eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
983 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#دختر_شینا #قسمت9⃣6⃣ #فصل_نهم خواهر ها و برادرها کمک کردند اسباب و اثاثیه مختصری را که داشتیم آورد
⃣7⃣ فصل_نهم عکس را گرفتم و نگاهش کردم. بچه توی شکمم وول خورد. روزها پشت سر هم می آمد و می رفت. خبر تظاهرات همدان و تهران و شهرهای دیگر به قایش هم رسیده بود. برادرهای کوچک تر صمد که برای کار به تهران رفته بودند، وقتی برمی گشتند، خبر می آوردند صمد هر روز به تظاهرات می رود؛ اصلاً شده یک پایه ثابت همه راه پیمایی ها. یک بار هم یکی از هم روستایی ها خبر آورد صمد با عده ای دیگر به یکی از پادگان های تهران رفته اند، اسلحه ای تهیه کرده اند و شبانه آورده اند رزن و آن را داده اند به شیخ محمد شریفی. این خبرها را که می شنیدم، دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. حرص می خوردم چرا صمد افتاده توی این کارهای خطرناک. دیر به دیر به روستا می آمد و بهانه می آورد که سر زمستان است؛ جاده ها لغزنده و خطرناک است. از طرفی هم باید هر چه زودتر ساختمان را تمام کنند و تحویل بدهند. می دانستم راستش را نمی گوید و به جای اینکه دنبال کار و زندگی باشد، می رود تظاهرات و اعلامیه پخش می کند و از این جور کارها. عروسی یکی از فامیل ها بود. از قبل به صمد و برادرهایش سپرده بودیم حتماً بیایند. ادامه دارد...✒️ 💞 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_454951408.mp3
3.93M
🔳 شور احساسی 🌴نمیشه باورم 😭 🌴که اربعین بیاد و کربلا نباشه روزیم😭 🎤 مجتبی رمضانی 👌فوق زیبا اللهم ارزقنا اربعین کربلا😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
میدونم کانال نامرتبه... چند روزی صبر کنید حل میشه... بنده بعد چندروز برگشتم ولی خب کانالمون خیلی نامرتب شده... انشالله حل میشه! نظرات، انتقادات و پیشنهاداتتون را میشنوم عزیزای دل❤️☺️ @deltange_hemmat68 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🟢 🔰 ✔ 📖 🏷 «...برای حفظ حیثیت جمهوری اسلامی و بنا بر فرامین حضرتِ امام، ما حق نداریم سستی به خرج دهیم. اگر ما ذرّه‌ای از خودمان سستی نشان بدهیم، این در حکم ضربه‌ای است بر ولایت امر، و کفران نعمت تلقّی می شود. ذرّه‌ای سهل انگاری از جانب ما، در حکم خیانت به امام و است و باعث می‌شود تا تن به ذلّت بدهیم و تا ابد نتوانیم سرمان را بلند کنیم!...» ☆ ♡ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
‌ 🌷مهدی شناسی ۳۰🌷 ◀️ما فکر می کنیم خدا ما را آفریده و به خدا هم بر می گردیم،امام هم آمده تا یک سری"
‌‌🌷مهدی شناسی ۳۱🌷 🔷بندگی انبیا و اولیا برای هدایت ماست و همین مشقت هاست که آن ها را بالا می برد. 🔷حالا از خودمان بپرسیم که ما برای امامیم یا امام برای ما؟؟؟ 🔷همه ی ما برای امامیم و باید فدای امام شویم. 🔷خدا ائمه را نازل نکرده که ما را ببرند بلکه آن ها را به عالم ماده آورده تا خودشان سیر صعودی بندگی را طی کنند و ما هم به برکت وجود آن ها حرکت کنیم. 🔷امام آنی از بندگی خدا جدا نمی شود و کنار نمی نشیند حتی اکنون که در پس پرده ی غیبت است. 🔷پس در زمان غیبت هم باید با امام در مسیر و فرصت بندگی حرکت کنیم و نباید فقط منتظر بندگی و اطاعت در دوران ظهور بود. 🔷به فرموده امام صادق (علیه السلام)،اگر ائمه نبودند،خدا هرگز عبادت نمی شد و در این صورت انسان به کمال لایق خود نمی رسید و غرض خدا از خلقت نقض می شد و چون محال است خداوند غرض خود را نقض کند،اگر همه در جهان از بین بروند و فقط دو نفر در زمین بمانند،یکی از آن ها حتما باید امام باشد." لو لم یبق فی الارض الا اثنان لکان احدهما الحجة" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
‌‌🌷مهدی شناسی ۳۱🌷 🔷بندگی انبیا و اولیا برای هدایت ماست و همین مشقت هاست که آن ها را بالا می برد. 🔷
‌ 🌷مهدی شناسی ۳۲🌷 ⏹منظور از غیبت امام زمان این نیست که حضرت جایی مخفی شده باشد. ⏹غایب بودن امام،یعنی او فوق هستی مادی است؛مثل ملائكه که در غیب هستند و در مقامی بالاتر از عالم ماده جای دارند. ⏹مقام غیبی امام زمان به خاطر واسطه ی فیض بودن ایشان است و هستی در قبضه ی مقام غیبی ایشان است. ⏹غيبت امام عين حضور اوست.او برای دیدگان تنگ ما ظاهر نیست و گرنه او برای هستی ظاهر است و حاضر... ⏹مثل حضرت یوسف برای برادرانش.هم ظاهر بود و هم غایب. آنان با او خرید و فروش می کردند و او هم آنان را می دید و می شناخت،ولی آن ها او را نمی شناختند! علت و مشکل هم از طرف خودشان بود! ⏹حضرت مهدی در شهر و روستای ما زندگی می کنند،در بازارهایمان رفت و آمد می کند و بر سر سفره هایمان می نشیند. ⏹او همه جا هست.در مساجد،منابر و عزاداری های علما هست. ⏹اگر در مکه نباشد،حج احدی قبول نخواهد بود. ⏹او همیشه هست و غایب بودنش به معنای حاضر نبودن او نیست. ⏹امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:"به درستی که برای صاحب این امر،شباهت هایی به یوسف است." ⏹برادران یوسف علیه السلام،او را نشناختند؛نه آن وقت که او را به عزیز مصر فروختند و نه بعدها که با او خرید و فروش کردند؛منتها آن موقع او را در جانش نشناختند و این جا در جسمش. ⏹چه بسیار کسانی هستند که حضرت مهدی را خواهند دید ولی چون حقیقت وجودی او را ادراک نکرده اند؛اگر چه نسبت به او علم صوری و ظاهری دارند اما او را نخواهند شناخت... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تمثیل هاے خدایے4⃣9⃣1⃣ ✍ رهاییِ ذلت‌بار ⛔️ بعضیا هر کاری دلشون بخواد میکنن.... 🥂👀💃💄👣🐕 اونوقت تا می
هاے خدایے5⃣9⃣1⃣ مثل قیچی!✂️ 👱‍♂بزازها دائم قیچی را تیز میکنند،. چرا❓ ❗️چون به پارچه خورده است و پارچه نرم است و نرمی پارچه آن را کُند میکند.✅ ⚠️یادت باشد بعضیها مثل قیچی هستند؛ ✂️ 😬میخواهند تو را قیچی کنند، جدا کنند. 🤗 حال اگر با آنها نقش پارچه را، نقش ابریشم را بازي کنی آنها هم کُند میشوند و دست برمیدارند. فرعون قیچی بود. ❤️ خدا به موسی گفت: 🌸ابریشم باش، یعنی با او نرم رفتار کن و نرم سخن بگو..... -------------------------- http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تمثیل هاے خدایے5⃣9⃣1⃣ مثل قیچی!✂️ 👱‍♂بزازها دائم قیچی را تیز میکنند،. چرا❓ ❗️چون به پارچه خورده
هاے خدایے6⃣9⃣1⃣ 🌿مثل برگی از درخت! 💧آب باید برود توي برگ تا سبز و شاداب باشد وگرنه روي برگ که فایده اي ندارد، بلکه بدتر آن را میپوساند. 🍁 میگویی نه⁉️‌‌‌ امتحان کن. 〽️ ☘از درخت توت یک برگ بچین و بگذار‌ توي یک ظرف آب و چند روز بعد بیا و تماشا کن! 📖قرآن مثل آب است، آب حیات، و ما مثل همان برگ. پس اگر قرآن را فقط در شبهاي قدر روي سر بگذاریم که سبز نمیشویم، حیات پیدا نمیکنیم، ❎ قرآن باید بیاید توي دل و توي ذهن ما.♥️ باید بیاید توي زندگی ما. و در یک کلمه ما باید هر چه قرآن میگوید بگوییم چشم! «اسم این کار را بندگی میگذارند.» و قرآن از ما همین را میخواهد.♥️ 🔺بندگی کن پروردگارت را.🔺 -------------------------- http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#دختر_شینا #قسمت0⃣7⃣ فصل_نهم عکس را گرفتم و نگاهش کردم. بچه توی شکمم وول خورد. روزها پشت سر هم می
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣7⃣ روز عروسی صمد خودش را رساند. عصر بود. خبر آوردند" حجت قنبری " یکی از هم روستایی هایمان را که چند روز پیش در تظاهرات همدان شهید شده بود به روستا آورده اند. مردم عروسی را رها کردند و ریختند توی کوچه ها. صمد افتاده بود جلوی جمعیت، مشتش را گره کرده بود و شعار می داد: «مرگ بر شاه... مرگ بر شاه.» مردها افتادند جلو و زن ها پشت سرشان. اول مردها مرگ بر شاه می گفتند و بعد هم زن ها. هیچ کس توی خانه نمانده بود. خانواده حجت قنبری هم توی جمعیت بودند و در حالی که گریه میکردند، شعار می دادند. تشییع جنازه باشکوهی بود. حجت را به خاک سپردیم. صمد ناراحت بود. من را توی جمعیت دید. آمد و خودش مرا رساند خانه و گفت می رود خانه شهید قنبری. شب شده بود؛ اما صمد هنوز نیامده بود. دلم هول می کرد. رفتم خانه پدرم. شیرین جان ناراحت بود. می گفت حاج آقایت هم به خانه نیامده. هر چه پرسیدم کجاست، کسی جوابم را نداد. چادر سرکردم و گفتم: «حالا که این طور شد، می روم خانه خودمان.» خواهرم جلویم را گرفت و نگذاشت بروم. شستم خبردار شد برای صمد و پدرم اتفاقی افتاده. با این حال گفتم: «من باید بروم. صمد الان می آید خانه و نگرانم می شود.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣7⃣ #فصل_نهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣7⃣ خدیجه که دید از پس من برنمی آید، طوری که هول نکنم، گفت: «سلطان حسین را گرفته اند.» سلطان حسین یکی از هم روستایی هایمان بود. گفتم: «چرا؟!» خدیجه به همان آرامی گفت: «آخر سلطان حسین خبر آورده بود حجت را آورده اند. او باعث شده بود مردم تظاهرات کنند و شعار بدهند. به همین خاطر او را گرفته و برده اند پاسگاه دمق. صمد هم می خواسته برود پاسگاه، بلکه سلطان حسین را آزاد کند. اما حاج آقا و چند نفر دیگر نگذاشتند تنهایی برود. با او رفتند.» اسم حاج آقایم را که شنیدم، گریه ام گرفت. به مادر و خواهرهایم توپیدم: «تقصیر شماست. چرا گذاشتید حاج آقا برود. او پیر و مریض است. اگر طوری بشود، شما مقصرید.» آن شب تا صبح نخوابیدیم. فردا صبح حاج آقا و صمد آمدند. خوشحال بودند و می گفتند: «چون همه با هم متحد شده بودیم، سلطان حسین را آزاد کردند؛ وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرش بیاورند.» نزدیک ظهر، صمد لباس پوشید. می خواست برود تهران. ناراحت شدم. گفتم: «نمی خواهد بروی. امروز یا فردا بچه به دنیا می آید. ما تو را از کجا پیدا کنیم.» مثل همیشه با خنده جواب داد: « نگران نباش خودم را می رسانم.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔺راوی : حاج جابر اردستانی از فرماندهان گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🔹عملیات مسلم ابن عقیل
🔺راوی : حاج جابر اردستانی از فرماندهان گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🔹عملیات مسلم ابن عقیل منطقه سومار مهرماه ۱۳۶۱ 📍قسمت هفتم دشمن که در عملیات نتونسته بود مقاومت ما را بشکند اینجا حسابی ضربه سختی به ما وارد کرد. واقعا کسی نبود که بتونه اون وضع را جمع و جور کنه. و بدن های پاره پاره و دست و پاهای قطع شده را جمع آوری کنه. خیلی از اعضای بدن شهدا را آب با خودش برد. در همین حین خبر رسید که دشمن در حال تصرف اون ۲ ارتفاع و اسارت دو گردان می باشد. شهید همت فرمانده سپاه ۱۱ قدر بود و شهید چراغی فرمانده لشکر بود. هر دو اومدند به مقر ما. وقتی وضعیت را دیدند بسیار ناراحت و عصبانی بودند. چون قصد داشتن نیروهای باقی مانده گردان سلمان و گردان میثم به فرماندهی شهید عزیز کساییان ادغام کرده و به کمک گردان های در حال محاصره بفرستن. تا اونها بتونن محاصره را بشکنند و به عقب بیان. وضعیت کل منطقه خیلی به هم ریخته بود. از گردان سلمان که قبل از عملیات حدود ۴۰۰ نفر و یا ۴۲۰ نفر نیرو داشت حدود ۶۰ یا ۷۰ تا نیرو باقی مونده بود. اونهم تعدادی مجروح و موج انفجاری که دائم داد و فریاد میکردند. و همش در حال دویدن تو رودخانه و شیارها بودن. همه کپ کرده بودیم. وضعیت وحشتناکی بود. خلاصه شهید همت و شهید چراغی علی رغم وضع موجود نیروهای محاصره شده ، مجبور شدند بگن که هر چی نیرو سالم مونده جمع کنین و خودم و چراغی و بیسیم چی و پیک و غیره هم میاییم. باید به کمک گردان های محاصره شده برویم. ما مونده بودیم که چه جوری میشه از این وضعیت بیرون بیاییم و نیروهای بی روحیه و خسته و زخمی را دوباره سازماندهی کنیم و ادغام با گردان میثم بشیم و برگردیم به خط. چند نفری جمع شدیم. هر کسی فکری داشت. تا به این نتیجه رسیدیم که با توجه به وضعیت پیش آمده از طریق بلندگوی لشکر ، برنامه متنوعی را اجرا کنیم تا شاید بتوانیم روحیه نیروها را باز گردانیم. مسئولین از شهید همت اجازه بعضی از الفاظ و لطیفه و جوک های رایج در جبهه را گرفتن. حالا مگر کسی جرات میکرد این موضوع را مطرح کنه. تیکه بزرگه گوش اش بود. 🔻ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :2⃣7⃣ #فصل_نهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣7⃣ اخم کردم. کتش را درآورد و نشست. گفت: «اگر تو ناراحت باشی، نمی روم. اما به جان خودت، یک ریال هم پول ندارم. بعدش هم مگر قرار نبود این بار که می روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟!» بلند شدم کمی غذا برایش آماده کردم. غذایش را که خورد، سفارش ها را دادم. تا جلوی در دنبالش رفتم. موقع خداحافظی گفتم: «پتو یادت نرود؛ پتوی کاموایی، از آن هایی که تازه مد شده. خیلی قشنگ است. صورتی اش را بخر.» وقتی از سر کوچه پیچید، داد زدم: «دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد. ما چشم انتظاریم.» برگشتم خانه. انگار یک دفعه خانه آوار شد روی سرم. بس که دلگیر و تاریک شده بود. نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سرکردم و رفتم خانه حاج آقایم. دو روز از رفتن صمد می گذشت، برای نماز صبح که بیدار شدم، احساس کردم حالم مثل هر روز نیست. کمر و شکمم درد می کرد. با خودم گفتم: «باید تحمل کنم. به این زودی که بچه به دنیا نمی آید.» هر طور بود کارهایم را انجام دادم. غذا گذاشتم. دو سه تکه لباس چرک داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن ها را شستم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f