eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
986 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من ایرانم تو عراقے چه فراقے😭😭 بگیر از دلم ی سراغے😭😭 •°اربعین اوضام چجوریه حسین😭😭 •°دارم مے میرم😭😭 |• عالے ••• •° 🎙️ 🎙️ دارم میمیرم 🌱 💔 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 8
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞 قسمت 9⃣ راوی: علی اکبر همت به او گفتیم: "نمیخوای زن بگیری؟" گفت: "چرا نمیخوام؟ " تعجب کردیم. فکر نمیکردیم به این سادگی پیشنهاد ازدواج را قبول کند. مادرش گفت: "ننه، کیو میخوای؟ بگو تا واست بگیرم." گفت: "من یه زن میخوام که بتونه پشت ماشین با من زندگی کنه." مادرش گفت:" این دیگه چه صیغه ایه؟ پشت ماشین دیگه یعنی چی؟" گفت: " یعنی این که من بشینم جلو، اون هم عقب زندگی کنه، یعنی این." مادرش گفت:" مادر، آخه کدوم دختری حاضره یه همچی زندگی داشته باشه؟ " گفت:" اگه میخواین من زن بگیرم، شرطش همینه که گفتم." اول فکر کردیم چون خانه ای برای تشکیل زندگی ندارد، چنین حرفی میزند. با برادرش خانه ای برای او ساختیم. گفتیم: "ما توی همین شهر برای تو زن میگیریم، این هم خونه و زندگی. تو هر جا میخوای بری، برو و به کارت برس." گفت:" من زنی میخوام که شریک و همدم زندگیم باشه و هرجا میرم، اون هم باید دنبالم بیاد." حرفش یک کلام بود.مدتی بعد که از پاوه آمد، گفت: "کسی رو که دنبالش میگشتم، پیدا کردم. " به او گفتم: "به همین سادگی؟" گفت: "نه، همچین ساده ام نبود. بیچاره ام کرد تا بله رو گفت." گفتم:" یعنی قبول کرد که پشت ماشین با تو زندگی کنه؟" خندید و گفت:" تا اون ور دنیا هم برم، دنبالم میاد. " گفتم: "مبارکه." دختر مورد علاقه ی او از دانشجویانی بود که برای خدمت در مناطق محروم، شهر و دیار خود را رها کرده و عازم کردستان شده بود. حاجی چند بار از او خواستگاری کرده، اما جواب رد داده بود. در آخر،او نیت چهل روز روزه و دعای توسل میکند که پس از چهل روز، به اولین خواستگار جواب مثبت بدهد. درست شب چهلم، حاجی مجددا از او خواستگاری می کند و جواب مثبت می گیرد. ادامه دارد... 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 9⃣
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 قسمت 0⃣1⃣ راوی: ولی الله همت روزی که برای خواستگاری رفته بودیم، بعد از این که همه ی حرفها زده شد، دست آخر، مادرم گفت: "یه شرط دیگه هم میذاریم و اون اینه که ابراهیم قول بده که دیگه سیگار نکشه." تا مادرم این را گفت، ابراهیم کمی خودش را جمع کرد و چشم غره ای به من و مادرم رفت.همسرش با شنیدن این حرف،گفت: "مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشه. دور از شأن و منزلت شماست که سیگار بکشین." در راه برگشت، گفت: "یعنی چی که این مطلبو مطرح کردین؟ نمیشد نمیگفتین؟" او از بس در سرما پشت موتور نشسته بود، سینوزیت گرفته بود. سیگار میکشید که سردردش آرام شود. گفت: "نمیدونین که من به خاطر سینوزیتم سیگار میکشم؟ نمیدونین که بخاطر سردردم سیگار میکشم؟" گفتم:" لازم بود.باید همه چیزت رو میدونستند. " همین که به خانه رسیدیم، دست کرد توی جیبش، سیگارهایش را درآورد و همه شان را زیر پا له کرد. بعد هم گفت:" این هم از سیگار، دیگه کسی دست من سیگار نمیبینه." و تا آخر هم پای حرفش ایستاد ادامه دارد... 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :4⃣8⃣ #فصل_دهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣8⃣ با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی خورد، اما برای صمد آبگوشت بار می گذاشتم. گاهی نیمه شب به خانه می رسید. با این حال در می زد. می گفتم: «تو که کلید داری. چرا در می زنی؟!» می گفت: «این همه راه می آیم، تا تو در را به رویم باز کنی.» می گفتم: «حال و روزم را نمی بینی؟!» آن وقت تازه یادش می افتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد، اما تا هفته دیگر دوباره همه چیز یادش می رفت. هفته های آخر بارداری ام بود. روزهای شنبه که می خواست برود، می پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!» می گفتم: « فعلاً نه.» خیالش راحت می شد. می رفت تا هفته بعد. اما آن هفته، جمعه عصر، لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح زود می خواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود.» موقع رفتن پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!» کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید. با خودم فکر کردم شاید یک درد جزئی باشد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣8⃣ #فصل_دهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣8⃣ به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: «نه. برو به سلامت. حالا زود است.» اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری کمرم درد می کند. کمی بعد شکم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن کارهای روزانه ام شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم، خدیجه. بعد زیر بغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید. تا صدای در می آمد، می گفتم: «حتماً صمد است. صمد آمده.» درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد. صدای گریه بچه را که شنیدم، گریه ام گرفت. صمد! چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنارم باشی؟! پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 0⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻 #تدبّر_در_قرآن🔻 ✍ اگر ما در امور و علومِ مختلف، پژوهش و تحقیق نکنیم،
❣﷽❣ 1⃣1⃣ ✨ ✴ ⁉️ ◀️ وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدٰاءِ وَ الصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً (نساء/69) 👈 کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، در روز قیامت همنشین کسانی خواهد بود که خدا نعمت خود را بر آنها تمام کرده است: از پیامبران و صدیقان و شهداء و صالحان، و آنها رفیقهای خوبی هستند. (نساء/69) 📢📢📢📢📢 👈 زنبور فقط گلها و گیاهان رو انتخاب میکنه و روی آنها میشینه. 🌹🌷🌼 👈 اما مگس فقط تو زباله دونیها دنبال چیزهای کثیف و نجس میگرده، و با اونها همنشینه. ⚠️ یعنی همنشین خودشون رو، خودشون انتخاب میکنند.☝️ دقت کنیم 👀 ✅ ما هم تو این دنیا، با افعال و اعمالی که انجام میدیم، برای قیامتمون همنشین انتخاب میکنیم. ✅ میتونیم مثل زنبور دنبال خوبیها و پاکیها باشیم، یا مثل مگس دنبال ناپاکیها و نجاسات باشیم. ❌ اگر از خدا و پیغمبر اطاعت کنیم، قیامت با این چهار گروه همنشین هستیم: انبیاء، صدیقین، شهدا و صالحین. ❌ اما اگر از هوا و هوسهای نفسانی، و وسوسه های شیطان پیروی کنیم، قیامت هم با دشمنان خدا همنشین هستیم. انتخاب با خودمونه.🤔 ✍ ببین همنشین‌ِ خوب چقدر با ارزشه که حتی در عالم آخرت، برای تکمیل نعمتهای بهشتی، این نعمت بزرگ به "مطیعان" ارزانی می‌شه، و اونها علاوه بر همه افتخارات، همنشینانی همچون پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان دارند. 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند.😢😢 شهیدی که مزارش از شهرهای شمالی و غربی ایران تا هزاران کیلومتر دورتر، زائر دارد.👌 شهیدی که حاجت روا می کند و معمولا کسی دست خالی از سر قبرش برنمیگردد.👌😞😞 شهیدی که قبل از تدفین ، سوره مبارکه کوثر را تلاوت نمود.👌 شهیدی که هنگام تدفین ، از او صدای اذان گفتن شنیده شد.👌 شهیدی که در سجده ها و قنوت نمازش ، دعای کمیل را می خواند. شهیدی که با همان لباس خاک آلود برگشته از ماموریت به خواستگاری رفت. 👌 شهیدی که روی قالیهای خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالیها مرا از یاد محرومان غافل می کند.😞 شهیدی که در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت.😞 شهیدی که در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار، من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.😔😢 شهیدی که عارف حوزه علمیه، او را استاد خود می دانست.😞 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
اربابم •از تـو •بہ یڪ اشاره •و از منـ دویدنش •جانـ را •بخواه،تا ڪه •برایَتـ بیاورمـ دلتنگِ💔 خیابانۍهستم بنامـِ بین‌الحرمین✨ ~یاحسـ♡ـین~ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :6⃣8⃣ #فصل_دهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣8⃣ کسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟» خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!» از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: «کی به تو گفت؟! خدیجه؟!» نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده.» بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣8⃣ #فصل_دهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣8⃣ حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت می شوم.» بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود. گفت: «خدیجه من حالش چطور است؟!» گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.» صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام آرام برایش لالایی خواند. فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: «می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم.» خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد. بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا کرد. مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند. هر چند، یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: «قدم! کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد.» هوا سرد بود. دورتادور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🔻حسادت، شغل دوّم ما🔻 ✍ قرآن کریم با یک جمله سوالی، درباره گروه خاصّی می‌فرماید: 🕋 أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ (نساء/۵۴) 💢 آیا نسبت به مردم، بر آنچه که خدا از فضلش به آنان بخشیده، می‌ورزند؟! 😔 متاسفانه، این آیه حکایت حال و روز خیلی از ماهاست. ⁉️🤔 خدا دوست داشته از فضل و کرمش، به یه نفر، یه چیزی بده... ما چرا این وسط آتیش می‌گیریم؟!🔥 ⛔️ شغل دوّمِ خیلی از ماهاست. از این شغل استعفا بدیم! بیشترین کاری که بسیاری از ماها، تو شبکه‌های اجتماعی انجام میدیم، به موفقیت دیگرانه.😤 مُدام در حال زَهر ریختن به جون همدیگه هستیم. اکثرِ ماها، به هر کس که یه قدم جلوتر از ما باشه، یه پلّه بالاتر از ما وایساده باشه، یا حتّی یه لبخند بیشتر روی صورتش باشه، می‌کنیم.😠 چون رشدکردن و بالا رفتن سخته، یه جا لَم میدیم و به جاش: ❌ به کسی که درس میخونه میگیم خَرخون.. ❌ به کسی که پول در میاره میگیم دزد.. ❌ به آدم مؤدب و محترم میگیم سوسول.. و... 👈 به زیبایی، ظرافت، هوش، سواد، ادب و ... خلاصه به همه چیزِ دیگران حسودی می‌کنیم. ↙ فلانی فقط نون خوشگلیشو میخوره!! ↙ کی گفته فلانی کار بلده؟! ↙ فلانی الکی مشهور شده! ↙ فلانی رو الکی بزرگش کردن! ↙ فلانی... ✅ همه بد هستند... فقط ما خوبیم!😊 به جای اینکه تلاش کنیم قدّ خودمون رو بالا بکشیم، سعی می‌کنیم با قدّ دیگران رو کوتاه نشون بدیم!😩😖 هِی حرص می‌خوریم و قرص مُسکن! یادمون باشه، 📣 با کوچیک کردنِ دیگران، ما بزرگ نمیشیم.. همونطور که با گاز گرفتنِ دیگران، ما شیر🦁 نمیشیم.. ✅️ بجای ، زیرآب زنی و تخریبِ دیگران، سخت کار کنیم، و برای به دست آوردن موفقیّت بجنگیم...👊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f