت،🌴 بپذیر که روزي خطایی کرده اي و این خط در آن خطا ریشه دارد.☹️ 👈و این یعنی هر چه میکنید، گویی به تمام عالم رونوشت میخورد و مخابره میشود، 🖨 و گرنه آن شاخه درخت از کجا میفهمد⁉️ سعدي میگفت:🔰 [شبانه در سحرگاه برمیخیزم و با خداي خود راز و نیازي میکنم، اما فردا وقتی به بازار آمده یا به مسجد میروم] 👥👥مردم به گونه اي دیگر با من روبه رو میشوند و رفتار میکنند، تو گویی از احوال شبانه من باخبرند.😧 [هر سحر از عشق دمی میزنم » « بار دگر میشنوم بر ملا] Ⓜ️بنابراین عالَم، عالَم بازتاب و انعکاس است. 🔄 ⚠️پس این سخن که کاري کردم و کسی ندید و نفهمید بیشتر به یک شوخی شبیه است.⛔️ ❎✳️❎✳️❎ رسانه باشید و نشردهید📢 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🏝🏖🏝🏖🏝 #تمثیل هاے خدایے1⃣7⃣ مثل سنگریزه! ⭕️وقتی یک سنگریزه به درون حوض و یا استخر میافکنی چه اتفا
🕯🔦💡🌝🌟🌞 هاے خدایے2⃣7⃣ 🌞🌞🌞🌞 وقتی می خواهید وارد مکان تاریکی 🌚 بشوید، نیاز به یک روشنایی مثل شمع 🕯 داریم، 〰〰〰〰 🔷و زمانی که این نور پاسخگو برای نیاز ما نباشد از یک چراغ قوه 🔦 استفاده می کنیم...✔️ زمانی هم هست؛ نه شمع 🕯 و نه چراغ قوه 🔦 نمی تواند در مکانی 🌚 تاریک.. . که در پیِ چیزی می گردیم پاسخگویمان باشد؟؟ اینجاست که اگرآن مکان پریز برق داشت لامپ💡را روشن می کنیم... اگر دقت کنید شمع🕯 مقداری روشنایی داشت ↩️چراغ قوه 🔦کمی بیشتر... و لامپ 💡 فضای تاریک را برایمان روشن می کرد✔️ 〰〰〰〰 🕹در قیامت هم ما، نوری برابر تاریکیِ راهمان نیاز داریم که؛ 🔅به راحتی بتوانیم از موقف های قیامت عبور کنیم... Ⓜ️و این نور؛ نورِ تقوا ✨ و ایمان✨و اعمال صالحِ ✨ ما انسان ها هستند. ⤴️⤵️ که اگر تهی از این نور ✨ باشیم، پیمودن راه در تاریکی 🌚 مطلق امکان پذیر نخواهد بود.❌ پس: ⏬⏬ 🌹إتّقوا أللّه، در این سرایِ گذرا، تقوای إلهی پیشه کنیم...👌✔️ 🌐🔆🌐🔆🌐 رسانه باشید و نشردهید📢 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#کرامات_و_معجزات_شهدا 🌹قسمت اول 💠راهی ترکیه شدیم، به اصرار من بجای دو هفته یک هفته موندیم ترکیه. و
🌹قسمت دوم 🍃🌟🌙🍃¤•¤•¤••• سر لجبازی هام مدرسه نرفتم و ترک تحصیل کردم. یه سالی از درس و مدرسه عقب موندم، بعد از اون یه سال پدرم منو تو مدرسه بزرگسالان ثبت نام کرد. 👌سن های دانش آموزای کلاس ما زیاد باهم فاصله نداشت تقریبا ۱۷-۲۵بودیم. همه جور تیپ تو بچه ها بود. 🔺روز اول که رفتم مدرسه دیدم تو کلاسمون یه دختر خیلی محجبه هست، پیش خودم گفتم ترلان این دختره جون میده برای اذیت کردن. 👤دبیر زیست وارد کلاس شد، اسمها رو که خوند فهمیدم اسمش فاطمه سادات است فامیلیشم حسینی، اسم منو که خوند تا گفت حنانه محکم کوبیدم رو میز گفتم اسم من ترلانه فهمیدید. 🍃فاطمه سادات از پشت بازومو کشید گفت زشته حنانه خانم چه خبرته دختر معلم عزت و احترام داره، برگشتم سمتش و گفتم تو چی میگی دختره ی امل!!! فاطمه سادات متعجب شده بود و من خیلی عصبانی بودم... هیچ وقت فکرشم نمیکردم این دختر بزرگترین تغییر در زندگیم انجام بده. بعد چندروز از بچه ها شنیدم فاطمه سادات ۲۱سالشه متاهله و یه دختر یک ساله داره، همسرشم طلبه اس و بخاطر دخترش یکی دوسالی ترک تحصیل کرده. 🔸سر کلاس بودیم دبیر جبر و احتمالات فاطمه سادات را صدا کرد پای تخته منم از قصد براش زیر پای انداختم، نزدیک بود سرش بشکنه که سریع خودشو جمع کرد 🙃چقدر اذیتش میکردم طفلک را اما اون شدیدا صبور بود. یه بار تو حیاط مدرسه نشسته بودم که اومد پیشم نشست... ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 1⃣5⃣ از کرمانشاه به جبهه آمده بودم و مجروح شدم. دستم از کار اف
⚘﷽⚘ ⃣5⃣ 🌼اومد امام و برای انجام کاری در اوقاتی که به کار جنگ نمی‌خوره، مرخصی خواست. امام راجع به مرخصی گرفتن در بحبوحه‌ی جنگ پرسیدند. عباس گفت: من در اول محرم برای شستن استکان‌های چای عزاداران به جنوب شهر که من را نمی‌شناسند می‌روم. مرخصی را برای آن می‌خواهم. امام خمینی (ره) به ایشون فرمودند: به شرط اجازه مرخصی می‌دهم! که هر موقع رفتی به من هم چند استکان بشویی... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش3 #قسمت‌_چهل‌و‌نهم مطلب این بود که خیلی از خانواده ها راضی نمی شدند دخترهاشا
#شهیدهمت به روایت همسرش3 #قسمت‌_پنجاهم یک ماه بعد آمد رفت خانه مان، بعد از عملیاتی سخت، که عده یی از بچه های اصفهان در آن شهید💔 شده بودند. با آمبولانس🚑 آمد، خسته و خاکی و خونین، به خواستگاری کسی که خانه هم نبود. رفته بود پاوه. به #ابراهیم گفته بودند «این دختر خواستگار زیاد داشته. اصلاً پا توی اتاق نگذاشته که بخواهد حرف بزند. جواب که، چه عرض کنیم والله.»😐 گفته بوده «شاید اینبار با دفعه های قبل فرق داشته باشد.» گفته بودند «نیستش که الآن.» گفته بوده «بزرگ ترهاش که هستند.😊 رضایت شما هم برای من شرط ست.» گفته بودند «ولی اصل ماجرا اوست نه ما که بیاییم مثلاً چیزی بگوییم.» گفته بوده «خدای او هم بزرگ ست. همینطوری که خدای من.»☝️ مادرم می گفت «نمی دانم چرا نرم شدیم، یا بدقلقی نکردیم،یا جواب رد ندادیم. من اصلاً آماده شده بودم بگویم شرط اولمان این ست که داماد سپاهی نباشد. واقعاً نمی دانم چرا اینطور شد. شاید قسمت بوده.»🌸 فکر کنم یک روز قبل از عقد بود که #ابراهیم بم گفت «اگر اسیر شدم یا مجروح باز هم حاضرید کنار من زندگی کنید؟» گفتم «من این روزها فهمیده‌ام که آرم سپاه را باید خونین🥀 ببینم.نگاهم کرد،در سکوت تا بگویم من به پای شهادت شما نشسته‌ام.می‌بینید؟من هم بلدم توکل کنم🤗 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
✨برقِ نگاهـت... قدرتِ گنـاه را از من گرفــته؛ من تا ابد به عهد خویش با چشمانت پایبندم...✋ 🌱وقتی نگاهت به من است! مگر میشود دست از پا خطا کرد؟ تو هم #شاهدی و هم #شهید..💔 #شهید_محمد_‌ابراهیم_همت #روزتون_مزین_به_‌نگاه‌شهید🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش3 #قسمت‌_پنجاهم یک ماه بعد آمد رفت خانه مان، بعد از عملیاتی سخت، که عده یی ا
#شهیدهمت به روایت همسرش #قسمت_پنجاه‌و‌یکم ما اصلاً مراسم نداشتیم. من بودم و #ابراهیم و خانواده هامان. یک حلقه💍 خریدیم، کوچک ترینش را، به هزار تومان. #ابراهیم حلقه نخواست. از طلا و پلاتین و این چیزها خوشش نمی آمد. نه که خوشش نیاید. به شرع احترام می گذاشت.☝️ گفت «اگر مصلحت بدانید من فقط یک انگشتر عقیق برمی دارم.»☺️ به صدو پنجاه تومان. پدرم گفت «تو آبروی ما را بردی.» گفتم «چرا؟ چی شده مگر؟» گفت «کی شنیده تا حالا برای داماد فقط یک انگشتر عقیق بخرند؟»😐 گفت «می خندند به آدم.» #ابراهیم زنگ زد خانه. مادرم عذر خواست، گوشی را داد به پدرم. پدرم گفت «شما بروید یک حلقه آبرودار بخرید بیاورید بعد بیایید با هم صحبت می کنیم.»😒 #ابراهیم گفت «این از سر من هم زیادست، آقای بدیهیان. شما فقط دعا کنید من بتوانم توی زندگی مشترکم حق همین انگشتر را هم درست ادا کنم. بقیه اش دیگر کرم شماست و مصلحت خدا.خودش کریم ست.»☺️☝️ به همین انگشتر هم خیلی مقید بود #ابراهیم که حتماً باید دستش باشد. طوری که وقتی شکست. فکر کنم توی عملیات خرمشهر، رفت با همان عقیق و با همان مدل یکی دیگر خرید، دستش کرد آورد نشانم داد.🙂 خندیدم گفتم «حالا چه اصراریست که این همه قید و بند داشته باشی؟» گفت «این حلقه سایه ی یک مرد یا یک زن ست توی زندگی مشترک هردوشان.👌 من دوست دارم سایه ی تو همیشه دنبال من باشد. این حلقه همیشه در اوج تنهایی ها همین را یاد من می آورد. و من گاهی محتاج می شوم که یادم بیاورد.😌 می فهمی محتاج شدن یعنی چه؟» راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
⚘﷽⚘ #از_شهدا_الگو_بگیریم2⃣5⃣ #زندگی_به_سبک_شهدا 🌼اومد #خدمت امام و برای انجام کاری در اوقاتی که #آ
⃣5⃣ پسر دایی ام خلبان ارتش بود، من هم دانش سرا درس می خواندم. همین که کردیم، اصرار کرد که باید مستقل زندگی کنیم؛ اما پدر و مادرم می گفتند:«تو هم مثل# پسر خودمو نی، پروانه هم درس داره؛ زوده حالا بره زیر بار و خانه داری. این جوری، همه شما راحتید هم ما خیالمون راحت تره.» بود، ولی این قدر اصرار کردند تا بالاخره قبول کرد. بعد هم، خودم را که بالای ساختمان بود مرتب کردیم و یک سال اول زندگی راتوی همان اتاق سر کردیم. (راوی: همسر شهید علیرضا یاسی) http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش #قسمت_پنجاه‌و‌یکم ما اصلاً مراسم نداشتیم. من بودم و #ابراهیم و خانواده هاما
#شهیدهمت به روایت همسرش3 #قسمت_پنجاه‌و‌دوم بعدها که از روز خرید حرف می زدیم می گفت «هربار که می گفتی این را نمی خواهم آن را نمی خواهم، یا مراعات جیب مرا می کردی اگر چیزی می خواستی، خدا را شکر می کردم می گفتم این همان کسیست که سالها دنبالش می گشتم و پیداش نمی کردم.»😌آن روزها مد بود ماها سارافون بپوشیم. حالا مانتو مدست. سارافون سرمه یی ام را پوشیدم، با یک جفت کفش ملی،و یک روسری مشکی به جای مقنعه های الآن.🙂زن برادرش آمد روسری کرمش را داد به من گفت «این را سرت کن که شگون داشته باشد!»🙁 #ابراهیم رفته بود مادرش را از شهرضا بیاورد. زنگ زد📞 خانه مان احوالم را بپرسد و اینکه کم و کسر دارم یا نه.گفتم «نه.»گفتم «فقط یادتان باشد شما هم باید با لباس سپاه بیایید توی مراسم عقد.»خندید گفت «مگر قرار بود با لباس دیگری بیایم؟»😕آمد، ولی لباس معلوم بود براش بزرگست.گفتم «مال کیه؟»گفت «لباسهای خودم خیلی کهنه بود.»راست میگفت. هنوز هم دارم شان. کهنگی شان را به یادگار نگه داشته ام.👌گفت «از برادرم گرفته ام. قرض فقط.»شلوارش را گتر کرده بود، با پوتین واکس زده، حاضر و آماده. انگار همین الآن بخواهد بلند شود برود جبهه.✌️عقد ما روز بیست ودوم دی ماه سال شصت بود، یا به عبارتی هفدهم ربیع الاول، روز تولد پیغمبر. برای عقد رفتیم خانه ی آقای روحانی، که بعد امام جمعه ی اصفهان شدند.🍃من قبلش اصرار داشتم «اگر می شود برویم خدمت امام.»تنها خواهشم از #ابراهیم همین بود.😇🌹 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
✨🌸عشــــق بے ‌پایـــان نـــــیروهاے رزمــــنده بــــہ#حــــاج_همـــــت✨🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
از وسعت لبخنـدتان☺️ جـان می‌گیرد زنـدگی ،🌱 بگذارید لبخندتان حال تمام روزهای مرا خوب کند🌸 #شهید_محمد_ابراهیم_همت #روزتون‌شهدایی🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f