°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۷۲ ✍ شهدا به این توصیهی اخلاقی امام خمینی عمل کردند ، شما هم عمل کنید #متن_
#طرح_مربع
👆خاکریز خاطرات ۷۳
🌸 اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد
#کظم_غیظ #کنترل_خشم #انس_با_قرآن #حجاب #کنترل_زبان #محرم_و_نامحرم #رجبعلی_آهنی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۷۳ 🌸 اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد #کظم_غیظ #کنترل_خشم #انس_با_قرآن #حجا
#طرح_مستطیل
👆خاکریز خاطرات ۷۳
🌸 اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد
#کظم_غیظ #کنترل_خشم #انس_با_قرآن #حجاب #کنترل_زبان #محرم_و_نامحرم #رجبعلی_آهنی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۷۳ 🌸 اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد #کظم_غیظ #کنترل_خشم #انس_با_قرآن #ح
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۷۳
✍ اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد
#متن_خاطره
هرگز تندخویی ازش ندیدم. اما یه روز دیدم با عصبانیت اومد خونه. با تعجب دست از لباس شستن کشیدم و به اتاق رفتم. دیدم مشغولِ خوندنِ قرآن شده. پرسیدم: طوری شده مادر؟
بدون اینکه نگاهش رو از قرآن برداره ، گفت: چیزی نیست! اجازه بدین کمی قرآن بخونم ، می ترسم الان حرفی بزنم و به گناه ختم بشه. من هم از کنجکاوی دست کشیدم.بعد از مدتی خودش اومد وگفت: امروز چند تا معلمِ زنکه بیحجاب بودند ، اومدند مدرسه ؛ به محض ورود با مردها دست دادند ، من هم از اینکه حریم خدا شکسته شد خیلی ناراحت شدم...
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید رجبعلی آهنی
📚منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه 319
#کظم_غیظ #کنترل_خشم #انس_با_قرآن #حجاب #کنترل_زبان #محرم_و_نامحرم #رجبعلی_آهنی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت سی وهشتم #کرامات_و_معجزات_شهدا 😔برگشتم خونه اما چه برگشتنی انگار مسافرخونه رفته بودم. خانواد
🌹قسمت سی ونهم
#کرامات_و_معجزات_شهدا
😔منم دوست دارم خادمتون بشم، دوست دارم تو طلائیه و شلمچه و فکه خادم زائرینتون بشم.
🔔داشتم حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد
-الو سلام لیلا جان
+سلام حنانه کجایی؟
-مزارشهدا چطور مگه؟
+ای بابا دختر حواست کجاست؟ تاریخ ثبت نام حوزه علمیه شروع شده دیگه، ثبت نام کردی ؟
-وای خاک عالم بخدا یادم رفته بود
+خوب الان از مزار میری سرراهت حتما ثبت نام کن
-باشه ممنون از یادآوریت عزیزم
+قربانت حلال کن ما داریم میریم خادمی
آهم بلند شد بازم خادمی با صدای بغض آلود گفتم : التماس دعا
🔸تا اذان مغرب مزار بودم بعدش رفتم خونه. سرراهم برای حوزه علمیه خواهران ثبت نام کردم. مشغول خوندن درسها برای شرکت در حوزه علمیه بودم
🔰بهمن ماه به سرعت میگذشت و اسفند ک اوج سفرای راهیان نوره در راه بود من با دلی که هوای خادمی داشت ثبت نام کردم برای سفر عشق...
☺️مسئول ثبت نام مینا بود و مسئول ماشین همسرش بود. تاریخ سفرمون ۲۹اسفند بود، مینا میگفت لحظه تحویل سال فکه هستیم...
❤️ #فکه مدینه است بخدا، محل عروج سید اهل قلم
👌از فکه میتوان الهی شد با اسم سیدمرتضی آوینی
💔با دل شکسته راهی سفر کربلای ایران شدم.
ادامه دارد...
#حنانه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت سی ونهم #کرامات_و_معجزات_شهدا 😔منم دوست دارم خادمتون بشم، دوست دارم تو طلائیه و شلمچه و فکه
🌹قسمت چهل
#کرامات_و_معجزات_شهدا
😁خخخخخ برامون کلاس گذاشتن مارو فرستادن پادگان شهید مسعودیان
👌وسط پادگان مسعودیان یه هفت سین بزرگ چیده بودن هفت سین که مزین به نام هفت شهید بود.
🍃🌹اولین جایی که رفتیم همون #فکه بود.
آی شهدا دلم شکسته
دلم خادمی شما را میخاد😔
اونروز بخاطر تحویل سال تا ساعت ۶-۷ غروب فکه بودیم، نگاهم که به بچه های خادم میفتاد دلم میگرفت دوست داشتم خادمشون باشم.
🔸روز دوم سفر شلمچه و طلائیه بودیم...
❤️سه ساله شدم شهدا، سه ساله فرماندمون حاج ابراهیم همت دستم گرفت و از گناه بلندم کرد. من عاشق شلمچه ام؛ #شلمچه عطر بوی مادر حضرت زهرا (س) را میده...
🔰روز سوم راهی هویزه شدیم، شهر شهادت سیدجوان سید حسین علم الهدی. سرمو گذاشتم رو مزارش گفتم سیدجان دوست دارم خادمتون بشم
رفتم تو طاقی ها نشستم گریه کردم که یهو یه دختر خانمی زد رو شونه ام گفت اهل کار هستی ؟
هنگ کرده بودم با تعجب و ذوق بهش نگاه کردم
+چیه نگفتی اهل کاری یانه؟
-آره آرزومه
+پس پاشو با من بیا اسمت چیه؟ من محدثه ام
-منم حنانه
+دوساعت پشت این در باش هیچکس راه نده
-باشه باشه حتما
+فعلا یاعلی
👌دو ساعتی پشت در مراقب بودم تا اینکه بعد از دوساعت محدثه زد به در گفت: حنانه جان در باز کن خانما برن داخل
-باشه عزیزم
در که باز کردم محدثه گفت : میخوای خادم بشی؟
-وای از خدامه
+خب پس برو کفشداری به بچه ها کمک کن شب باهم میریم وسایلتو میاریم
-وای خدایا باورم نمیشه
🍃شب باهم رفتیم اردوگاه اما...
ادامه دارد...
#حنانه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
امروز دوشنبه یازدهم آذر☺️
روز یازدهم چلہ ے حدیــــث ڪـــساء👌
🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀
🌺به نیت فرج آقا امام زمان(عج)
و سلامتے امام زمان(عج)🌺
و هدیه به روح سردار خیبر
🌹شهید حاج محمد ابراهیم همت🌹
و به نیابت از همه ے
🌺شــــهداے مدافـــع حـــرم🌺
🌺و شـهداے دفـــاع مقـــدس🌺
و به نیت
حاجات عزیزان زیر مے باشد👌
🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻
روز یازدهم ازهرگروه به نیابت حاجات افراد زیر
است👌
گروه اول:گروه سردار خیبر
حاج محمد ابراهیم همت
۱.خانم علوي فر
🌹🥀🌺🌸🌼🌹🥀🌺🌼🌺🥀🌸
گروه دوم:گروه سردار شهید
حاج حسین خرازے
۱.خانم ضیغمے
🌹🥀🌺🌸🌹🥀🌺🌸🌹🥀🌺🌸
گروه سوم:گروه شهید
ابراهیم هادی
۱.خانم ستوده
🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹
🔈بزرگواران توجه داشته باشن هرکدوم ازافراد توهرگروهی هستند باید حدیث کسای امروز رو به نیت حاجات هم گروهی خود بخونن
هرکسی خوند به پی وی زیر
همراه باکد و نام گروه ارسال کنند
@deltange_hemmat68
مانند زیر کد ۱۱گروه شهید همت✅
نشون دهنده این هست حدیث کسا در گروه خودم به نیابت خانم یاآقای فلانی در روز یازدهم تلاوت شد👌👌
همه افراد حتما قرائت کنند و اعلام کنند👌
حاجت رواشید🙏
یازهرا(س)✋
ان شاالله همه ی افراد گروه حاجت رواشند👌
التماس دعا👌
یازهرا(س)
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش5 #قسمت_هشتادوششم یا می گفت خیلی ها ممکن ست به مرحله ی رفتن برسند،ولی تا خود
#شهیدهمت به روایت همسرش5
#قسمت_هشتادوهفتم
و خندید.زورکی البته.بعد هم خستگی را بهانه کرد،رفت گرفت خوابید.صبح قرار بود راننده🚙 زود بیاید دنبالش بروند منطقه.دیر کرد.با دو ساعت تأخیر آمد گفت ماشین خراب شده، #حاجی.باید ببرمش تعمیر.🙁 #ابراهیم خیلی عصبانی شد.پرخاش کرد،داد زد گفت برادر من!مگر تو نمی دانی آن بچه های زبان بسته الآن معطل ما هستند؟😢مگر نمی دانی نباید آنها را چشم به راه گذاشت؟چی بگویم آخر به تو من؟
روزهای آخر اصلاً نمی توانست خودش را کنترل کند.عصبی بود،خیلی عصبی بود.☹️و من از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم.چون #ابراهیم دو ساعت دیگر مال من بود.آمدیم توی اتاق تکیه دادیم به رختخواب ها،که گذاشته بودم شان گوشه ی اتاق. مهدی داشت دورش می چرخید.👦 برای اولین بار داشت دورش می چرخید.همیشه غریبی می کرد.تا #ابراهیم بغلش می کرد یا می خواست باش بازی کند گریه می کرد.😢یکبار خیلی گریه کرد.طوری که مجبور شد لباسهاش را دربیاورد ببیند چی شده. فکر می کرد عقرب🦂 توی لباس بچه ست.دید نه.گریه اش فقط برای این ست که می خواهد بیاید بغل من.☹️گفت زیاد به خودت مغرور نشو،دختر! اگر این صدام لعنتی نبود بت می گفتم که بچه مان مرا بیشتر دوست می داشت یا تو را.🙂با بغض گفت خدا لعنتت کند،صدام،که کاری کردی بچه هامان هم نمی شناسندمان.😞😔
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
▬ஜ۩﷽۩ஜ▬ #تمثیل هاے خدایے0⃣0⃣1⃣ مثل_تابلو 🖼 ↩️ تابلوها در جاده ها راه را به ما نشان می دهند،✅
🌾🌻🌾🌻🌾🌻
#تمثیل هاے خدایے1⃣0⃣1⃣
آفتابگردان 🌱🌻
🌱 جوانه ی گل آفتابگران، تا وقتی
کوچک هست رو به آسمان رشد می کند.
↩️ اما وقتی به گل 🌻 می نشیند، هر
سمت که آفتاب ☀️ باشه رو به همان سمت هست...
⬇️⬇️⬇️
🔄 در طلوع 🌕 و غروب 🌑 !!!
♻️ گاهی انسان ها شباهتشان به همین
گل آفتابگردان 🌻 هست‼️
👇👇👇
🌀 تا وقتی کودک 👶 هستیم و فطرتِ
همه إلهی ست، راه راست را باور دارد.☑️
🔰🔰🔰
↩️ اما هر گاه از راه راست مسیرش تغییر کرد...
⭕️چیزی که به نفع او هست، خود را به نادانی 😕 میزند،
هدایتی که از سمت خداوند هست رو دیگر باور ندارد 😏.....
📖در سوره ی مبارکه بقره آیه ی «76»
آمده که، پیامبر ی ظهور خواهد کرد، 🌞
با اینکه یهودیان آن پیامبر را میشناختن،
و خصوصیات ظاهری او را یقین داشتن،💯
اما خود را به نادانی میزدند🙃
(در جمع خود متحد بودند، و وقتی با مؤمنان رو برو میشدند سخن آنان را تأیید می کردند) ....
👇👇👇👇
💠 وإذَا لَقُو ألَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَ إذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إلَی بَعْضٍ قاَلُواْ أَتُحَدِّتُونَهُم بِمَا
فَتَحَ أللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُم بِهِ عِندَ رَبِّکُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟◇بقره آیه ی :76◇
💠 (و هر گاه با مؤمنان رو برو شوند گویند:
چرا دری که خدا از علوم به روی شما گشوده به روی مسلمانان باز می کنید تا
به کمک همان علوم نزد خدایتان با شما مهاجّه کنند؟ چرا راه عقل و اندیشه نمی پویید.)
🌾🌻🌾🌻🌾🌻
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌾🌻🌾🌻🌾🌻 #تمثیل هاے خدایے1⃣0⃣1⃣ آفتابگردان 🌱🌻 🌱 جوانه ی گل آفتابگران، تا وقتی کوچک هست رو به آسم
🐜🐞🐛🐝🕷🐜
#تمثیل هاے خدایے2⃣0⃣1⃣
مورچه 🐜 🌾
↩️ در اطرافِ پیرامونِ ما انسان ها، اتفاقاتِ جالبی رُخ می دهد، مثلِ چی⁉️
⤵️⤵️⤵️
👈 همه ی خلقت ها... مثلاً از حشرات
🕷🐌🐞🐛 میتوان نکته هایی یاد گرفت... 👉
⤵️⤵️⤵️
♻️ همین مورچه 🐜 به نظر شما چقدر توان دارد؟؟
💥 حتی نسیمی 🌬 می تواند او را از زمین 🌍 بلند کند؟؟!!!
🔰🔰🔰
🔷🔹 اما مورچه 🐜 با همان جسته ی
ضعیف و سبک خود می تواند، باری 🍞
🌾 چند برابر وزنِ خود بردارد....✅
⤴️⤴️⤴️
♻️ و حتی هر بار که از دهان او گندم
🌾 ، تکه ی نان 🍞 و.... که به زمین می
افتد بار دیگر برای حمل آن باز می گردد.🔙🐜
✅✨مورچه 🐜 یقین دارد که می
تواند، و بارها شده از فراز بلندی به زیر
آمده و از زمین بار 🍞 و دانه اش
🌾 را بر می دارد، و به راه خود ادامه می دهد.🐜
👆👆👆✅
⬅️ و در آخر هم موفق می شود 👌✅
💯 پس در هر خلقتی پندی و عبرتی نهفته هست😊✅
💠 خداوندِ متعال در سوره ی مبارکِ یوسف آیه ی «87» فرموده است:
🔰⚜🔰
💠 (....... وَ لَا تَاْ یْئَسُواْ مِنْ رَّوْحِ أللَّهِ إِنَّهُ لَا یَاْیْئَسُ مِن رَّوْحِ أللَّّهِ إَلَّا ألْقَوْمُ ألْکافِرُون) 🌸
[و از رحمت خدا نومید نشوید، که از رحمت خداوند جز کافران نومید نمی شوند]...❎
🐜🍞🐜🍞🐜🍞🐜
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۷۳ ✍ اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد #متن_خاطره هرگز تندخویی ازش ندیدم. اما یه
#طرح_مربع
👆خاکریز خاطرات ۷۴
🌸 دغدغهی جالب و تأملبرانگیز یک رزمنده در آستانهی شهادت
#بیتالمال #رزق_حلال #استاد #دانشگاه #تربیت_فرزند #روزی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۷۴ 🌸 دغدغهی جالب و تأملبرانگیز یک رزمنده در آستانهی شهادت #بیتالمال
#طرح_مستطیل
👆خاکریز خاطرات ۷۴
🌸 دغدغهی جالب و تأملبرانگیز یک رزمنده در آستانهی شهادت
#بیتالمال #رزق_حلال #استاد #دانشگاه #تربیت_فرزند #روزی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۷۴ 🌸 دغدغهی جالب و تأملبرانگیز یک رزمنده در آستانهی شهادت #بیتالما
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۷۴
✍ دغدغهی جالب و تأملبرانگیز یک رزمنده در آستانهی شهادت
#متن_خاطره
میگفتند استاد دانشگاست و فلسفه درس میداده. ترکش پایش رو قطع کرده و خونریزی شدیدی داشت. کسی هم نمیتوانست کاری انجام بده. با همون حالش بهم گفت: «این بیسکویتها که توی صبحگاه میدادند ...» با خودم فکر کردم بیسکویت میخواد چیکار توی این وضعیت؟ ادامه داد: « من یکبار یکیاش رو بردم برا دخترم، اشکال نداره؟ » پرسیدم: مگه سهمیهی خودت نبوده؟ جواب داد: آره!!! گفتم إنشاءالله که اشکال نداره ... انگار منتظر همین جواب من بود ...
📚 منبع: روزگاران۱«کتاب خاطرات» ، صفحه ۴۴
#بیتالمال #رزق_حلال #استاد #دانشگاه #تربیت_فرزند #روزی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f