eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
986 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز دوشنبه یازدهم آذر☺️ روز یازدهم چلہ ے حدیــــث ڪـــساء👌 🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀 🌺به نیت فرج آقا امام زمان(عج) و سلامتے امام زمان(عج)🌺 و هدیه به روح سردار خیبر 🌹شهید حاج محمد ابراهیم همت🌹 و به نیابت از همه ے 🌺شــــهداے مدافـــع حـــرم🌺 🌺و شـهداے دفـــاع مقـــدس🌺 و به نیت حاجات عزیزان زیر مے باشد👌 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 روز یازدهم ازهرگروه به نیابت حاجات افراد زیر است👌 گروه اول:گروه سردار خیبر حاج محمد ابراهیم همت ۱.خانم علوي فر 🌹🥀🌺🌸🌼🌹🥀🌺🌼🌺🥀🌸 گروه دوم:گروه سردار شهید حاج حسین خرازے ۱.خانم ضیغمے 🌹🥀🌺🌸🌹🥀🌺🌸🌹🥀🌺🌸 گروه سوم:گروه شهید ابراهیم هادی ۱.خانم ستوده 🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹 🔈بزرگواران توجه داشته باشن هرکدوم ازافراد توهرگروهی هستند باید حدیث کسای امروز رو به نیت حاجات هم گروهی خود بخونن هرکسی خوند به پی وی زیر همراه باکد و نام گروه ارسال کنند @deltange_hemmat68 مانند زیر کد ۱۱گروه شهید همت✅ نشون دهنده این هست حدیث کسا در گروه خودم به نیابت خانم یاآقای فلانی در روز یازدهم تلاوت شد👌👌 همه افراد حتما قرائت کنند و اعلام کنند👌 حاجت رواشید🙏 یازهرا(س)✋ ان شاالله همه ی افراد گروه حاجت رواشند👌 التماس دعا👌 یازهرا(س) http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش5 #قسمت_هشتادوششم یا می گفت خیلی ها ممکن ست به مرحله ی رفتن برسند،ولی تا خود
#شهیدهمت به روایت همسرش5 #قسمت_هشتادوهفتم و خندید.زورکی البته.بعد هم خستگی را بهانه کرد،رفت گرفت خوابید.صبح قرار بود راننده🚙 زود بیاید دنبالش بروند منطقه.دیر کرد.با دو ساعت تأخیر آمد گفت ماشین خراب شده، #حاجی.باید ببرمش تعمیر.🙁 #ابراهیم خیلی عصبانی شد.پرخاش کرد،داد زد گفت برادر من!مگر تو نمی دانی آن بچه های زبان بسته الآن معطل ما هستند؟😢مگر نمی دانی نباید آنها را چشم به راه گذاشت؟چی بگویم آخر به تو من؟ روزهای آخر اصلاً نمی توانست خودش را کنترل کند.عصبی بود،خیلی عصبی بود.☹️و من از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم.چون #ابراهیم دو ساعت دیگر مال من بود.آمدیم توی اتاق تکیه دادیم به رختخواب ها،که گذاشته بودم شان گوشه ی اتاق. مهدی داشت دورش می چرخید.👦 برای اولین بار داشت دورش می چرخید.همیشه غریبی می کرد.تا #ابراهیم بغلش می کرد یا می خواست باش بازی کند گریه می کرد.😢یکبار خیلی گریه کرد.طوری که مجبور شد لباسهاش را دربیاورد ببیند چی شده. فکر می کرد عقرب🦂 توی لباس بچه ست.دید نه.گریه اش فقط برای این ست که می خواهد بیاید بغل من.☹️گفت زیاد به خودت مغرور نشو،دختر! اگر این صدام لعنتی نبود بت می گفتم که بچه مان مرا بیشتر دوست می داشت یا تو را.🙂با بغض گفت خدا لعنتت کند،صدام،که کاری کردی بچه هامان هم نمی شناسندمان.😞😔 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه_دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
▬ஜ۩﷽۩ஜ▬ #تمثیل هاے خدایے0⃣0⃣1⃣ مثل_تابلو 🖼 ↩️ تابلوها در جاده ها راه را به ما نشان می دهند،✅
🌾🌻🌾🌻🌾🌻 هاے خدایے1⃣0⃣1⃣ آفتابگردان 🌱🌻 🌱 جوانه ی گل آفتابگران، تا وقتی کوچک هست رو به آسمان رشد می کند. ↩️ اما وقتی به گل 🌻 می نشیند، هر سمت که آفتاب ☀️ باشه رو به همان سمت هست... ⬇️⬇️⬇️ 🔄 در طلوع 🌕 و غروب 🌑 !!! ♻️ گاهی انسان ها شباهتشان به همین گل آفتابگردان 🌻 هست‼️ 👇👇👇 🌀 تا وقتی کودک 👶 هستیم و فطرتِ همه إلهی ست، راه راست را باور دارد.☑️ 🔰🔰🔰 ↩️ اما هر گاه از راه راست مسیرش تغییر کرد... ⭕️چیزی که به نفع او هست، خود را به نادانی 😕 میزند، هدایتی که از سمت خداوند هست رو دیگر باور ندارد 😏..... 📖در سوره ی مبارکه بقره آیه ی «76» آمده که، پیامبر ی ظهور خواهد کرد، 🌞 با اینکه یهودیان آن پیامبر را میشناختن، و خصوصیات ظاهری او را یقین داشتن،💯 اما خود را به نادانی میزدند🙃 (در جمع خود متحد بودند، و وقتی با مؤمنان رو برو میشدند سخن آنان را تأیید می کردند) .... 👇👇👇👇 💠 وإذَا لَقُو ألَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَ إذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إلَی بَعْضٍ قاَلُواْ أَتُحَدِّتُونَهُم بِمَا فَتَحَ أللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُم بِهِ عِندَ رَبِّکُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟◇بقره آیه ی :76◇ 💠 (و هر گاه با مؤمنان رو برو شوند گویند: چرا دری که خدا از علوم به روی شما گشوده به روی مسلمانان باز می کنید تا به کمک همان علوم نزد خدایتان با شما مهاجّه کنند؟ چرا راه عقل و اندیشه نمی پویید.) 🌾🌻🌾🌻🌾🌻 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌾🌻🌾🌻🌾🌻 #تمثیل هاے خدایے1⃣0⃣1⃣ آفتابگردان 🌱🌻 🌱 جوانه ی گل آفتابگران، تا وقتی کوچک هست رو به آسم
🐜🐞🐛🐝🕷🐜 هاے خدایے2⃣0⃣1⃣ مورچه 🐜 🌾 ↩️ در اطرافِ پیرامونِ ما انسان ها، اتفاقاتِ جالبی رُخ می دهد، مثلِ چی⁉️ ⤵️⤵️⤵️ 👈 همه ی خلقت ها... مثلاً از حشرات 🕷🐌🐞🐛 میتوان نکته هایی یاد گرفت... 👉 ⤵️⤵️⤵️ ♻️ همین مورچه 🐜 به نظر شما چقدر توان دارد؟؟ 💥 حتی نسیمی 🌬 می تواند او را از زمین 🌍 بلند کند؟؟!!! 🔰🔰🔰 🔷🔹 اما مورچه 🐜 با همان جسته ی ضعیف و سبک خود می تواند، باری 🍞 🌾 چند برابر وزنِ خود بردارد....✅ ⤴️⤴️⤴️ ♻️ و حتی هر بار که از دهان او گندم 🌾 ، تکه ی نان 🍞 و.... که به زمین می افتد بار دیگر برای حمل آن باز می گردد.🔙🐜 ✅✨مورچه 🐜 یقین دارد که می تواند، و بارها شده از فراز بلندی به زیر آمده و از زمین بار 🍞 و دانه اش 🌾 را بر می دارد، و به راه خود ادامه می دهد.🐜 👆👆👆✅ ⬅️ و در آخر هم موفق می شود 👌✅ 💯 پس در هر خلقتی پندی و عبرتی نهفته هست😊✅ 💠 خداوندِ متعال در سوره ی مبارکِ یوسف آیه ی «87» فرموده است: 🔰⚜🔰 💠 (....... وَ لَا تَاْ یْئَسُواْ مِنْ رَّوْحِ أللَّهِ إِنَّهُ لَا یَاْیْئَسُ مِن رَّوْحِ أللَّّهِ إَلَّا ألْقَوْمُ ألْکافِرُون) 🌸 [و از رحمت خدا نومید نشوید، که از رحمت خداوند جز کافران نومید نمی شوند]...❎ 🐜🍞🐜🍞🐜🍞🐜 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۷۳ ✍ اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد #متن_خاطره هرگز تندخویی ازش ندیدم. اما یه
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۷۴ 🌸 دغدغه‌ی جالب و تأمل‌برانگیز یک رزمنده در آستانه‌ی شهادت #بیت‌المال #رزق_حلال #استاد #دانشگاه #تربیت_فرزند #روزی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۷۴ 🌸 دغدغه‌ی جالب و تأمل‌برانگیز یک رزمنده در آستانه‌ی شهادت #بیت‌المال
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۷۴ 🌸 دغدغه‌ی جالب و تأمل‌برانگیز یک رزمنده در آستانه‌ی شهادت #بیت‌المال #رزق_حلال #استاد #دانشگاه #تربیت_فرزند #روزی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۷۴ 🌸 دغدغه‌ی جالب و تأمل‌برانگیز یک رزمنده در آستانه‌ی شهادت #بیت‌الما
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۷۴ ✍ دغدغه‌ی جالب و تأمل‌برانگیز یک رزمنده در آستانه‌ی شهادت می‌گفتند استاد دانشگاست و فلسفه درس می‌داده. ترکش پایش رو قطع کرده و خونریزی شدیدی داشت. کسی هم نمی‌توانست کاری انجام بده. با همون حالش بهم گفت: «این بیسکویت‌ها که توی صبحگاه می‌دادند ...» با خودم فکر کردم بیسکویت می‌خواد چیکار توی این وضعیت؟ ادامه داد: « من یکبار یکی‌اش رو بردم برا دخترم، اشکال نداره؟ » پرسیدم: مگه سهمیه‌ی خودت نبوده؟ جواب داد: آره!!! گفتم إن‌شاءالله که اشکال نداره ... انگار منتظر همین جواب من بود ... 📚 منبع: روزگاران۱«کتاب خاطرات» ، صفحه ۴۴ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
♡براے 🌱 ! حاج حسیݩ یڪتا: برا خدا ناز میکردݩ! نمےڪردن⛔️ ۅلےعۅضش برا خدا ناز مۍڪردݩ، ❤️ـخدا هم نازشۅنۅمی‌خرید...🦋 خۅرد، رسیدݩ بالاسرشـ، گفٺ : مݩ دلم نمےخواد بشم! گفتݩ یعنۍ چے؟ 😳 نمیخواۍ شهید بشے؟ برا خدا دارۍ میکنے؟ 🕊گفټ آره، مݩ نمۍخۅام اینجورے شهید بشم. مݩ مےخۅام مثل بشمـ💔 حاج احمد حرڪټ ڪرد سمت ، هم حرڪټ ڪرد، هم حرڪٺ ڪرد، سه تایےباهم... یهـ دفعه یهـ اۅمد خۅرد ۅسطشۅݩ؛ دیدݩ حاج احمد ارباً اربا شده. 😔😔 همه‌ۍ حاج احمد شد یهـ دۅسټ دارےبراخدانازڪنۍ، خدا همـ بخرتټ؟! ... ❥❁ ...😔✋🏻 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌸 ارواح در عالم برزخ👻👻 (قسمت اول) 💠مقدمه: نوشتار حاضر نوعی برداشت از تجسم و بازتاب اعمال آدمی در جهان آخرت است که با استفاده از آیات و روایات به تصویر ذهنی درآمده‌اند و ان شاالله که منشأ تذکر و بیداری قرار گیرد. 👈👌 🌻لازم به ذکر هست که ما از کتابی استفاده میکنیم که در آن از احادیث و روایات معتبر استفاده شده و مورد تایید عالم گران‌قدر «آیت الله جعفر سبحانیست» و مورد استقبال قرار گرفته است... 👏 قسمت اول: حالت احتضار: 💠چند روز بود که درد سراسر وجودم را فرا گرفته و به شدت آزارم می‌داد. 😞 سرانجام مقدمات مرگ من با فرا رسیدن حالت احتضار فراهم شد. 💥😢 کم کم پاهایم را به سمت قبله چرخاندند.😰 همسر، فرزندان، خویشان و برخی دوستان اطرافم را گرفته بعضی از آن‌ها اشک در چشم‌هایشان حلقه بسته بود. ❄️😥 چشمانم را به آرامی فرو بستم و در دریایی از افکار فرو رفتم. 😰 با خود اندیشیدم که عمرم را چگونه و در چه راهی صرف نموده و اموال هرچند اندک خود را از کدام راه به دست آورده و در کدامین مسیر خرج کرده‌ام. فکرش به شدت آزارم می‌داد، از شدت اضطراب چشمانم را گشودم. ⚡️😱😰 در این هنگام ناگاه متوجه سفید پوش بلند قامتی شدم که دستانش را بر نوک انگشتان پاهایم نهاده بود و آرام و آهسته به سمت بالا می‌کشاند، 🍀😧 در قسمت پاها هیچ‌گونه دردی احساس نمی‌کردم اما هرچه دستش به طرف بالا می‌آمد درد بیشتری در ناحیه فوقانی بدنم احساس می‌کردم گویا همه دردهای وجودم به سمت بالا در حرکت بود. 🌾😰 تا اینکه دستش به گلویم رسید. تمامی بدنم بی حس شده بود اما سرم چنان سنگینی می‌کرد که احساس می‌کردم هر آن ممکن است از شدت فشار بترکد و یا چشمانم از حدقه درآید. 🍃😱 عمویم که پیرمردی ریش سفید بود جلو آمد و با چشمان اشک آلود گفت: عمو جان شهادت را بگو... 🌱من می‌گویم و تو تکرار کن: اشهد ان لااله الاالله و اشهد انّ محمداً رسول الله و انّ علیاً ولی الله و ..😌 . او را می‌دیدم و صدایش را می‌شنیدم. 🔅لب‌هایم به آرامی تکانی خورد و چون خواستم شهادتین را بر زبان جاری کنم یکباره هیکل‌های سیاه و زشتی مرا احاطه کردند و به اصرار از من خواستند شهادتین را نگویم👽👻👹 ✅ شنیده بودم شیاطین هنگام مرگ برای گرفتن ایمان تلاش می‌کنند اما هرگز گمان نمی‌کردم آن‌ها در اغفال من توفیقی داشته باشند.... 😈👿 ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
✨بالاخره درمانگاه طب اسلامی ایت الله تبریزیان در ایتا راه اندازی شد! درمانهای طبیعی باتوجه به دستورات معصومین(ع) 🍎درمان بیماریهای صعب العلاج توسط ایت الله تبریزیان! 🍏درمان #سرطان،ms, #بیماریهای_زنان 🍐درمان #دیابت و بیماریهای #گوارشی بدون هیچ داروی شیمیایی و مصرف حتی یک قرص💊💉 😱و کلی افشاگری🙊 درباره تغذیه و مواد ناسالم اطرافمون که به وفور مصرف میکنیم 😱 http://eitaa.com/joinchat/2294415382C77a664b3a7 💞کانال برپایه سلامت روح و جسم💞 @asrar_teb_eslami
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت چهل #کرامات_و_معجزات_شهدا 😁خخخخخ برامون کلاس گذاشتن مارو فرستادن پادگان شهید مسعودیان 👌وسط
🌹قسمت چهل ویک مسئول اردوگاه و مسئول اتوبوس ما اجازه ندادن من برم برای خادمی هرچقدرم گریه کردم التماس کردم گفتن نه که نه. من بقیه مناطق را با اشک و گریه سپری کردم. از جنوب که برگشتیم زمان آزمون ورودی حوزه اعلام شد ۱۵ اردیبهشت برای همین شدیدا مشغول خوندن دروس دبیرستان بودم. 📋بالاخره روز آزمون رسید، با استرس تمام تو جلسه حاضر شدم. گویا جواب این آزمون ۱۵ شهریور و اعلام جواب آزمون پرسش پاسخ اول شهریور بود آزمون دادیم و از اونور اعلام شد باید برای بسیج ویژه شدن آزمون بدیم آزمون اواسط خرداد بود و اعلام جواب یک هفته بعد 👌روز آزمون بسیج بالاخره رسید مثل آزمون طلبگی اصلا استرس نداشتم. 😊روز اعلام جواب رسید بسیجی ویژه نشده بود، اما جزو گردان بسیج شده بودم. برام زیاد مهم نبود. 🍃خسته و کوفته از پایگاه برگشتم. بهمون گفتن از روز شنبه دوره های آموزشیمون شروع میشه. این دوروز خوبه دیگه خونم پیش مامان اینا. تو فکرش بودم که یهو گوشیم زنگ خورد -الو سلام زینب جان +سلام حنانه گلم، حنانه من با یه سری از بچه ها میریم جمکران توام میای؟ -جدی؟ میشه منم بیام؟ +آره عزیزم آقا طلبیدتت اگه میای فردا بیام دنبالت ؟ -آره حتما ممنونم عزیزم به یادم بودی +آقا طلبیدتت من چیکاره ام؟ -مرسی 😍❤️از ذوق تا صبح خوابم نبرد بعدازنماز صبح حاضر شدم رفتم یه چای بخورم که بابام گفت : کله سحر کجا میری؟ -مسجد جمکران +این امل بازی های تو کی تموم میشه ما راحت بشیم. نیم ساعت نشد زینب اومد +برو چهارتا امل منتظرتن -خداحافظ 🚗با ماشین شخصی رفتیم مستقیم رفتیم جمکران؛ مسجدی که مکانش توسط خود امام زمان(عج) تعیین شده بود شیخ حسن جمکرانی تو حیاط مسجد با بچه ها نشستیم رو به روی گنبد -آقا خیلی دوستت دارم آقا هنوز یادمه تو شلمچه روتونو ازم برگردوندید، میشه الان نگاهم کنید همیشه زیر نگاهتون باشم. ✅اون دوروز عالی بود. تو راه برگشت رفتیم مزارشهدای قم سرمزار شهید معماری و شهید صالحی. 🌟یکیشون مادرشو شفا داده بود و دیگری از بهشت اومده بود و زیر کارنامه دخترشو امضا کرده بود... 🌹 هم که گل سرسبدشون بود. فرمانده لشگر ۱۷علی بن ابی طالب اون روز عالی بود واقعا. باید برگردیم و فردا کلاسام شروع میشه... ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت چهل ویک #کرامات_و_معجزات_شهدا مسئول اردوگاه و مسئول اتوبوس ما اجازه ندادن من برم برای خادمی
🌹قسمت چهل و دو ⏱تایم شروع کلاسها ۸ صبح بود اما من باید ۶:۳۰ -۷ صبح از خونه میزدم بیرون تا به موقع برسم. 🚌با خط واحد رفتم پایگاه، بعد از نیم ساعت تا چهل پنج دقیقه بعد یه آقای پاسدار مسنی اومدن و شروع کردن به حرف زدن. 🍃🌹بسم رب الشهدا خواهرای بزرگوار دوره ای که قراره بگذرونید دوره مقدماتی آموزش گردان ثارالله می باشد. 👌زمان دوره یک هفته است، در این دوره بزرگواران کار با اسلحه و رزمایش و رزم شب را آموزش میبینین. 👤خانم رفیعی اعلام کنید لطفا خواهران سوار اتوبوس ها بشن. 🚨درسته با خانواده ام اختلاف سلیقه و عقیده داشتم، اما خانواده ام بودن. زنگ زدم بهشون اطلاع دادم نیستم و دوره ام یه هفته طول میکشه. 😅وای شبا با بچه ها واقعا مثل جنازه میشدیم. شب سوم هشت شب اعلام کردن امشب رزم شب غرغرای من شروع شد؛ إ مگه ما پسریم؟ رزم شب چه صیغه ایه آخه؟! 😉اما خیلی باحال بود، فرداش رزمایش بود مثلا بمباران هوایی شده بود. مانورش خیلی ترسناک بود وای به حال واقعیش اون یه هفته با همه سختی هاش عالی بود، فهمیدم ما واقعا مدیون شهداییم... ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f