eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
983 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🥀🌸🍃🥀🌸🍃🥀🌸 ⛱لبخند☺️ زدنشان دليل خاصے شايد آنها زيبايے🌸 چيزے نميدیدند ⛱لبخند ⁉️ مگر غير از اين است كه در راه خـدا چه بكشے و چه شوے پيــروزے ! http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_490099061.mp3
3.56M
♨️مسئولیت اعضای بدن 👌 بسیار شنیدنی خیلي قشنگه👌👌👌 🎤 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تمثیل هاے خدایے0⃣0⃣2⃣ مثل دانه هاي انار‼️ ❇️دانه هاي انار چون کنار هم اند، چون دوشادوش هم اند به
هاے خدایے1⃣0⃣2⃣ مثل حبه هاي زغال✴️ ⭕️کنار منقل بنشین و حبه هاي زغال را خوب تماشا کن! ببین چه گرمایی! و چه دوامی دارند! چرا⁉️ چون با هم اند. 〽️اگر با هم نبودند یا به قول معروف صله رحم نداشتند و جدا از یکدیگر میسوختند، خیلی زود خاموش میشدند،✔️ یعنی عمرشان کوتاه میشد و هم انرژي و گرماي چندانی نداشتند.✖️ پس بیا پاي منقل بنشینیم البته نه مثل بعضی که مینشینند و آن کار دیگر میکنند؛❌🚫 نه. بنشینیم درس بیاموزیم، درس با هم بودن.👤👥👤 ❤️مگر نه اینکه امام کاظم(ع) فرمود: ⬇️ از هر چیزي میشود چیزي آموخت. پس از منقل هم میشود آموخت.✔️ میشود آموخت که طول عمر در صله ي رحم است.⏳ و میشود آموخت که افزایش رزق و روزي در صلهي رحم است.✔️ ↩️و این همان چیزي است که وجود نازنین سیدالشهداء(ع) میفرمود: « مَن سَرَّهُ اَن یُنسِأَ فِی اَجَلِه وَ یزادَ فِی رِزقِه فَلیَصِل رَحِمَه »↘️ Ⓜ️هر کس خوشحال میشود از اینکه در اجلش تأخیر شود، یعنی عمر طولانی پیدا کند ✴️ مثل همان حبه هاي ذغال، و رزق روزياش افزایش یابد مثل همان حبه هاي ذغال که به خاطر با هم بودن گرماي بیشتري یافتند، باید صله ي رحم کند.✅ ⚠️و این یعنی هر کس اهل صله رحم نباشد هم عمرش کوتاه خواهد بود و هم در زندگی دخلش با خرجش نمیخواند.❎ پس دیگر نگو صبح تا شب میدوم، اما هشتم گرو نه است.⛔️ به جاي این حرفها، مادرت و پدر پیرت را دریاب👵👴 و برو به جاي دست، پاي ایشان را ببوس، دلشان را به دست بیاور، لبخندي به لبهاشان بنشان و از آنها بخواه تا برایت دعا کنند.😍 نشنیدي پیامبر(ص) میفرمود:❤️ دعاي پدر و مادر در حق فرزند مثل دعاي پیامبر در حق امت خویش است❓ ❓نشنیدي آن جوان به محضر پیامبر خدا(ص) آمد و گفت: هر گناهی که بگویی کرده ام آیا امید آمرزش براي من خواهد بود❓ و پیامبر خدا(ص) فرمود: پدر و مادر داري❓ گفت: مادر نه، اما پدر دارم. فرمود: پدرت را دریاب و به او خدمت کن!✅ البته همین که جوان رفت، فرمود: اي کاش! مادر داشت، چون زودتر نتیجه میگرفت.✅ -------------------------- http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
تو‌ ‌نکن‌ ببین‌خدا‌‌چجوری‌ حالتو‌جا‌میاره...✨ زندگیت‌رو‌پر‌از‌وجود‌خودش‌میکنه...🔆 عصبی شدی؟ نفس بکش‌بگو‌: بیخیال،چیزی‌بگم، اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشه.. دلخورت‌کردن؟ بگو‌:خدا‌میبخشه‌منم‌میبخشم‌پس‌ولش‌کن... تهمت‌زدن؟ آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بده〰️ بگو‌: به ائمه‌هم‌خیلی‌تهمتا زدن... کلیپ‌و‌عکس‌نامربوط‌خواستی‌ببینی؟ بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو:مولا‌مهم‌تره... نامحرم‌نزدیکت‌بود؟ بگو‌‌:مهدی‌زهرا(عج)‌خیلی‌خوشکلتره✨ بیخیال‌بقیه و... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٥۷ #سیلی_محکمی_به_صورت_افسر_حزب_بعث_زدم 🌷در اردوگاه شخصی بود به نام حمید عراق
🌷 .... 🌷عمليات تصرف فاو، سه روز بيشتر طول نكشيد. بعـد از پيـروزى در عمليات، در جزيره فاو مستقر شده و مشغول زدن خاكريز شديم. 🌷دشمن از شدت عصبانيت منطقه را بمبـاران شـيميايى كـرد. مـا مـشغول تعميـر دستگاهها بوديم كه متوجه سر و صداى عراقيها شديم. 🌷اول جا خورديم و فكر كرديم آنهـا منطقـه را پـس گرفتـه اند، امـا بعـد ديـديم از تـرس بمبهاى شيميايى، التماس مى كنند ما را هم با خود ببريد! 📚 كتاب خاكريز و خاطره http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_58 #از_ترس_بمبهاى_شيميايى_خود .... 🌷عمليات تصرف فاو، سه روز بيشتر طول نكشيد. بعـ
🌷 .... 🌷غواص به فرمانده اش گفت: اگر رمز را اعلام کردى و تو آب نپريدم، من رو هول بده تو آب! فرمانده گفت: اگه مطمئن نيستى مى تونى برگردى. 🌷غواص جواب داد: نه، پاى حرف امام ايستادم. فقط مى ترسم دلم گيرِ خواهر کوچولوم باشه. آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم، و الان هم خواهرم را سپردم به همسايه ها تا در عمليات شرکت کنم. 🌷والفجر ٨، اروند رود وحشى، فرمانده تا داد زد يا زهرا، غواص قصه ى ما اولين نفرى بود که توی آب پريد! و اولين نفرى بود که به شهادت رسيد! من و شما چقدر پاى حرف امام ايستاده ايم؟ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣8⃣ #فصل_نهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣8⃣ توی قایش یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه آن ها. حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی می زد. می گفتند: «قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند.» خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران. چند روز بعد، صمد آمد، با خوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد، شروع کرد به تعریف کردن. می گفت: «از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمی دانی چقدر مهربان است. قدم! باورت می شود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خورده ام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خونم سربازش هستم. نمی دانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم! انگار کل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابان ها را جارو کرده بودند، شسته بودند و وسط خیابان ها را با گلدان و شاخه های گل صفا داده بودند. نمی دانی چه عظمت و شکوهی داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابان ها. موتورم را همین طوری گذاشته بودم کنار خیابان. تکیه اش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی که امام قرار بود سخنرانی کند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یک دفعه به یاد موتورم افتادم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣8⃣ #فصل_نهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣8⃣ تا رسیدم، دیدم یک نفر می خواهد سوارش شود. به موقع رسیده بودم. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای این مرد کاری انجام دهم، بی اجر و مزد نمی ماند. اگر دیرتر رسیده بودم، موتورم را برده بودند.» بعد زیپ ساکش را باز کرد و عکس بزرگی را که لوله کرده بود، درآورد. عکس امام بود. عکس را زد روی دیوار اتاق و گفت: «این عکس به زندگی مان برکت می دهد.» از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. می رفت رزن فیلم می آورد و توی مسجد برای مردم پخش می کرد. یک بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. می خندید و تعریف می کرد وقتی مردم عکس شاه را توی تلویزیون دیدند، می خواستند تلویزیون را بشکنند. بعد از عید، صمد رفت همدان. یک روز آمد و گفت: «مژده بده قدم. پاسدار شدم. گفتم که سرباز امام می شوم.» آن طور که می گفت، کارش افتاده بود توی دادگاه انقلاب. شنبه صبح زود می رفت همدان و پنج شنبه عصر می آمد. برای اینکه بدخلقی نکنم، قبل از اینکه اعتراض کنم، می گفت: «اگر بدانی چقدر کار ریخته توی دادگاه. خدا می داند اگر به خاطر تو و خدیجه نبود، این دو روز هم نمی آمدم.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
••• هـمه ما روانـی هستیم اگـرنبودیم گنـاه نمیکردیم 😏😏 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عااااااایه👆 🌹💚 شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید همت میگوید ... همت ترک یک موتور ناشناس شهید شد...🌹 💢❗️ حالا بعضی مسئولین ما ماشین ضدگلوله با شیشه دودی سوار میشن تا خدای ناکرده با مردم موجه نشن😔 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 7
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 قسمت 8⃣ راوی: مجید حامدیان وقتی شهر نودشه را آزاد کردیم، یکی از کارهای همت این بود که بسیج را در آن شهر راه اندازی کرد و آموزش نظامی می داد. در شهر میدان تیری درست کرد و گفت: "هرکس می خواد بسیجی بشه، بیاد اینجا. " وضعیتی درست کرده بود بیا و ببین. صدای شلیک تیر یک لحظه هم قطع نمیشد.صدای همه درآمده و اعتراض میکردند. اما حاجی در جواب آنها میگفت: "صبر کنین، بعدا معلوم میشه که من دارم چی کار میکنم. " هرکس که در شهر بود، آمده بود و یک اسلحه گرفته بود و آن را میگرفت به سمت آسمان و یک خشاب خالی میکرد.انگار یک جوری عقده گشایی میکردند.اکثرا هم میامدند نزدیک بهداری و شلیک میکردند. دیگر آسایش نداشتیم. به حاجی گفتیم: "از بحث سر و صدا که بگذریم، اینا دارن بیت المال رو نابود میکنن. این کار شما از نظر شرعی مورد داره." گفت:" من چیزی میدونم که شما نمیدونین." گفتیم: "یعنی چی؟ این حرفا چه معنی میده؟" گفت:" اینا همشون تشنه ی اسلحه اند و به خاطر اسلحه شاید خود فروشی هم بکنن و اون طرفی بشن.عطش شون که بخوابه، خودشون خسته می شن و دست برمیدارن." یک ماه نگذشته بود که شهر آرام شد و فقط هر از چندگاهی، صدای تک تیری می آمد. حاج همت با هوش سرشاری که داشت، توانسته بود شیوه ی صحیح برخورد با آنان را به کار بندد و جواب هم بگیرد. ادامه دارد... 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :2⃣8⃣ #فصل_نهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣8⃣ تازه فهمیده بودم دوباره حامله شده ام. حال و حوصله نداشتم. نمی دانستم چطور خبر را به دیگران بدهم. با اوقات تلخی گفتم: «نمی خواهد بروی همدان. من حالم خراب است. یک فکری به حالم بکن. انگار دوباره حامله شده ام.» بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، زود دست هایش را گرفت رو به آسمان و گفت: «خدا را شکر. خدا را صدهزار مرتبه شکر. خدایا ببخش این قدم را که این قدر ناشکر است. خدایا! فرزند خوب و صالحی به ما عطا کن.» از دستش کفری شده بودم. گفتم: «چی؟! خدا را شکر، خدا را شکر. تو که نیستی ببینی من چقدر به زحمت می افتم. دست تنها توی این سرما، باید کهنه بشویم. به کارِ خانه برسم. بچه را تر و خشک کنم. همه کارهای خانه ریخته روی سر من. از خستگی از حال می روم.» خندید و گفت: «اولاً هوا دارد رو به گرمی می رود. دوماً همین طور الکی بهشت را به شما مادران نمی دهند. باید زحمت بکشید.» گفتم: «من نمی دانم. باید کاری بکنی. خیلی زود است، من دوباره بچه دار شوم.» گفت: «از این حرف ها نزن. خدا را خوش نمی آید. خدیجه خواهر یا برادر می خواهد. دیر یا زود باید یک بچه دیگر می آوردی. امسال نشد، سال دیگر. این طوری که بهتر است. با هم بزرگ می شوند.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f