eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
978 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#سردار_شهید #محمد_ابراهیم_همت😘 #دوران_سربازی #ماه_مبارک_رمضان #مسئول_آشپزخانه #قسمت_چهارم 👇👇👇 هر
می‌گوید: «ننه، من مسئول آشپزخانه هستم. بچه‌های مردم می‌خواهند بگیرند و کسی نیست برایشان درست کند. درست است من اینجا تو راحتی و آسایش باشم، آن‌ها رنج و غذاب بکشند؟» ننه نصرت می‌گوید: «نه ننه، والله من راضی به ناراحتی کسی نیستم. برو، خدا به همراهت.» پاسی از شب گذشته، ، در گونی را باز می‌کند و برنج‌ها را داخل دیگ می‌ریزد. گروهبان و یونس با نگرانی او را تماشا می‌کنند. گروهبان می‌گوید: «مرخصی تو را رد کرده‌ام. چه استفاده کنی، چه استفاده نکنی، مرخصی حساب می‌شود.» ، شلنگ را داخل دیگ می‌گذارد و شیر آب را باز می‌کند و می‌گوید: «اشکالی ندارد. بگذار حساب بشود. من می‌خواهم مرخصی‌هایم را تو پادگان بگذرانم.» اما این اشکال دارد. تا وقتی مرخصی داری، نباید وارد پادگان بشوی. این مرخصی قبول نیست؛ چون شما مرا گول زدید. آیا من تقاضای مرخصی کردم؟ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🕊🕊🕊🌳 🌳 🎪 🌳 #تمثیل هاے خدایے8⃣7⃣1⃣ 📖 #قرآن_زندگی 🏡 🗡میگن چوب معلم گله🌹؛↘️ 🍂 گاهی
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 هاے خدایے9⃣7⃣1⃣ 🍃☝️امیدوار باشید: روزی لباس پیامبر یوسف علیه السلام سبب اندوه و ناراحتی پدرش شد. {وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ...} «پیراهن او را آلوده به خون دروغین بیاوردند» (یوسف/18) 👈ولی در روزهای دیگر همین لباس سبب خوشحالی و شادی پدرش شد. {اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَٰذَا فَأَلْقُوهُ عَلَىٰ وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا...} «این پیراهن مرا با خود ببرید و آن را بر چهره‌ی او بیندازید تا بینا گردد» (یوسف/93) »پس خوش بین باش و به خداوند متعال اعتماد داشته باش، شاید چیزی که امروز ناراحتت می کند، فردا موجب خوشحالی و شادی میشود 🔅🔅🔅🔅🔅🔅 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
‍ ‌ 🌸 ✍ سحر بیست و دوم... اولین سحر بدون علی است. و قلب زمین، برای هضم نداشتَنَش، در انقباضی سخت، درگیر شده است. ❄️دیروز...آئینه ی خدا روی زمین، ترک خورده است... و دیگر هیــچ کس نیست، که چهره کاملی از خدا را، برایمان رونمايي کند. ❄️زمیــن؛ بی علی، فقیرترین مخلوق خداست. بیچاره زمیـ🌎ــن! من مانده ام، دردهای عظیمی را که به خود دیده است...چگونه او را از گردش روزمره اش، باز نداشته است؟ ✨همه درد زمین یک سو... فــراقِ علــی... یک سو... و انتظار هزار ساله پسر علی، از سوی دیگر، سرگیجه به جانش انداخته است. و من... در این درد زمین، همیشه، با او شریک بوده ام. ❄️آخرین لیلةالقدر در پیش است. و من، برای تسکین همه دردهای اهل زمین، قنـــوت می گیرم. اما... عظیم ترین غصه اش، همان آینه ترک خورده ایست، که باید ترمیم شود. ❄️تا زمیــن، "پسر علی" را رو نکند. هیچ آينه ای، توان ترسیم چهره خدا را، نخواهد داشت. ❄️باید برای عظیم ترین درد اهل زمین، دعا کنیم. برای ثروتـی که داریــم، اما دستمان به او نمی رسد. ❄️باید تقدیرات زمین را، با دستان رو به آسمانمان عوض کنیم. زمین، با پسر علی، دیگر فقیرترین مخلوق خدا، نخواهد بود! 💠برای غربت پسر علی، دعا کنیم🤲 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
طولانــــیه ولے ارزش خوندن داره😭😭 ✅ *ماموریت ویژه ی* یکی از مدافعان حرم برای شناسایی پیکر مطهر *شهید‌_محسن‌حججی* 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بعد از شهادت این شهید بزرگوار تا مدتها ، پیکر مطهرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.😢 ■ بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.😞 به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟"😢😔😭 ● می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند. اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. 😢😭 قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف مقرداعش.😭 ※※※※ توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید. ■ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"👌😕 میخکوب شدم از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. 😱😭😩 رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن *اربا_اربا شده* . این بدن قطعه قطعه شده!"😭😭 ● بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: *پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟!😰😨😱 مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش*؟!"😡😭😬 حاج سعید حرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد.😰😱 داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."😡😠 دوباره فریاد زدم: "کجای شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"😡 داعشی به زبان آمد. گفت: " *تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!*"😥😭😭 هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."😢 اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."😡😡 ادامـــہ دارد..... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_5906660469678016520.mp3
2.35M
🌙 شب عاشقی ... ‌ 🎧 توسل و اشک شهداء در جبهه به روايت حاج حسين يكتا ⏱️ بمناسبت ۲۲رمضان،آخرین شب قدر... ‌http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_5953801730071201250.mp3
11.63M
فایل صوتی دهم دارالخلود، یعنی دنیایی که تَه ندارد ! دنیایی که تمام نمی شود! این رمضان، کوله ات را برای ورود به دارالخلود، تجهیز کن! http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
باید تا دیر نشده با خدا رفیق شیم اینو بذار تو اولویت کارات یهو ، خیلی زود تر از اون چیزی که شاید فکرش رو بکنی این فرصت طلایی رو از دست میدیم بعد دیگه برای گفتن یه «یا الله» یه «آی خدا» ، یه «یا رب» دهنمون رو مهر و موم و پنبه پیچ میکنن هرچی فشار میاریم به لب باز نمیشه اون موقع میفهمیم این رفیق این دوست ، این آقای مهربان چقد راحت ، تو دسترس ما بود ما ازش استفاده نکردیم نمیذارن این مدته که تموم بشه دیگه نمیذارن کسی بی هوا خدارو صدا بزنه دهنتو بو میکنن اگه بوی خدا بده میذارن، ولی اگه بوی خدا نده نمیذارن این فرصت طلایی خیلی زود میگذره حواست بهش باشه حواسمون بهش باشه ... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 سلام دوستان شهدایی😊😊 ضمن عرض سلام و با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما روزه داران عزیز و گرامی☺️☺️ ان شآلله قصد داریم به شرط لیاقت و دور از ریا با کمک آقا امام زمان (عج)وشهدا ختم قرآن برگزارکنیم ان شآلله برای هر جزئی یک شهید که لیست جز برای هر شهید به شرح زیر است 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 ڪسانے ڪہ مایل اند در این ختم شرڪت کنند شماره جزء مورد نظر خود را بہ آیدے زیر ارسال کنید.😊 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Deltange_hemmat68 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ان شآلله بتونیم بہ شرط لیاقت شاهد ده ها ختم در این ماه ضیافت الهے باشیم☺️️ اجرتون با خود شهدا...😊 شہادت روزیتون ان شآلله🙏 التماس دعا🙏🙏 یازهرا(س)😊😊 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🍃 اعوذُ بِاللهِ مِن شَرِّنَفسی ✨بسم الله الرحمن الرحیم سلام و عرض ادب خدمت تمامی اعضای کانال تخصصی شهید همت، امیدوارم که حال دلتون خوب خوب باشه☺️ و هر روز نور ایمان در قلب و روحتون بیشتر بشه👌 ✨ان شاالله از امشب با داستان واقعی سه دقیقه در قیامت در خدمت شما بزرگواران هستیم، با فرستادن نظرات و سوالات خود به این آی دی @deltange_hemmat68 ما رو خوشحال کنید.☺️❤️ ✨قسمت اول👇🏻 📖کتاب سه دقیقه تا قیامت داستان زندگی یک جانبازمدافع حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد . ⚡️اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است...🌞 🌟البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه...🕊 ✨در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم: 🧒پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم. 🍃در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. 🕊سال‌های آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود. 💠 با اصرار و التماس و دعا و نماز به جبهه اعزام شدم. من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند..😢 🌷اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و می‌دانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند👌 ♦️ به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد می‌رفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.😢 💠یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم... در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتی‌ها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...!😢 ادامه دارد... التماس دعا🍃🌹 _همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ...: سلام دوستان شهدایی😊😊 ضمن عرض سلام و با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما روزه داران عزیز و گرامی☺️☺️ ان شآلله قصد داریم به شرط لیاقت و دور از ریا با کمک آقا امام زمان (عج)وشهدا دور دوم ختم قرآن را برگزارکنیم ان شآلله برای هر جزئی یک شهید که لیست جز برای هر شهید به شرح زیر است که این سری برای شهدای مدافع حرم هست 👇👇👇👇👇👇 جز 1⃣ شــــہید کمیل صفری تبار جز 2⃣ شـــــہید مــحمد رضا دهقان جز 3⃣ شــــــہید محمود رضابیضایی جز 4⃣ شــــہید محمد اینانلو جز 5⃣ شــــہید مرتضی مسیب زاده جز 6⃣ شـــــہید محمد بلباسی جز 7⃣ شــــــــــہید صادق شیبک جز 8⃣ شــــہید رسول خلیلی جز 9⃣ شـــہید هادی باغبانی جز 🔟 شـــــہید ابراهیم صدر زاده جز 2⃣1⃣ شــــہید محمد حسین یاغی(کرار) جز 3⃣1⃣ شـــہید امیرسیاوشی جز 4⃣1⃣ شــــہید امین کریمی جز 5⃣1⃣ شـــہید محمد حسین میر دوستی جز 6⃣1⃣ شــــہید سید احسان حاجی حتم لو جز7⃣1⃣ شـــــــہید مهدی قاضی خانی جز 8⃣1⃣شـــــہید حامد جوانے جز 9⃣1⃣ شــہید رضا اسماعیلے جز 0⃣2⃣ شــہید مسلم خیزاب جز 1⃣2⃣ شـــہید حسن قاسمی دانا جز 2⃣2⃣ شــــہید نادر حمید جز 3⃣2⃣ شـــــہید رضا بخشے جز4⃣2⃣ شــــــہید هادے کجباف جز 5⃣2⃣ شـــــہید عبدالله باقرے جز 6⃣2⃣ شـــہید مصطفے بختے جز 7⃣2⃣ شــــہید مجتبے بختے جز 8⃣2⃣ شـــہید حمید اسد اللهے جز 9⃣2⃣ شـــہید محمد آژند جز 0⃣3⃣ شــــہید سجاد عفتے 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 ڪسانے ڪہ مایل اند در این ختم شرڪت کنند شماره جزء مورد نظر خود را بہ آیدے زیر ارسال کنید.😊 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Deltange_hemmat68 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ان شآلله بتونیم بہ شرط لیاقت شاهد ده ها ختم در این ماه ضیافت الهے باشیم😊️ اجرتون با خود شهدا...😊 شہادت روزیتون ان شآلله🙏 التماس دعا🙏 یازهرا(س)😊 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🕊اسـتاد پناهیان:↓ بیاین شب بیست و سوم هیـچ برای خودش دعاے شخصے نڪنید. دعاے شخصے نیاورد. هـیچ ڪس الهے نگوید. بیایید برای یڪبار شب بیست سوم ماه رمضان🌙 ڪل مردمے ڪه احـیا گرفتہ اند برای یڪ دعا🤲 ڪنند↓ برای مـہدے فاطمہ دعـا ڪنند. بیایید بہ ریسـمان⛓خدا چنـگ بزنـیم و با همہ وجـود فریاد بزنیـم تا خدا مارو از این غیـبت😔 نجات بده آنوقتہ ڪہ مـہدے فادمہ چے شده ڪت همہ مردم تو این شب برای مـن دعا مےڪنند؟! و اون زمانے هست ڪه ان شاءالله ظـهور نزدیڪ است. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_27302327.mp3
3.3M
"مدافعان حرم" 🎤با صدای تقدیم به شهدای مدافع حرم🌷 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ...: سلام دوستان شهدایی😊😊 ضمن عرض سلام و با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما روزه داران عزیز و گرامی☺️☺️ ان شآلله قصد داریم به شرط لیاقت و دور از ریا با کمک آقا امام زمان (عج)وشهدا دور دوم ختم قرآن را برگزارکنیم ان شآلله برای هر جزئی یک شهید که لیست جز برای هر شهید به شرح زیر است که این سری برای شهدای مدافع حرم هست 👇👇👇👇👇👇 جز 1⃣ شــــہید کمیل صفری تبار جز 4⃣ شــــہید محمد اینانلو جز 5⃣ شــــہید مرتضی مسیب زاده جز 6⃣ شـــــہید محمد بلباسی جز 7⃣ شــــــــــہید صادق شیبک جز 8⃣ شــــہید رسول خلیلی جز 9⃣ شـــہید هادی باغبانی جز 2⃣1⃣ شــــہید محمد حسین یاغی(کرار) جز 3⃣1⃣ شـــہید امیرسیاوشی جز 4⃣1⃣ شــــہید امین کریمی جز 5⃣1⃣ شـــہید محمد حسین میر دوستی جز 6⃣1⃣ شــــہید سید احسان حاجی حتم لو جز7⃣1⃣ شـــــــہید مهدی قاضی خانی جز 8⃣1⃣شـــــہید حامد جوانے جز 9⃣1⃣ شــہید رضا اسماعیلے جز 0⃣2⃣ شــہید مسلم خیزاب جز 1⃣2⃣ شـــہید حسن قاسمی دانا جز 2⃣2⃣ شــــہید نادر حمید جز 3⃣2⃣ شـــــہید رضا بخشے جز4⃣2⃣ شــــــہید هادے کجباف جز 8⃣2⃣ شـــہید حمید اسد اللهے جز 9⃣2⃣ شـــہید محمد آژند 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 ڪسانے ڪہ مایل اند در این ختم شرڪت کنند شماره جزء مورد نظر خود را بہ آیدے زیر ارسال کنید.😊 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Deltange_hemmat68 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ان شآلله بتونیم بہ شرط لیاقت شاهد ده ها ختم در این ماه ضیافت الهے باشیم😊️ اجرتون با خود شهدا...😊 شہادت روزیتون ان شآلله🙏 التماس دعا🙏 یازهرا(س)😊 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام بزرگواران تعداد جز های برداشته شده تا الان به شرح زیر است جز هاے ،۱۱،۲۰،۱۴،۲،۳۰،۲۵،۳،۱۰،۲۶،۲۷،۱۹ کسانی که مایل هستند شرکت کنند در این ختم به آیدے زیر جزء مورد نظر خود را اعلام کنند 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @Deltange_hemmat68 اجرتون باشهدا😊😊 التماس دعا http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
طولانــــیه ولے ارزش خوندن داره😭😭 ✅ *ماموریت ویژه ی* یکی از مدافعان حرم برای شناسایی پیکر مطهر *شهید
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست فریب مان بدهد.😢😢😭 توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* 😭 گفتم: *بی بی جان خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.*😭😫 ■ یکهو چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.😢 خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😞 بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.👌 از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.😢 وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی جسمی و هم روحی. 😢😭 واقعا به استراحت نیاز داشتم فرداش حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝😍😭 به دمشق که رسیدم، رفتم حرم *بی بی حضرت_زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها اومد پیشم و گفت: "پدر و همسر شهید حججی اومده‌ان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."😭 من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی" ■ نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم.😭😢😭 😴😥 😨 بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟😭 گفتم: "حاج‌آقا، پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."😭😭 گفت: "قسمت میدم به بی‌بی که بگو." التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭 دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برام آوردی، راضی ام."😭😭 ● وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان."😭 هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💔🤲 راوی: یکی از رزمندگان مدافع حرم 🌹🌷💐🌹🌷💐🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#سردار_شهید #محمد_ابراهیم_همت #دوران_سربازی #ماه_مبارک_رمضان #مسئول_آشپزخانه #قسمت_پنجم #ابراهیم
گروهبان و یونس که جوابی ندارند بدهند به همدیگر نگاه می‌کنند. در حالی که شیرآب را می‌بندد، می‌گوید: «من وقت زیادی ندارم. می‌خواهم سحری درست کنم. اگر شما هم کمکم می‌کنید، آستین‌هایتان را بزنید بالا اگر هم کمک نمی‌کنید، مرا تنها بگذارید آقا.» گروهبان که چشمانش از ترس و دلشوره گرد شده، به یونس می‌گوید: «یونس، این زبان مرا نمی‌فهمد؛ تو حالی‌اش کن. الان بازداشتگاه پر از سربازانی است که جرمشان فقط گرفتن است. سرلشکر شب تا سحر نمی‌خوابد و مراقب سربازهاست. حالا این آقا با چه دلی می‌خواهد برای سربازها سحری درست کند؟» بدون اعتنا به گروهبان، اجاق را روشن می‌کند. گروهبان که از دست او کلافه شده، غرولندکنان از آشپزخانه خارج می‌شود و می‌گوید صبح نتیجه‌اش را می‌بینی. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🍃 اعوذُ بِاللهِ مِن شَرِّنَفسی ✨بسم الله الرحمن الرحیم سلام و عرض ادب خدمت تمامی اعضای کانال تخصصی
🔴 (قسمت دوم) حتما حتما داستان رو بخونید و از دست ندید. واقعا رزق معنویتونه و فوق العاده تاثیر گذار و زیباست. 🔰البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا می‌کنم. ♦️ نمی‌دانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد.. 💠نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. 🔆بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم. ✨ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم. ♦️ اما با خودم گفتم: اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او می‌ترسند؟ 🍀می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود. ✔️با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم.. 🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.. 🔵در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد! 🔺روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند. ☑️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. 🔶 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ... 🔷از سمت چپ با من برخورد کرد! آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم. 🔴 راننده پیاده شد و می لرزید‌ 🌾 با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد! 🔵به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...! ادامه داد.... 👌جهت ارسال نظرات و سوالاتی که تو ذهن شما عزیزان پیش میاد با این آیدی @deltange_hemmat68 درخدمتتون هستم. ☺️التماس دعا✨🤲✨ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت (قسمت دوم) حتما حتما داستان رو بخونید و از دست ندید. واقعا رزق معنویتونه و
🔴 (قسمت سوم) ✅ یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است! ♻️فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. 🔆اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد. 💠در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. ♻️اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است. سالها گذشت. 🔆باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم. 🔷مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم. 💥یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید. ♦️حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و شهادت کجا... 🔰آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده... 🛡در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد. حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت. 💥تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! درست بود! چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم. 🍃همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. ✔️تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده. 🔷و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است... پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد می‌دانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد. 🔺با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم. 🔘حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. ⛔️عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد.. پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد.... 🔅احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند. چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. 💫احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. ❄️با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. 🌕برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت... ✨چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می‌دیدم. 💥در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود. ☘او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟! 🍁سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند.. 🌾عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود. 🌿از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. 🌱نا گهان یادم آمد جوان سمت راست را... حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل! 🌺با لبخندی به من گفت:برویم. با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد. 🔰خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم! 🔰می فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. ⚠️از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. 💥برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت: خدا کند که برادرم برگردد.. دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم... یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!! ⚡️ کمی آن طرف در یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد. جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم. 🌺این جانباز خالصانه می گفت:خدایا من را ببر اما اورا شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه.. 🍃ناگهان حضرت عزراییل بهم گفت:دیگر برویم.. ادامه دارد.. 📌کپی مطالب با ذکر صلوات به نیت تعجل در فرج و سلامتی ناشر و عوامل کتاب ازاد وحلال میباشد http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f