eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
978 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔥 📛 #هر_وقت_فکر_گناه_میاد_به_ذهنم۵ ➰ #مرگ_در_قرآن_مجید 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶 لا يَذُوقُونَ ف
🔥 📛 ۶ ➰ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ 🔷مرگ بر آدمي باد كه چه ناسپاس است 📗 سوره: بروج‏ - آيه: 13 🗯نگو همین یک بار حال میکنم، فردا شروع میکنم به ترک کردن از کجا میدونی فردایی هست... 🗯 🔥http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#سه_دقیقه_در_قیامت (قسمت22) ♻️خوشحال سوار موتور جواد شدم. رفتیم تا به یک تپه رسیدیم. به من گفت پیا
🔴 (قسمت آخر) 💥من و اسماعیل باهم دوست بودیم یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد، یک ساعتی با هم صحبت کردیم گفت قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود. 🌿 مسائل امنیتی در آن منطقه به گونه‌ای است که دوستان پاسدار برای ماموریت به آنجا اعزام می شدند. فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم گفتند رفته سیستان. 🌴 یک باره با خودم گفتم نکند باب به شهادت از آنجا برای او باز شود .مدتی گذشت. با دوستان در ارتباط بودم. 🌾 در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد،خبر کوتاه بود! ⚡️ یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه می‌زند و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود را به شهادت میرساند... 🔆 بعد از اینکه لیست شهدا را اعلام کردند علی خادم و اسماعیل کرمی هم جزو آنها بودند... ☘ من هم بعد از شهادت دوستانم راهی مرزهای شرقی شدم. اما خبری از شهادت نشد. 💥یک دوست و پاسدار را دیدم که به قلب ما آمده است،با دیدن آنها حالم تغییر کرد.. من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند.. 🔷 برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم: اسم هر دوی شما محمد است درسته؟ آنها تایید کردند و منتظر بودند که من صحبت خود را ادامه دهم اما بحث رو عوض کردم و چیزی نگفتم. 🍃باز به ذهن خود مراجعه کردم. چندنفر دیگر از نیروها برای من آشنا بودند.پنج نفر دیگر از بچه های اداره را مشاهده کردم که الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند،اما عروج آن ها رو هم دیده بودم. آن پنج نفرم به شهادت می رسند. ✨چند نفری را در خارج اداره دیدم که آن ها هم... 🌾دیدن هر روزه این دوستان بر حسرت من می افزاید، خدایا نکند مرگ ما شهادت نباشد. به قول برادر علیرضا قزوه: 💫وقتی که غزل نیست شفای دل خسته 🍀دیگر چه نشینیم به پشت در بسته؟ 💫رفتند چه دلگیر و گذشتند چه جانسوز 🍀آن سینه زنان حرمش دسته به دسته 💫می گویم و می دانم از این کوچه تاریک 🍀راهی است به سر منزل دل های شکسته 💫در روز جزا جرئت بر خواستنش نیست 🍀پایی که به آن زخم عبوری ننشسته 💫قسمت نشود روی مزارم بگذارند 🍀سنگی که گل لاله به آن نقش نبسته ♻️تا آخر عاقبت ما چه باشد...شهادت قسمت ما هم میشود یا‌نه... 🌾‌و اما یک نکته خیلی مهم اینکه ماها تو زندگی روزمره خیلی جاها بهمون تلنگر وارد میشه و کتاب سه دقیق در قیامت به قول نویسنده خودش اشاره داره به اینکه خدا میخواسته احتمالا به وسیله اون تلنگری به بعضی از افرادی بزنه که هیچ وقت این چیزا رو جدی نمیگیرن...حتی یکی علمای دینی هم خواب دیده بود که حضرت معصومه علیها السلام در خواب فرمودن: بیشتر مشکل مردم این هست که قیامت را جدی نمیگیرن،در این مورد ان شالله بیشتر کار کنیم.... 🌺اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک... التماس دعا پایان... کپی مطلب با ذکر صلوات به نیت تعجیل در فرج و سلامتی ناشر و عوامل کتاب آزاد و حلال می باشد http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از سه دقیقه در قیامت
بسم الله الرحمن الرحیم کانال سه دقیقه در قیامت جهت سهولت کاربران محترم کانال های اربعین خانوادگی و شهید محمد ابراهیم همت برای ارائه مطالب کانال سه دقیقه در قیامت به دلیل بالا بودن حجم کانال این کانال تاسیس شد و مطالب کانال سه دقیقه در قیامت به طور یکجا فقط برای استفاده کاربران و اماده شدن کاربران عزیز می‌باشد مطالب به زودی همگی اینجا ارائه خواهد شد ❗️تمامی اخبار و شرایط و زمان و .....تمامی در کانال خودتون یعنی کانال :«اربعین خانوادگی»یا«شهید محمد ابراهیم همت»ارائه خواهد شد ❌قابل ذکر است اجرای طرح سه دقیقه در قیامت با همکاری دو کانال:«اربعن خانوادگی »«شهید محمد ابراهیم همت»است❌ ✅ادرس کانال سه دقیقه در قیامت:@seh_daghigheh_in_ghiyamat ✅ادرس کانال شهید محمد ابراهیم همت:@hemmat_channel ✅ادرس کانال اربعین خانوادگی:@Arbaeenkhanevadegi ✅ادرس ای دی ادمین کانال شهید محمد ابراهیم همت (جهت برسی هر گونه مشکل):@Deltange_hemmat68 ✅ادرس ای دی ادمین کانال اربعین خانوادگی(جهت برسی هر گونه مشکل): @M_M_Mohamadian
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🍃❀✿❀🍃🌼🍃❀✿❀🍃 #مجموعه_مهدوی #قسمت پنجم #منتظر ❃فضیلت منتظران ✠حضور در زمان ظهور از مهم‌ترین آرزوها
🍃❀✿❀🍃🌼🍃❀✿❀🍃 ششم ❃فضیلت منتظران ✠حضور در زمان ظهور روایتی از امام صادق علیه السلام امام صادق علیه السلام در وصف منتظران راستنی که زمان ظهور را درک نمی‌کنند، فرمود: «من مات منکم علی هذا الامر منتظرا کان ... ادامه دارد.... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🍃❀✿❀🍃🌼🍃❀✿❀
🔹خیلی زیاد و به طور عجیبی فاطمه را دوست داشت و به همین نسبت فاطمه پدرش را 🔹آقاجواد با توجه به اینکه زیاد ماموریت می‌رفت، کمتر در خانه بود! اما هیچگاه این موضوع از محبتش به فاطمه کم نکرد! همیشه سعی‌اش بر این بود که نبودن‌هایش را جبران کند.... 🔹 از لقمه دهان فاطمه گذاشتن تا بیرون بردن و شب‌ها موقع خواب برایش قصه خواندن... هرطوری که می‌توانست برای او وقت صرف می‌کرد. 🔹پدرش قبل رفتن، اول قصه حضرت رقیه(س) را برایش گفت و بعد در مورد سفرش برای فاطمه توضیح داد. .. 🔹آنقدر فاطمه با این قصه حضرت رقیه(س) انس گرفته بود که برخی اوقات در اوج بی‌تابی‌اش به من می‌گفت: «مامان حضرت رقیه(س) هم مثل من اینقدر گریه می‌کرد؟»... ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
💎⚗🔮💎⚗🔮 #تمثیل هاي خدایے2⃣8⃣1⃣ سنگ آهک، سنگ با صلابتی ست...⚗ آن را در کوره حرارت 🔥 می دهند، تا آبی
هاے خدایے3⃣8⃣1⃣ 🔹🔸 دیدن مثل خوردن است🔸🔹 💠 دیدن مانند غذا خوردن است، 👌👌 هر چیزی را ببینی گویی آن را میل می کنی. 💢💯💢 🔰 خدا فرموده است انسان باید به طعام خود نگاه کند. ⬅️ یعنی ببیند چه چیزی وارد روحش می شود. ⚠️دیدن، عبور صحنه ها از مقابل چشم ما نیست. 👇👇👇👇 ♻️ هر چیزی را می بینیم با همه ی آلودگی ها و پاکی ها وارد روح ما می شود ❌ و به سادگی بیرون نمی رود. ❌ ❌مراقب باشیم هر چیزی رو نبینیم👀 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
✍ #نکته #تمثیل هاے خدایے3⃣8⃣1⃣ 🔹🔸 دیدن مثل خوردن است🔸🔹 💠 دیدن مانند غذا خوردن است، 👌👌 هر چیزی را
🍃☀️🌱☀️🍃☀️🌱☀️🍃☀️🌱 هاے خدایے4⃣8⃣1⃣ ❄️ مثل بازار! 💥کاسب‌ها هرگز دل به مشتريهای عبوری و گذری نمیبندند بلکه هوای مشتريهای ثابت را دارند و در میان جنسها هر چه خوبتر باشد براي مشتريهای ثابت خود میگذارند.✅ 🔆و مشتری ثابت و دائم است. و همان بازار است.🌐 🌐الدُنیا سُوقٌ... ⭕️و ما هم قرار است در این بازار به کسب فضیلتها پرداخته و طهارت و پاکی بخریم؛ ✳️ پس چه بهتر که هوای مشتری ثابت خود را که خداست داشته باشیم✔️ و فضیلتها را برای او انجام دهیم و نه خوشآمد دیگران.↪️ 🔺درست همان کاري که حافظ میکرد و تنها هوای همان مشتری دائم خود را داشت.☑️ [بنده‌ی پیر مغانم که لطفش دائم است ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست] 🆙 و بالاتر از حافظ، یوسف بود. یوسف چرا یوسف شد⁉️ چون هوای مشتری ثابت خود را داشت،✅ نه زلیخا را، چون او مشتری موقت بود.❌ -------------------------- http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :4⃣2⃣ #فصل_چهارم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣2⃣ قلبم تالاپ تلوپ می کرد و نفسم بند آمده بود. صمد که صدایم را شنیده بود، از وسط دریچه خم شد توی اتاق. صورتش را دیدم. با تعجب داشت نگاهم می کرد. تصویر آن نگاه و آن چهره مهربان تپش قلبم را بیشتر کرد. اشاره کردم به بقچه. خندید و با شادی بقچه را بالا کشید. دوستان صمد روی پشت بام دست می زدند و پا می کوبیدند. بعد هم پایین آمدند و رفتند توی آن یکی اتاق که مردها نشسته بودند. بعد از شام، خانواده ها درباره مراسم عقد و عروسی صحبت کردند. فردای آن روز مادر صمد به خانه ما آمد و ما را برای ناهار دعوت کرد. مادرم مرا صدا کرد و گفت: «قدم جان! برو و به خواهرها و زن داداش هایت بگو فردا گلین خانم همه شان را دعوت کرده.» چادرم را سرکردم و به طرف خانه خواهرم راه افتادم. سر کوچه صمد را دیدم. یک سبد روی دوشش بود. تا من را دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خندید و ایستاد و سبد را زمین گذاشت و گفت: «سلام.» برای اولین بار جواب سلامش را دادم؛ اما انگار گناه بزرگی انجام داده بودم، تمام تنم می لرزید. مثل همیشه پا گذاشتم به فرار. خواهرم توی حیاط بود. پیغام را به او دادم و گفتم: «به خواهرها و زن داداش ها هم بگو.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣2⃣ #فصل_چهارم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣2⃣ بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می دانستم صمد الان توی کوچه ها دنبالم می گردد. می خواستم تا پیدایم نکرده، یک جوری گم و گور شوم. بین راه دایی ام را دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: «چی شده قدم؟! چرا رنگت پریده؟!» گفتم: «چیزی نیست. عجله دارم، می خواهم بروم خانه.» دایی خم شد و در ماشین را باز کرد و گفت: «پس بیا برسانمت.» از خدا خواسته ام شد و سوار شدم. از پیچ کوچه که گذشتیم، از توی آینه بغل ماشین، صمد را دیدم که سر کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می کرد. مهمان بازی های بین دو خانواده شروع شده بود. چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می خواست ادا کند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرد. صبح زود سوار مینی بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقب مینی بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده ای که کمی دورتر، بالای کوه بود. ماشین به کندی از سینه کش کوه بالا می رفت. راننده گفت: «ماشین نمی کشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند.» من و خواهرها و زن برادر هایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سر ما دوید. خیلی دوست داشت در این فرصت با من حرف بزند، اما من یا جلو می افتادم و یا می رفتم وسط خواهرهایم می ایستادم و با زن برادرهایم صحبت می کردم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی قسمت2⃣ 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ✍خدا شيطان را آفرید، و به ما امر کرد، با او د
3⃣ 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ✍شيطان که کاری جز آزار ما ندارد! پس؛ چرا خدا،او را آفریده،تا دائما،آزارمان دهد؟ ❣آیا این با مهربانی الله، تناقض ندارد؟ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• #مرد_لاف_‌زن #همت كسانی را كه اهل جهاد و مبارزه بودند، دوست می‌داشت☺️ و از كسانی
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• بسیجی ِواقعی بود وباکری❗️ ✅ این شعاریست که عده ای برای تخطئه"بسیج فعلی"به زبان میاورند،غافل از اینکه حقیقت چیز دیگریست.☝️ :در زمان غیبت اطاعت محض از ولایت فقیه داشته باشید.🌹 🌸🌈🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• بسیجی ِواقعی #همت بود وباکری❗️ ✅ این شعاریست که عده ای برای تخطئه"بسیج فعلی"به زبا
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• در پاوه بودیم؛ شبها دموكراتها از كوه‌ها⛰ و مخفی گاه‌های خود بیرون‌می‌آمدند و به شهر حمله می ‌كردند🏃. با خمپاره شصت، تیربار و سلاحهای سبك سعی می‌كردند تا ایجاد رعب و وحشت كنند.😱در یكی از این شبها، وقتی دشمن حمله كرد، در شهر نبود. گویا برای انجام مأموریتی به نودشه رفته بود🍃. آن شب دشمن توان بیشتری گذاشته بود و قصدی بالاتر از ایجاد رعب و وحشت داشت.😞تا نزدیكی صبح به صورت جنگ و گریز داخل شهر حضور داشتند و با نیروهای ما درگیر بودند. صبح، آتش💥 جنگ خوابید و تا شب اتفاقی نیفتاد ولی با تاریك شدن هوا🌒 دوباره درگیری شروع شد و این ‌بار سخت ‌تر از شب قبل.تعدادشان زیادتر بود و تجهیزات بیشتری هم آورده بودند.⚡️جنگ سختی درگرفته بود و دشمن تا واحد موتوری سپاه پیش آمد. ساعت دوازده و نیم شب بود كه دیدم از راه رسید. در حالی‌كه ناراحت و عصبانی بود، تا چشمش به ما افتاد، فریاد زد: «شما زنده هستید و آن وقت این ترسوها جرأت پیدا كرده‌اند تا موتوری سپاه پیشروی كنند؟!»😤😪آن‌قدر عصبانی بود كه نمی‌توانستیم حرفی بزنیم. بدون این ‌كه منتظر بماند، بلافاصله چند نفر از نیروها را برداشت و به طرف واحد موتوری سپاه حركت كرد.نیم ساعت بعد، نه صدای رگبار گلوله‌ای به گوش می‌رسید و نه صدای انفجار خمپاره‌ای👀. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• #درگیری_شبانه در پاوه بودیم؛ شبها دموكراتها از كوه‌ها⛰ و مخفی گاه‌های خود بیرون‌م
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• در پاوه بودیم؛ شبها دموكراتها از كوه‌ها⛰ و مخفی گاه‌های خود بیرون‌می‌آمدند و به شهر حمله می ‌كردند🏃. با خمپاره شصت، تیربار و سلاحهای سبك سعی می‌كردند تا ایجاد رعب و وحشت كنند.😱در یكی از این شبها، وقتی دشمن حمله كرد، در شهر نبود. گویا برای انجام مأموریتی به نودشه رفته بود🍃. آن شب دشمن توان بیشتری گذاشته بود و قصدی بالاتر از ایجاد رعب و وحشت داشت.😞تا نزدیكی صبح به صورت جنگ و گریز داخل شهر حضور داشتند و با نیروهای ما درگیر بودند. صبح، آتش💥 جنگ خوابید و تا شب اتفاقی نیفتاد ولی با تاریك شدن هوا🌒 دوباره درگیری شروع شد و این ‌بار سخت ‌تر از شب قبل.تعدادشان زیادتر بود و تجهیزات بیشتری هم آورده بودند.⚡️جنگ سختی درگرفته بود و دشمن تا واحد موتوری سپاه پیش آمد. ساعت دوازده و نیم شب بود كه دیدم از راه رسید. در حالی‌كه ناراحت و عصبانی بود، تا چشمش به ما افتاد، فریاد زد: «شما زنده هستید و آن وقت این ترسوها جرأت پیدا كرده‌اند تا موتوری سپاه پیشروی كنند؟!»😤😪آن‌قدر عصبانی بود كه نمی‌توانستیم حرفی بزنیم. بدون این ‌كه منتظر بماند، بلافاصله چند نفر از نیروها را برداشت و به طرف واحد موتوری سپاه حركت كرد.نیم ساعت بعد، نه صدای رگبار گلوله‌ای به گوش می‌رسید و نه صدای انفجار خمپاره‌ای👀. چنان پرتوان و قوی وارد نبرد شد و با چنان شجاعتی عمل كرد كه طی نیم ساعت، دشمن فهمید كه نمی ‌تواند مقاومت كند و شهر را تخلیه كرد😏✌️. و این در حالی بود كه دشمن دو شب پی در پی با موفقیت ایستاده بود و ما نتوانسته بودیم كاری بكنیم.😐وقتی برگشت، هر كس او را می‌دید، باورش نمی‌شد كه او بعد از دو روز مأموریت، برگشته و در همان لحظه ورود با دموكراتها درگیر شده است.🙂❤️ 🌸🌈🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :6⃣2⃣ #فصل_چهارم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣2⃣ آه از نهاد صمد درآمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چندنفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند. قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند. نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود. چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد. چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش. صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد.» تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم. بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می آمد. مادرش می گفت: «مرخصی هایش تمام شده.» گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خانه ما می زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می آمد. هر بار هم چیزی هدیه می آورد. یک بار یک جفت گوشواره طلا برایم آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پول زیادی بابتش داده. یک بار هم یک ساعت مچی آورد. پدرم وقتی ساعت را دید، گفت: «دستش درد نکند. مواظبش باش. ساعت گران قیمتی است. اصل ژاپن است.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣2⃣ #فصل_چهارم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣2⃣ کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شب ها بزرگ ترهای دو خانواده می نشستند و تصمیم می گرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛ اما من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم. یک شب خدیجه من را به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودند. برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زن ها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شب نشینی. موقع خواب یکی از زن برادرهایم گفت: «قدم! برو رختخواب ها را بیاور.» رختخواب ها توی اتاق تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نور ضعیف اتاقِ کناری کمی آن را روشن می کرد. وارد اتاق شدم و چادرشب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم. با خودم فکر کردم: «حتماً خیالاتی شده ام.» چادرشب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم می خواست بایستد. گفتم: «کیه؟!» اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم. ـ منم. نترس، بگیر بنشین، می خواهم باهات حرف بزنم. صمد بود. می خواستم دوباره دربروم که با عصبانیت گفت: «باز می خواهی فرار کنی، گفتم بنشین.» اولین باری بود که عصبانیتش را می دیدم. گفتم: «تو را به خدا برو. خوب نیست. الان آبرویم می رود.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔥 📛 #هر_وقت_فکر_گناه_میاد_به_ذهنم۶ ➰ #مرگ_در_قرآن_مجید 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶 قُتِلَ الْإِنْسا
🔥 📛 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶 وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ 🔷 ولي به سبب اعمالي كه مرتكب شده اند ، هرگز آرزوي مرگ نخواهند كرد خدا ستمكاران را مي شناسد 📗 سوره: بقره - آيه: 133 🗯ی سؤال راستی میشه از مرگ فرار کرد ؟🗯 🔥 🕊http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🍃☀️🌱☀️🍃☀️🌱☀️🍃☀️🌱 #تمثیل هاے خدایے4⃣8⃣1⃣ ❄️ مثل بازار! 💥کاسب‌ها هرگز دل به مشتريهای عبوری و گذری ن
🗝🔑🗝🔑🗝🔑 هاے خدایے5⃣8⃣1⃣ مثل کلید!🔑 👧بچه که بودیم وقتی انگشتري به دست میکردیم و بیرون نمی‌آمد به بزرگترها نشان میدادیم 💍 و آنها هم خیلی سریع انگشت و 🛁انگشتري را با کف صابون نرم میکردند و آن وقت راحت بیرون میآوردند.💍 Ⓜ️ما باید همانجا یاد میگرفتیم که نرمی و نرمش و مدارا راه حل مشکلات و کلید پیروزي است.🔑😍 ❤️یعنی همان چیزي که امام علی(ع) میفرمود: « اَلرِّفقُ مِفتاحُ النَجاح » 😍نرمخویی و ملاطفت کلید پیروزی است -------------------------- http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام شبتون شهدایی امشب شب آخر چله دعای شریف توسل هست😍😍 ان شاالله همه ی اعضاے ڪانال حاجت رواشند ان شاالله چله بعدی بہ زودے شروع میشه😊👌 ان شاالله همه ی اعضاے ڪانال حاجت رواشند☺️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🌹🥀🌼🌸🌼🌹🥀🌼🌸🌹🥀 این قسمت دشت های سوخته قسمت 5⃣1⃣1⃣ چا
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🌼🌸🥀🌹🌺 این قسمت دشت هاے سوخته فصل ششم قسمت6⃣1⃣1⃣ بنده مشغول کلنجار رفتن با مین ها بودم ، حاج احمد و بقیه ی بچه های تیم، به ناچار می ایستادند تا کار من تمام بشود.هیچ وقت فراموش نمیکنم که آن قدر فاصله ی ما با مواضع سربازان دشمن نزدیک بود که ما یک موکت باریکی را که از قبل تهیه کرده و با خوومان آورده بودیم ، کنار بستر خشکیده ی رودخانه ای فصلی ، بر روی شن و ماسه ها پهن کردیم تا بچه ها آرام آرام از روی آن به سمت جلو حرکت کنند ، طوری که صدای پایشان به گوش سربازان عراقی نرسد.👌 سرانجام رسیدیم به منطقه ی معروف علی گره زد ؛جایی که توپخانه ی سپاه چهارم دشمن در آن مستقر بود.از آن جا که می بایست تا نزدیک موضع توپخانه جلو می رفتیم و این کار وقت گیر بود،قطعا برگشتن ما با روشن شدن هوا مصادف می شد .به همین جهت بعد از انجام کار ناچار شدیم به دلیل نزدیکی فجر صادق ،خودمان را در یک سنگر خالی تانک مخفب کنیم با این امید که شب بعد بتوانیم مسیر طی شده را به عقب برگردیم.با روشن شدن هوا،نگاهی به مواضع توپخانه انداختیم و حتی توانستیم توپ هاے داخل یکی از موضع ها را بشماریم.☺️👌 خودم حدود بیست و هشت عراده توپ دشمن را شمارش کردم.از آن جا که یک مقدار از آب قمقمه هایمان را در مسیر مصرف کرده و با مابقی آن برای نمازصبح وضو گرفته بودیم ، وقتی خورشید به وسط آسمان رسید ، دیدیم برای وضو گرفتن ، حتی یک قطره آب هم نداریم.😢 یادش بخیر ، حسین قجه ای، فرمانده گردان سلمان،با آن سر نترسی که داشت، بلند شد و سه تا از قمقمه های خالی بچه ها را برداشت ، با یک جست از چاله ی تانک بیرون پرید و رفت کنار تانکر آب عراقی ها و با خونسردی حیرت آوری که اصلا قابل وصف نیست ، یکی یکی قمقمه ها را پر کرد و آورد.😊 حسین قجه ای چنان خونسرد رفت و برگشت که همه متحیر شدیم . حتی عراقی ها هم از بالای تپه او را می دیدند، منتها فکر کرده بودند لابد حسین هم یکی از نیروهای خودشان است البته علت خلوت بودن منطقه این بود که عراقی ها عمدتا تا حوالی ساعت۱۱خواب بودند و کنار توپ ها ، پرنده پر نمی زد . به همین دلیل حسین به راحتی توانسته بود وارد منطقه ی آن ها بشود....👌😃😃😉 ادامه دارد......🌹🌹🌹🌹 ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد رهروان راستین اهل بیت علیهم السلام به یاد امامزادگان عشق به یاد شهدا (بعضی از فیلم های این کلیپ برای اولین بار است که منتشر می شود) 🔺نام شهدایی که در این فیلم روی ماهشان را زیارت می کنید به ترتیب : -شهید سید محمد تقی رضوی -شهید هاشم ساجدی -شهید علی صیاد شیرازی -شهید ابوالقاسم حجتی -شهید علیرضا حاجی بابایی -شهید حبیب الله مظاهری -شهید سعید قهاری -شهید علی بلورچی -شهید محمد زندی -شهید محمد ابراهیم همت -شهید حسین خرازی -شهید سید مجتبی علمدار -شهید سید ابراهیم شعبانی -شهید محمد ناظری -شهید ناصر کاظمی -شهید مجید خدمت (مجید سوزوکی) -شهید سید محمد رضا دستواره -شهید مجید رمضان صلی الله علیک یا مولای یا ابالحسن یا موسی بن جعفر روحی له الفداء خدا را شکر که محبّ اهل بیت {ع} هستیم و از دشمنان حرامزاده و نامرد آنها، نفرت داریم سلام و صلوات نثار آستان نورانی حضرت امام کاظم {علیه السلام} و به یاد همهٔ شهدا ، بفرست صلوات محمّدی {ص} الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🍃سوسوی همّت داشت ، ستاره ی چشمانت💚 🍃🌸هر گاه به محمودرضا میگفتند؛ وصیتنامه بنویس، به عکس حاج همت که مزین به جمله ای عهدمَدارانه از این شهید بود اشاره میکرد و میگفت: این هم وصیتنامه.... آری! محمودرضاها رفتند تا این خاکریز فرونریزد. اکنون نوبت من و توست که پشت به جبهه نکنیم و نهضت جهانی اسلام را باقدرت و بدون خستگی و نا امیدی برسانیم به جایی که خداوند وعده کرده است♡ 🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
💢 #پنج_ملعون_خدا_و_ملائکه #قسمت سوم 💢 ❌چهارم از کسانی که مورد لعنت هستند آن کسی است که شما را فریب
💢 قسمت چهارم 🍀هرکس به فقیر اهانت کند خدا او را لعنت کند و ملائکه هم آمین میگویند. 🗯 یک وقت یک دارایی با عیالش داشت غذا میخورد. یک فقیری آمد دم در، آنها این شخص فقیر را نامید کردند. در را برویش بستند و چیزی به او ندادند. شاید یک اهانت هم به او کردند. رفت و رفت و رفت این دارا فقیر شد، زنش را طلاق داد و آن گدا دارا شد و به خواستگاری زن دارا فرستاد و همان زن را گرفت. یک روز آن زن با شوهر دومش در حال غذا خوردن بود که دید در میزنند. مرد گفت :بلند شو و یک بشقاب غذا به فقیر بده. زن غذا را به فقیر داد و در برگشت گریه کرد. شوهرش گفت چرا گریه میکنی؟ زن گفت :این فقیر شوهر سابق من بود یک روز من با او مشغول غذا خوردن بودم که تو آمدی و ما تورا محروم کردیم، حالا روزگار او را به اینجا رسانده است تو با من ازدواج کردی و او فقیر شده و در خانه ی ما آمده. 🔵 خیلی این شعر عالی است. کسی که به فقیر اهانت کند، خدا او را لعنت میکند خیلی مواظب باشید. نداری بدی خُب نده، چرا اهانت میکنی؟ 🔴 لاتُهینَ الْفَقیرَ عَلَّکَ أَنْ 🔴 تَرْکَعَ یَوْماً وَ الدَّهْرُ قَد ْرَفَعَهُ این شعر ها را حفظ کنید. ادامه دارد.... 🔻🔻 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
😍طنزدرجبهه😂 استاد سرکار گذاشتن بچه‌‌ها بود.😉 روزی یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با دشمن روبه‌رو می‌شوید برای آنکه کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه می‌گویید؟»😥 آن برادر خیلی جدی جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص برمی‌گردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمی‌کند.😜 اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: 👇 اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم‌الراحمین»😂😂😂😐😐 طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد 😱و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است»😁 اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت: «اخوی غریب گیر آورده‌ای؟»😢😢😢 🌷http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f