eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
978 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔥 📛 #هر_وقت_فکر_گناه_میاد_به_ذهنم۱۷ ➰ #مرگ_در_قرآن_مجید 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶 وَ لَتَعْلَمُنّ
🔥 📛 ۱۸ ➰ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶 إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولي وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ 🔷جز آن مرگ نخستين ؟ و ديگر عذابمان نمي كنند ؟ 📗سوره: ص آيه: 88 🗯 زمانی که انسان می‌میرد مردم می‌گویند برای بعد خودش چی گذاشت؟ ولی فرشته ها می‌گویند برای خودش چه پیش فرستادی🗯 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣4⃣ #فصل_ششم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣4⃣ صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم. فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند. آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم. دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانه شهلا، تو شام درست کن.» در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود. عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣4⃣ #فصل_ششم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣4⃣ خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.» دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو. شب شد و همه به خانه آمدند. غذا را کشیدم، اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشه آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم. مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.» فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم. می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.» اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم. 🔸فصل هفتم دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید. عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌼🌸🍀🌼🌸🍀 🔻درمانِ غم و غصّه🔻 ✅️ اگر فکر میکنی دلت پر از #غم‌و‌غصه‌ است.. این متن رو بخون👇👇 #تمثیل ها
هاے خدایے0⃣9⃣1⃣ 🔻اخلاق و نماز🔻 ✍ این نصیحت قرآن، همیشه یادمون باشه: 🕋 قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَ أَقِیمُوا الصَّلَاةَ. (سوره بقره، آیه۸۳) 💢 با مردم به نیکی سخن بگویید، و را بپا دارید. 👈 یعنی آدمی که میخونه، باید باشه.😌😊 👈 اصلاً خاصیت اینه که آدم رو میکنه.👏👏 ☜ 😠 اگه میخونیم، ولی با مردم تندی می‌کنیم، و مردم از زبونمون در امان نیستند... ☜ 💔 اگه میخونیم، و دل دیگران رو می‌شکنیم... ☜ 😡 اگه میخونیم، و دیگران از اخلاقمون شکایت دارند... ⛔️ یه لحظه stop کنیم... ⚠️❗️باید به نمازمون شک کنیم...❗️⚠️ ❌ اخلاق بد... 🚙 مثل لاستیک پنچر می‌مونه؛ ♻️ تا عوضش نکنیم... 👈 راه به جایی نمی‌بریم❗️ 😔 و در معنویت هم پیشرفتی نمی‌کنیم❗️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تمثیل هاے خدایے0⃣9⃣1⃣ 🔻اخلاق و نماز🔻 ✍ این نصیحت قرآن، همیشه یادمون باشه: 🕋 قُولُوا لِلنَّاسِ حُس
هاے خدایے1⃣9⃣1⃣ 🔻تنهایِ تنها🔻 ✍ فخر رازی (مفسرّ بزرگ اهل سنّت) درباره آیه ۹۴ سوره انعام می‌نویسد: «اگر روزی در حادثه‌ای، تمامِ آياتِ قرآن از دست برود، بجز اين آيه، همین یک آیه كفايت می‌کند.» 👇👇 🕋 وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَی کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، وَ تَرَکْتُم مَّا خَوَّلْنَاکُمْ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ (انعام/۹۴) 💢 روز قیامت به انسانها گفته می‌شود: «همه‌ی شما تنها به سوی ما بازگشت نمودید، همانگونه که اوّلین بار شما را آفریدیم. و تمامِ آنچه را به شما بخشیده بودیم، پشت سرتان رها کردید.» البته فخرِ رازی یه خورده اغراق کرده، چون همه‌ی آیاتِ قرآن در جای خودشون مهم هستند، ولی میخواد اهمیّتِ این آیه رو نشون بده.. این آیه واقعاً مهمّه. 🌴 لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَی، کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ. دليل اهميتِ این آيه، در کلمه «فُرادی» است. ☜ شما «تنها» آفریده شدید.. ☜ «تنها» هم پیشِ ما بر می‌گردید.. 🤔 یعنی توجّه داشته باشید که هر چه می‌کنید، خودتون باید مسئولیتش رو به عهده بگیرید: ➖ اگر خوبی‌ای هست، مالِ خودِ شماست، ➖ و اگر بدی‌ای هست، باز هم مالِ شماست. اگر کسی این رو بفهمه، که در عالم «تنها» است، و هیچکس نمی‌تونه کمکی بهش کنه یا زیانی بهش برسونه، منطقِ زندگیش عوض میشه و تمامِ کارهاش درست میشه. ☝️ اگر ما فراموش نکنیم که «تنها» هستیم، و «تنها» به پیشگاهِ الهی میریم، بهتر زندگی می‌کنیم، و دیگه به پشت گرمیِ دیگران کاری رو انجام نمیدیم؛ بلکه به گونه‎ای زندگی می‌کنیم که بتونیم مسئولیتِ تک‌تکِ اعمالمون رو به دوش بکشیم. ما چون باور نداریم که «تنها» هستیم، این همه آلودگی داریم. ما وقتی دست به می‌زنیم، که فکر می‌کنیم آشناها یا دوستان‌مون از ما حمایت می‌کنند. خیلی وقتها فکر نمی‌کنیم که این کاری که انجام میدیم، مسئولیتش فقط به عهده خودِ ماست. ❌باور کنیم که ما «تنها» هستیم.❌ 😔 هیچکس بارِ ما رو به دوش نمیکشه، پس به فکر خودمون باشیم. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
‌ 🌷مهدی شناسی ۲۹🌷 ◀️ما فکر می کنیم خدا ما را آفریده و به خدا هم بر می گردیم،امام هم آمده تا یک سری"
‌ 🌷مهدی شناسی ۳۰🌷 ◀️ما فکر می کنیم خدا ما را آفریده و به خدا هم بر می گردیم،امام هم آمده تا یک سری"بکن،نکن"هایی به ما بگوید و برود! ◀️چقدر این عقیده با شناخت حقیقی فاصله دارد!در حالی که انسان تنها وقتی حقیقت امام را بشناسد،می تواند نیاز وجودش را برطرف کند؛ ◀️چرا که موجود بالقوه همیشه گرسنه است و فقط وقتی سیر می شود که به فعلیت برسد. ◀️مثل این که وقتی به بدن انسان ویتامینی نرسیده باشد،همیشه بیمار خواهد بود.و هر چه هم ویتامین در اطرافش موجود باشد و او هم این مطلب را بداند،به دردش نمی خورد؛مگر آن که کیفیت ارتباط آن ویتامین را با خودش پیدا کند. ◀️اما اگر بداند میوه ای در خارج هست که این ویتامین را دارد ولی ربطش را با خودش نفهمد،حتی اگر از بیماری هم بمیرد،باز هم به دنبالش نخواهد رفت؛چون نمی داند دوای دردش فقط همان است. ◀️ما انسان ها مانند درختی هستیم که باید ثمره داشته باشیم. پس اگر خدا،انسان ها(درخت) را خلق کرده،در آن ها دنبال میوه یعنی "انسان کامل" است. ◀️مثل این که هدف نهایی از کار باغبان،نه بذر و درخت است و نه شاخ و برگ،بلکه هدف او ظهور میوه است. ◀️در عالم هستی خدا فاعل است و برای این که فاعل باشد باید هدف داشته باشد به طوری که فعل خود را برای آن هدف انجام دهد. ◀️یعنی اگر خدا این جهان و مخلوقاتش را آفریده یک هدف و علت غایی و نهایی داشته و آن هم "انسان کامل" است. ◀️پس میوه ی تمام هستی "وجود امام" است. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🔷🔵
ســی سال پیـش و ها و ها با نــوای "ای مهــدی صاحب زمان آماده ایـم" پـر کشیدنـد و امــروز و ها و ها با نــوای "منــم بایـد بــرم ؛ آره برم ســرم بـره" آسمانــی شدنـد🕊💫 دیــروز جاویدالاثر الاثـر شــد💔 و امــروز برخی از مفقــودالاثـر😔 💠نـام آنهـا شد 🕊 ونام اینها شـد 🌹 آنها با نـوای جـان میگرفتند و اینها با نوای و آن روز درِ بـاغ شهـادت را بستنـد و اینهـا نالــه کنان التماس کردنـد :😭 . و امــروز نــوای : گواهــی بـر ایـن مدعـاستــ کـ دعایشـان بـه اجابتــ رسیده اسـت💔🕊 و امــا ما... گویــی ما سهمــی جـز آنها و اینهــا نداریــم😔 فرمونـد : دیــروز بـرای دروازه ای به آسمـان باز بود و امــروز معبـری تنـگـ ... گویـا این معبـر بازهـم درحـال دروازه شـدن اسـت🕊 پ.ن : هنـوز هم برای شهـید شدن فرصت هسـتــ را بایـد صـاف کــرد✋🏼🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱 گاهے میرے یہ جا مهمونے🍛 دیدے غذا ڪم میاد! صاحبخونہ بین اون همہ جمعیت👥 میاد بهت میگه: اگہ میشہ تو غذا ڪم تر بخور بذار بہ دیگران برسہ.. آخہ تو واسہ مایے...☺️ ولے اونا غریبہ ان... {وقتے واسہ باشے!} آقا میگہ میشہ ڪمتر بخورے!؟ میشہ بیشتر سختے بڪشے!؟ بذار دیگران استفادہ ڪنن... آخہ تو واسہ مایے😌😍 بچہ ها ڪارے ڪنید🤞🏻 امام زمان(عج) برنامہ هاشو روے ما پیادہ ڪنہ..😌 🎙راوی: حاج حسین یڪتا http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم دیده نشده از سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌼🌸🌺🥀🌹🌺 احساس شرمندگی در مقابل عظمت روح ، ایثار ، صبر ، شکیبایی و تقوای همه بسیجیان عزیز . ایمان شما لرزه بر تن او فرمانده لشگر و فرمانده قوا و فرمانده سپاه و ... همه چیشون خواهد انداخت😌 . هستی و نیستی ، حیات و مرگ به دست خداست. ---------------- تقدیم به عاشقان حاج همت🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :2⃣4⃣ #فصل_هفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣4⃣ به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید. دست و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: «یک نفر را بفرستید پی قابله.» یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد. با خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشه اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش کمتر می شد، سفارش هایی می کرد؛ مثلاً لباس های نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچه بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود. من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم. بالاخره قابله آمد. دلم نمی آمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم. کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریه نوزادی توی اتاق پیچید. همه زن هایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣4⃣ #فصل_هفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣4⃣ قابله بچه را توی پارچه سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را که چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند، اما من همچنان گوشه اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت: «قدم! آب جوش، این لگن را پر کن.» خواهرشوهر کوچک ترم به کمکم آمد و همان طور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: «قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.» لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادرشوهرم هنوز از درد به خود می پیچید. زن ها بلندبلند حرف می زدند. قابله یک دفعه با تشر گفت: «چه خبره؟! ساکت. بالای سر زائو که این قدر حرف نمی زنند، بگذارید به کارم برسم. یکی از بچه ها به دنیا نمی آید. دوقلو هستند.» دوباره نفس ها حبس شد و اتاق را سکوت برداشت. قابله کمی تلاش کرد و به من که کنارش ایستاده بودم گفت: «بدو... بدو... ماشین خبر کن باید ببریمش شهر. از دست من کاری برنمی آید.» دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم کرد. بریده بریده گفتم: «بچه ها دوقلو هستند. یکی شان به دنیا نمی آید. آن یکی آمد. باید ببریمش شهر. ماشین! ماشین خبر کنید.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔺راوی : حاج جابر اردستانی از فرماندهان گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🔹عملیات مسلم ابن عقیل
🔺راوی : حاج جابر اردستانی از فرماندهان گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🔹عملیات مسلم ابن عقیل منطقه سومار مهرماه ۱۳۶۱ 📍قسمت پنجم وقتی خبر رسید باید برگردیم عقب ، خیلی برامون سخت بود که با تعدادی زخمی و شهید و تعدادی اسیر چگونه از ارتفاعی که دشمن هر لحظه با پاتک سنگین قصد تصرف آن را داشت حالا ما باید خودمون تقدیم کنیم و معلوم نیست چگونه و با چه وضعی زیر آتش سنگین دشمن یک دفعه ارتفاع را رها کنیم و به عقب بیاییم. دشمن هم تا اندازه ای موضوع را از طریق شنود بیسیم ها و حضور منافقین در منطقه متوجه شرایط شده بودند و هر لحظه شدت آتش را زیاد تر میکردند. دو گروه شدیم. گروه اول به سمت شیار و عقب جبهه سرازیر شد. و گروه دوم دفاع میکردند. و همینطور از تعداد مدافعین کم میکردیم. ولی دشمن امان ما را بریده بود. بعضی از مجروحین را روی کول اسرا گذاشیم و خود مجروح باید اسیر را به پایین ارتفاع میاورد. کار درستی نبود ولی چاره ای هم نداشیم. عراقی ها هم خیلی تمکین نمیکردند و یکی دوتا شون زخمی ها را از روی دوش پرت کردند و فرار کردند. اینجا بود دیگه رحم و انصاف را جایز ندانسته و مابقی اسرا را روانه شیار به سمت عقب کردیم و به هر کدام از نیروها گفتیم آنها را به رگبار ببندند و هلاک کنند .تو اون شرایط قبول نمیکردند و همه فقط فکر و ذکرشون این بود که سریع به عقب بر گردند. خلاصه مجبور شدم خودم اینکار را بکنم. و همه اسرا که حدود ۳۰ یا ۳۵ نفر بودند را با تیر بار به رگبار بسته و یک آر پی جی هم وسط آنها شلیک کردم. یه دفعه دیدم با این حرکت من نیروها از ترس شروع به عقب رفتن و سرازیر شدن که پایین بیان. همزمان پایین اومدن ما ، دشمن از اونطرف ارتفاع بالا میامد. البته بخاطر همین حرکت ، من مدتی در دادسرای کرمانشاه رفت و آمد داشتم و با مشکلات زیاد و شواهد و قراین تونستم توجیه کنم. 🔻ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :4⃣4⃣ #فصل_هفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣4⃣ پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: «یا امام حسین.» و دوید توی کوچه. کمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. چند نفری کمک کردیم، مادرشوهرم را بغل کردیم و با کلی مکافات او را گذاشتیم توی ماشین. مادرشوهرم از درد تقریباً از حال رفته بود. برادرم گفت: «می بریمش رزن.» عده ای از زن ها هم با مادرشوهرم رفتند. من ماندم و خواهرشوهرم، کبری، و نوزادی که از همان لحظه اولی که به دنیا آمده بود، داشت گریه می کرد. من و کبری دستپاچه شده بودیم. نمی دانستیم باید با این بچه چه کار کنیم. کبری بچه را که لباس تنش کرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت: «تو بچه را بگیر تا من آب قند درست کنم.» می ترسیدم بچه را بغل کنم. گفتم: «نه بغل تو باشد، من آب، قند درست می کنم.» منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم. رفتم طرف سماور، لیوانی را برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم. چند حبه قند هم تویش انداختم و با قاشق آن را هم زدم. صدای گریه نوزاد یک لحظه قطع نمی شد. سماور قل قل می کرد و بخارش به هوا می رفت. به فکرم رسید بهتر است سماور به این بزرگی را دیگر خاموش کنیم؛ اما فرصت این کار نبود. واجب تر بچه بود که داشت هلاک می شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣4⃣ #فصل_هفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣4⃣ لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می کرد تا سینه مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد. حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه. مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم. با تولد دوقلوها زندگی همه ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌹 آشپزی خانم 🧕🏻شیعه🌹 ✅مخصوص خانم هایی🧕🏻 که دوست دارن سفره هایی🥗🍲🍽🥣🥘 🌞که برای عزیزاشون پهن میکنند نورانی☀💫 و پر برکت 🍞باشه 1⃣به مواد غذایی🥘 که می خرید سوره کوثر و قدر📖 بخوانید تا برکتشون زیاد بشه. 2⃣ ابتدا قبل از آشپزی ‌🥘وضو بگیرید 3⃣ هنگام وارد شدن به اشپزخانه (بسم الله الرحمن الرحیم) بگوئید. 4⃣ قبل از طبخ غذا🥘 نیت کنید که این غذا رو نذری درست میکنید ( میتونید هر هفته رو نذر امامی که اون روز متعلق به ایشونه بکنید این طوری هم ثواب نذری دادن رو بردید هم خانوادتون هر روز غذای 🥘نذری میخورن) 5⃣ اگه نیت کنید ثواب این غذای🥘 امروز نذر یکی از ائمه شود انوقت هم اشپزی برایت دلنشین تر است هم اینکه خانواده👩‍👩‍👦‍👦 هر روز سر سفره یکی از ائمه نشسته اند 6⃣ هنگام روشن کردن آتش🔥 اجاق گاز بگویید(اللّهم اَجِرنا من النّار) یعنی خدایا مرا از اتش دوزخت دور کن. 7⃣ در حین طبخ غذا🥘 آیت الکرسی و آیه ۳۵ سوره نور را بخوانید ( اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) هم غذا خیلی خوشمزه میشه هم محبت بین افراد خانواده👩‍👩‍👦‍👦 بیشتر میشه هم نورانیت دل میاره،هم اخلاق خانواده بهتر میشه. 8⃣ اخر سر هم برای برکت غذایی که پختید هفت مرتبه سوره قریش بخوانید 9⃣ اگر دیدید کارهایتان زیاد است بگویید «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» 0⃣1⃣ هنگام استفاده ازاب🚰💦 💧بر پیامبر(ص) صلوات بفرستید تا از شفاعتش بهره مند گردید و از آب حوض کوثر اب بنوشید. 1⃣1⃣ اگر از گوشت 🍖🍗و سبزیجات🥦🥬 و میوه🍇🍒 استفاده میکنید بگویید (اللّهم أسألُک الجَنَّه) از خداوند درخواست بهشت کنید 2⃣1⃣ هرچه را که با چاقو🔪 قطعه قطعه میکنید ذکر (سبحان الله و الحمدالله) بگویید. 3⃣1⃣ هنگامی که کارتان به اتمام رسید شکر 🤲خدا را بجا اورید. 4⃣1⃣ و اگر خسته شدید (اعوذ بالله) گفته و به خدا پناه ببرید.🙏🤲 5⃣1⃣ با این کار همیشه در حال ذکر خداوند هستید و کسی که در حال ذکر خداوند باشد مانند کسی است که در حال جهاد هست. (هم آشپزی🥘 میکنید هم جهاد)🧕🏻 🔺 با نشر این پست در ثواب آن شریک شوید 💐💐💐💐💐💐 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
*از _ افسران _ دهه هشتادی* *به* *تمامی _دختران _ ایرانی _سرزمینم* سلام به همه ملکه های این سرزمین😍👑 لبخند های خدا ☺️بروی زمین 🌎 آنهایی که قطرات رحمت از نفس های آنها می بارد🌧️ 📣 مژده به شما دخترایی که از جنس لطافت هستید🤩 ببینم حالا با این روز های قرنطینه چه می کنید😉🙃 حوصلت سر رفته🥴 مثل پرنده ی در قفس شدی🕊️ منم این مشکل رو داشتم🤦🏻‍♀️ اما یه کانال عضو شدم😃 پر متن های انگیزشی😊💪🏻 کلیپ هایی که فقط مختص به ما سازنده های جهان😎 آخه ما دخترا نصفی از جهان هستیم 😌 نصف دیگر رو خودمون میسازیم😉✌🏻 تازه رمان ها📚 جذاب که می تونی رنگین کمون🌈 تعطیلات رو باهاش رنگ کنی 🎨 با کلی چیزای فوق العاده🤩🤩🤩🤩🤩 دیگه که وقتی اومدی خودت می فهمی🤭 اگه بیای مطمئن باش ترک نمی کنی 🙂 بهتون قول میدیم ، که به هیچ وجه پشیمون نشید 😉✌🏻 https://chat.whatsapp.com/HnyPNpuDBRoAK4upIAFe73
🌸🍃﷽🌸🍃 🔻سختی و آسانی🔻 ✍ یکی از عبارتهایی که زیاد تو قرآن تکرار شده اینه: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَ یَقْدِرُ». مثلاً در سوره شوری می‌خونیم:👇 🕋 لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَ یَقْدِرُ، إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (شوری/۱۲) 💢 کلیدهای آسمانها و زمین از آنِ اوست. 💢 را برای هر کس که بخواهد گسترده می‌سازد، یا تنگ می‌گیرد. 💢 زیرا او به همه چیز داناست. ✔ به یکی «آسان» می‌گیره و «گشایش» میده، امّا به یکی دیگه «سخت و تنگ» می‌گیره! ✔ به یکی میگه کشتی بساز (نوح)، به یکی دیگه میگه کشتی سوراخ کن (خضر)! ✔ یکی سلیمان(ع) میشه با «داشتن»، یکی ایّوب(ع) میشه با «نداشتن». 👈 و خلاصه همیشه این «بالا و پائین‌ها» تو زندگیِ افرادِ مختلف وجود داره. ✅️ چون نسبت به بنده‌هاش آگاه و حکیم است، و میدونه که هر کسی در چه چیزی است: ☜ «رُشدِ روحیِ» بعضی‌ها در «گشایش و راحتی» است.. ☜ ولی «رُشدِ روحیِ» بعضی‌های دیگه در «تنگنا و سختی». ☝️ یعنی هر کسی در یک شرایطِ خاصّی میکنه... ممکنه پول، قدرت، راحتی، سلامتی، آسایش و رفاه برای بعضی‌ها «سمّ» باشه،😱 ولی برای بعضی‌های دیگه «مُفید» باشه.🤓 در همین سوره شوری می‌فرماید، بعضی بنده‌ها اگر زیاد بشه، طغیان و سرکشی می‌کنند:👇 🕋 وَ لَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، وَلَکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا یَشَاءُ، إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ (شوری/۲۷) 💢 اگر خداوند را برای بندگانش وسعت بخشد، در زمین طغیان و ستم می‌کنند. 💢 ولی به مقداری که می‌خواهد و مصلحت می‌داند، نازل می‌کند. 💢 زیرا او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست. 👌 پس بنده‌ی زرنگ، چه در گشایش باشه و چه در تنگنا و سختی، چه داشته باشه و چه نداشته باشه، همیشه داره.. و دنبالِ اینه که از شرایطِ موجود نهایتِ استفاده رو بکنه و کنه، و بزرگ بشه..😌😇 چون این بازی رو خوب بلده.. ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝➖ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :6⃣4⃣ #فصل_هفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣4⃣ شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم. بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب کرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نکند مریضی.» می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.» اما این را برای شوخی می گفتم. حاضر بودم از این بیشتر کار کنم؛ اما شوهرم پیشم باشد. گاهی که صمد برای کاری بیرون می رفت، مثل مرغ پرکنده از این طرف به آن طرف می رفتم تا برگردد. چشمم به در بود. می گفتم: «نمی شود این دو روز را خانه بمانی و جایی نروی.» می گفت کار دارم. باید به کارهایم برسم. دلم برایش تنگ می شد. می پرسید: «قدم! بگو چرا می خواهی پیشت بمانم.» دوست داشت از زبانم بشنود که دوستش دارم و دلم برایش تنگ می شود. سرم را پایین می انداختم و طفره می رفتم. سعی می کرد بیشتر پیشم بماند. نمی توانست توی کارها کمکم کند. می گفت: «عیب است. خوبیت ندارد پیش پدر و مادرم به زنم کمک کنم. قول می دهم خانه خودمان که رفتیم، همه کاری برایت انجام دهم.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣4⃣ #فصل_هفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣4⃣ می نشست کنارم و می گفت: «تو کار کن و تعریف کن، من بهت نگاه می کنم.» می گفتم: «تو حرف بزن.» می گفت: «نه تو بگو. من دوست دارم تو حرف بزنی تا وقتی به پایگاه رفتم، به یاد تو و حرف هایت بیفتم و کمتر دلم برایت تنگ شود.» صمد می رفت و می آمد و من به امید تمام شدن سربازی اش و سر و سامان گرفتن زندگی مان، سعی می کردم همه چیز را تحمل کنم. دوقلوها کم کم بزرگ می شدند. هر وقت از خانه بیرون می رفتیم، یکی از دوقلوها سهم من بود. اغلب حمید را بغل می گرفتم. بیشتر به خاطر آن شبی که آن قدر حرصمان داد و تا صبح گریه کرد، احساس و علاقه مادری نسبت به او داشتم. مردمی که ما را می دیدند، با خنده و از سر شوخی می گفتند: «مبارک است. کی بچه دار شدی ما نفهمیدیم؟!» یک ماه بعد، مادرشوهرم دوباره به اوضاع اولش برگشت. صبح زود بلند می شد نان بپزد. وظیفه من این بود قبل از او بیدار بشوم و بروم تنور را روشن کنم تا هنگام نان پختن کمکش باشم. به همین خاطر دیگر سحرخیز شده بودم؛ اما بعضی وقت ها هم خواب می ماندم و مادرشوهرم زودتر از من بیدار می شد و خودش تنور را روشن می کرد و مشغول پختن نان می شد. در این مواقع جرئت رفتن به حیاط را نداشتم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
|•••| من و این کوچه بن بست تو را کم داریم... ترسم آن لحظه بیایی که جوانت پیر است 💠 🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f