eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
987 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
1_391587436.mp3
17.21M
🔈 شرح و بررسی کتاب ✖️ تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🌀 جلسه نوزدهم ▪️شباهت و تفاوت مرگ و خواب ▪️انسان در زمان مرگ چه تمثّلاتی می‌بیند؟ ▪️حقیقت ولایت صورت‌های فراوانی دارد ▪️همه انسان‌ها هنگام مرگ امیرالمومنین را می‌بینند، اما حضرت را با کدام اسم دیدن مهم است؟ ▪️رابطه سنخیت و شاکله ▪️انسان به کسی که با او هم سنخیت است، تعلق دارد ▪️علاقه‌ها از جنس اعتباری نیست ▪️توضیحاتی پیرامون جنسیت ملائکه و شیاطین ▪️عُلقه و علاقه انسان با شیطان و ملائکه به چه صورت است؟ ▪️با دروغگویی آدم آقا نمی‌شود ▪️به فکر "خود واقعی" مان باشیم 📅98/12/19 ع http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم . بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد . سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پابه پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد . آن قدر محبت به پاي زندگي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي خانه ؛ ولي من تا محبت هاي تو را جمع كنم ، براي يك ماه ديگر وقت دارم . نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داري . يك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام مي شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور جبران مي كردم. به روایت همسر شهید حاج ابراهیم همت 🌷 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣5⃣ #فصل_هشتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣5⃣ شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینکه جوابی بدهم. صمد گفت: «نمی توانی هم خانه را تمیز کنی و هم به بچه ها برسی.» کتش را درآورد و گفت: «من بچه ها را نگه می دارم، تو برو اتاق ها را تمیز کن. کارت که تمام شد، من می روم.» با خودم فکر کردم تا صبح زود است و بچه ها خوابند. بهتر است بروم اتاق ها را تمیز کنم. صمد هم ماند اتاق خودمان تا مواظب بچه ها باشد. پنجره های اتاق دم دستی را باز گذاشتم. لحاف کرسی را از چهار طرف بالا دادم روی کرسی. تشک ها را برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده. همین که جارو را دست گرفتم تا اتاق را جارو کنم، صدای گریه دوقلوها درآمد. اول اهمیتی ندادم. فکر کردم صمد آن ها را آرام می کند. اما کمی بعد، صدای صمد هم بلند شد. ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند؟! جارو را انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمان که آن طرف حیاط بود. دوقلوها بیدار شده بودند و شیر می خواستند. یکی از آن ها را دادم بغل صمد و آن یکی را خودم برداشتم و بچه به بغل مشغول آماده کردن شیرها شدم. صمد به بچه ای که بغلش بود، شیر داد و من هم به آن یکی بچه. بچه ها شیرشان را خوردند و ساکت شدند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣5⃣ #فصل_هشتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣5⃣ از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. هنوز اتاق را تا نیمه جارو نزده بودم که دوباره صدای گریه دوقلوها بلند شد. حتماً خیس کرده بودند. مجبور شدم قبل از اینکه صمد صدایم کند، بروم دنبال بچه ها. حدسم درست بود. دوقلوها که شیرشان را خورده بودند حالا جایشان را خیس کرده بودند. مشغول عوض کردن بچه ها شدم. صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه می کرد. می گفت: «می خواهم یاد بگیرم و برای بچه های خودمان استاد شوم.» بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند. فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورند که دوباره صدای گریه بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد. ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند. جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد. شروع کردیم توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :2⃣5⃣ #فصل_هشتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣5⃣ صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.» بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانه عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.» صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌸🍃﷽🍃🌸 🔻شاهدانِ اعمال🔻 ✍ شخصی به نام عبدالله بن أَبان الزّیّات، نقل می‌کند: به امام رضا (ع) گفتم: ای پسر پیامبر!! برای من و خانواده‌ام دعائی بفرمائید. حضرت فرمودند: ⚡️ أَوَ لَسْتُ أَفْعَلُ؟! وَاللهِ إِنَّ أَعْمَالَکُمْ لَتُعْرَضُ عَلَیَّ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ. ⁉️ مگر من دعا نمی‌کنم؟! به خدا قسم، شما، هر شب و روز بر من عرضه می‌شود، و من برای شما دعا می‌کنم.☝️ راوی میگوید: قبولِ این سخن برای من سنگین به نظر آمد.😳 ⁉️ که چطور اعمالِ ما هر شب و روز بر امام عرضه میشود؟!🤔 امام متوجّه من شد و به من فرمود: ⚡️ أَمَا تَقْرَأُ کِتَابَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟! ⁉️ آیا کتاب خدا قرآن، را نمی‌خوانی؟! آنجا که می‌فرماید:👇 🕋 قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ (توبه/۱۰۵) 💢 ای رسولِ ما! به این مردم بگو: «هر عملی که می‌خواهید، انجام بدهید! امّا مراقب باشید که خدا، پیامبر و مؤمنان، در حال مشاهده‌ی شما هستند!» بعد امام فرمودند: ☝️ به خدا قسم، منظور از مؤمنان در این آیه، علی بن ابی طالب و امامانِ از نسل او هستند. یعنی ما اعمال شما را می‌بینیم. 📚 اصول کافی، ج۱، ص۱۷۱ (باب عرضه‌ی اعمال بر پیامبر و ائمه). ✨✨✨✨✨ ✍طبق این آیه قرآن، و روایتِ امام رضا(ع)، هر عملی که ما انجام میدیم، هم می‌بینه، هم (ص)، و هم گروهی از مؤمنینِ خاص، که طبقِ این روایت و روایاتِ فراوانِ دیگه، (ع) هستند.😰 ☝️ به این عقیده‌ی میگن: «عرضه‌ی اعمال» بر اولیای خدا. 👈 اعتقاد داره که، همه ما بصورت روزانه، یا هفتگی، یا ماهانه، یا... بر اولیای خدا (پیامبر اکرم و امامانِ معصوم) عرضه میشه.😨 ✅️ اگر ما خوب باشه، اونها خوشحال میشن😌 ❌ و اگر بد باشه، نگران و اندوهگین میشن😔 امام باقر (ع) فرمود: 👈 تمام شما، هر عصر پنجشنبه، بر پیامبرتان عرضه می‌شود... بنابراین باید از اینکه عمل زشتی از شما بر پیامبر عرضه شود، شرم کنید.😔 📚 تفسیر برهان، ج۲، ص۱۵۸. و امام صادق (ع) فرمود: 👈 ای مردم! با خود، رسول خدا را ناراحت نکنید.😔 📚 تفسیر کنز الدقائق. 📣 و و ، از تمام خلوتهای ما خبر دارند..💔 ✔ موقع حواسمون باشه، که داره ما رو می‌بینه...😔 ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝➖ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
( ) 💥در چند کتاب ملاقاتی ازبانویی محترمه نقل کرده اند که درمسجد مقدس جمکران خدمت حضرت ولی عصرعلیه السلام رسیده است ٬ 💫💫💫 ایشان می گوید: شب جمعه ای که به مسجد مقدس جمکران آمده بودم با دیدن جمعیت بسیار زیاد زائرانی که به مسجد مشرف شده بودند بسیار خوشحال شده و خدا را شکر می نمودم و با خودم می گفتم خدا را شکر٬ الحمدالله مردم اطراف مولایم حضرت حجة بن الحسن علیه السلام جمع شده اند و به آن حضرت اظهار علاقه می کنند٬ 💫💫💫 با این خوشحالی وارد مسجد شدم و اعمال مسجد را انجام دادم و زیارت آل یاسین راخواندم و مقداری با امام زمان علیه السلام درد دل کردم و به آن حضرت عرض کردم : آقا خیلی خوشحالم که مردم زیاد به شما علاقه پیدا کرده اند و شبها جمعیت زیادی دور مسجد جمع می شوند و به شما اظهار علاقه می کنند. 💫💫💫 ✨از مسجد بیرون آمدم و غذای مختصری از همان غذای مسجد خوردم وبرای استراحت به یکی ازحجره های مسجد رفتم. درآن حال امام زمان ارواحنافداه را ملاقات نمودم که به مسجدمقدس جمکران تشریف آوردند و درمیان مردم راه می رفتند ولی کسی به حضرت توجهی نمی کرد. 💫💫💫 من از اطاق بیرون دویدم و سلام کردم ٬ آقا با کمال ملاطفت جواب فرمودند. به حضرت عرض کردم : آقاجان قربان خاک پای شما گردم٬ من خیلی خوشحالم که به لطف خدا مردم به شما علاقه و محبت زیادی پیداکرده اند و این همه جمعیت برای شما به اینجا آمده اند. 💫💫💫 آن حضرت آهی کشیدند و فرمودند: همه اینها برای من به اینجا نیامده اند بیا با هم برویم و از آنها سوال کنیم برای چه به اینجا آمده اند؟! ادامه دارد... ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝➖ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#ملاقات_با_امام_زمان_عج ( #قسمت_اول) 💥در چند کتاب ملاقاتی ازبانویی محترمه نقل کرده اند که درمسجد
( ) ✨آن حضرت آهی کشیدند و فرمودند: همه اینها برای من به اینجا نیامده اند٬ بیا با هم برویم و از آنها سوال کنیم که چرا به اینجا آمده اید. 💫💫💫 آن حضرت از یک یک سوال می فرمودند: شما چرا به اینجا آمده اید؟ یکی می گفت : آقا مریضی دارم که دکترها جوابش کرده اند٬ دیگری می گفت مستاجرم ٬ آمده ام تا از حضرت بخواهم که خانه ای به من عطا کند٬ سومی بدهکار بود٬ چهارمی از همسرش می نالید و به هرحال هر کسی حاجتی داشت که به خاطر آن حاجت به مسجد آمده بود. 💫💫💫 آنگاه حضرت فرمودند: دیدی٬ اینها برای من به اینجا نیامده اند٬ اینها تازه افراد خوب این جمعیت هستند که به من اعتقاد دارند و حاجتشان را از من می خواهند و مرا واسطه فیض می دانند و اگر از اینها بگذریم جمع زیادی هستند که تنها برای تفریح به اینجا آمده اند٬ حتی بعضی ها به وجود من یقین ندارند! 💫💫💫 سپس در همان حال دیدم یک نفر در قسمتی از مسجد نشسته و حس کردم که او از روی محبت به امام زمان علیه السلام به مسجد جمکران آمده است. حضرت فرمودند بیا تا با هم احوال او را هم بپرسیم. ادامه دارد... ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝➖ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🔻ازدواجِ خدائی🔻 ✍ وقتی که آدم زندگیش خدائی باشه، هر کاری که میخواد انجام بده، اوّل با خودش فکر میکنه: ⁉️ 🤔 آیا این کار، منو به میرسونه یا نه؟! مثل حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) که وقتی کردند🎊🎉 از امیرالمومنین پرسیدند: کَیْفَ وَجَدْتَ أَهْلَکَ؟! ⁉️ حضرت زهرا (س) چطور همسری است؟! حضرت علی جواب داد: نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَی طَاعَةِ اللهِ. ☝️ بهترین یار و یاور برای است. 📣 دقّت کنیم که حضرت علی از کدوم ویژگیِ حضرت زهرا تعریف میکنه. میگه:👈 حضرت زهرا همسر خیلی خوبیه. خیلی به دردِ می‌خوره.❤️ خیلی در انجام دستوراتِ الهی کمک میکنه. ✖️ حالا اینکه خانوم قورمه سبزی خوشمزه درست میکنه یا نه.. ✖️ شیرینی خوب درست میکنه یا نه.. ✖️ خیاطی و گلدوزی بلده یا نه.. ✖️ ژله تزریقی بلده درست کنه یا نه.. ❌☝️ اصلاً از این بحث‌ها نیست. 🌴نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَی طَاعَةِ اللهِ.🌴 ☜ کسی که زندگیش خدائی باشه، در هم خدائی عمل میکنه.💯 👌 اصلاً همه‌ی زندگیش میشه . چنین کسی: ✔ هر جور دلش بخواد حرف نمیزنه.. ✔ هر جور دلش بخواد نمی‌خوابه.. ✔ هر جور دلش بخواد نمی‌خوره.. ✔ هر جور دلش بخواد نمی‌خنده.. ✔ هر جور دلش بخواد پیام فوروارد نمی‌کنه.. ✔ هر جور دلش بخواد نمی‌کنه.. ✅️ هیچ کاری رو به خواستِ خودش انجام نمیده، بلکه خواستِ رو در نظر می‌گیره.🙂 خدائی زندگی میکنه.. خدائی می‌میره.. خدائی هم محشور میشه..😌 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f