eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
978 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#حساب_کتاب ✍ بعضی ها، یکپارچه عسلنــد! شیــرین و شیـــرین و شیـــرین! تلخی نگاهشان تیزیِ کلامشا
✍ بگذار خیالت را راحت کنم ؛ مار که باشی؛ طعمِ خدا، زیرِ زبانت نمی اُفتد! مار، زبانش نیــش دارد... نیشی که تا تهِ جانِ انسان را می سوزاند! و این زبان...با مزه ی آسمان غریبه است! ▫️پیشانیِ پینه بسته و زبانِ روزه ی همه ی عمر، نمی تواند، حالِ دلت را خوب کنــد... تا وقتی که؛ نیشِ کلامِ تو، در جانِ این و آن فرو می رود! 🔺سوهانی باید برداریم... و آرام آرام تیغ و زهرِ زبانمان را بتراشیم! بتراشیم و بتراشیم و بتراشیــم... تا طعمِ خوشِ آدمیت، زیر زبانمان، مزه کند! این طلوع، تمرین میکنیم؛ قشنگ حرف بزنیم مثل خدا؛ [ لَعَمْرُك إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ محمّـدم؛ به جانِ تو قســم... ] 🔺یادمان نرود؛ اگر دیگران را میانِ جانمان، جا دهیم... زبانمان، نمی تواند آنها را پَس بزند! http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❖✨﷽✨❖ #یک_آیه_یک_درس۵🔔 💔آزار دادنِ پیامبر و امام💔 ✍ قرآن می‌گه حضرت موسی به قومش گفت: "بابا شما ک
❖✨﷽✨❖ 🔔 ۶ 💠💠کاش با فلانی رفاقت نمی‌کردم 👈 دختر خانمی که ..... ❌ با نامحرم در ارتباطی... ❌ و پسرِ نامحرمِ فضای مجازی رو «داداشی» خطاب میکنی و خودمونی میشی ... 👈و آقا پسر، .. ❌ که با ناموسِ مردم چت میکنی... ❌ و حریمِ نامحرم رو تو فضای مجازی رعایت نمیکنی... ❌همین که اجازه بدی یه غریبه به حریمت وارد بشه، و تو رو از خدا دور بکنه، برای سقوط کافیه... 🤔میدونستی یکی از حسرتهای جانسوز اهل جهنّم، همین رفاقت‌ها و دوستی‌هاست⁉️ 🔰 سوره‌ مبارکه فرقان، آیه ﴿۲۸-۲۷﴾ 🕋〖یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ یَقُولُ... یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا〗 🌷【به خاطر بیاور روزی را که، گنهکار دست خود را از شدّت حسرت به دندان می‌گزد، و می‌گوید: «ای وای بر من، کاش فلانی را بعنوان دوست خود انتخاب نکرده بودم!»】 : حالا این دوست می‌تونه: ✴️ همکلاسیت...👩🎓👨🎓 ✴️ همسایه‌ات...👥 ✴️ همکارت...👥 ✴️ همون نامحرمِ فضای مجازی...👤 ✴️ یا حتّی گوشیِ موبایلت باشه...📱 ⚠️ حواست هست⁉️ ⚰️ معلوم نیست ملک الموت کِی بیاد سراغمون... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 7
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 قسمت 8⃣3⃣ راوی:سعید مهتدی در عملیات خیبر، حاجی داخل سنگری بود که با خط، یک کیلومتر بیشتر فاصله نداشت. جایی را با لودر کنده بودند، رویش را هم تراوس انداخته بودند و اسمش را هم گذاشته بودند سنگر. ما هم توی خط بودیم و با بی سیم با حاجی در ارتباط بودیم. وضع به همین منوال میگذشت که حاجی با من تماس گرفت و گفت: "قراره امشب بچه های لشکر امام حسین بیان اینجا، کسی رو ندارن، میمونی توجیه شون کنی؟" گفتم: "حتما. " گفت: "پس غروب بیا سنگر تا خودت هم توجیه بشی، باهات کار دارم." گفتم: "باشه، چشم. الان کجا میری؟" گفت: "میرم پیش عباس، مشکل داره شاید بتونم کمکش کنم. " در عملیات خیبر من وحاجی در ضلع مرکزی بودیم، عباس کریمی و زجاجی هم در ضلع شرقی. حاجی بعد از اینکه با من صحبت کرد، سراغ قاسم سلیمانی رفت و سید حمید میرافضلی را که معاون قاسم سلیمانی بود، با خود برداشته و با موتور به سمت ضلع شرقی حرکت کرده بودند. شب شد، اما هنوز حاجی نیامده بود. با خودم گفتم: "گفت شب بیا سنگر، حتما اومده، من نبودم، رفته. " رفتم پیش قاسم سلیمانی و سراغ حاجی را گرفتم، گفت:" نه، اینجا نیومده." یک موتور برداشتم و به ضلع شرقی رفتم. وقتی به مقر عباس کریمی و بچه هایش رسیدم، گفتم: "حاجی اینجا نیومده؟" عباس کریمی گفت: "نه. " گفتم: "اومده بود سمت شما که کمکتون کنه." گفت:" مسئله"ی خاصی نبود. پاتک شد، اما مشکل حادی پیش نیومد." گفتم: "عباس، غلط نکنم حاجی یه طوریش شده." گفت: "چطور هم چین فکری میکنی؟" گفتم: "حاجی هرجا میخواست بره، بعید بود به من نگه." ادامه دارد... 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
شهید مرتضی خانجانی حاج علی درویش فرماندهان گردان کمیل 🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی شهید شیخ احمد کافی 📺موضوع: حق پدر و مادر 😢😢 حتما گوش ڪنید👌👌 داستان دلنشین منبر http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 6⃣3⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻 #تضرع، #راه_نجات🔻 امام کاظم(ع) در نصایح خود به هِشام فرمودند:👇 ⚡️
❣﷽❣ 7⃣3⃣ ✨ 🔻 🔻 ✍ قرآن کریم درباره و آیاتِ زیادی داره. امّا فقط در یکجایِ قرآن صحبت از گروهی میکنه و بعد می‌فرماید این گروه هستند. 👈 أُولَٰئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا... یعنی اینا دیگه اصلِ جنس هستند. اینا هستند.😨 ⁉️ فکر می‌کنید این گروه کیا هستند؟!🤔 جواب: 👈 کسانی که با احکام و دستوراتِ دینی، برخوردِ گزینشی می‌کنند. 👈 کسانی که هر جا از دین رو عشقشون بکشه عمل می‌کنند، و هر جا رو عشقشون نکشه عمل نمی‌کنند. 👈 کسانی که وقتی به دستوراتِ دین می‌رسند، میگن اینجا رو قبول داریم، ولی اونجا رو قبول نداریم. 👈 کسانی که وقتی به دستورات دینی می‌رسند: 🕋 یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ، وَ یُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَٰلِکَ سَبِیلًا (نساء/۱۵۰) 💢 می‌گویند: «به بعضی ایمان می‌آوریم، و بعضی را انکار می‌کنیم» 💢 و می‌خواهند در بینِ این دو، راهی برای خود انتخاب کنند. در آیه بعد می‌فرماید:👇 🕋 أُولَٰئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا (نساء/۱۵۱) 💢 آنها کافران حقیقی‌اند. ⚠ به این و به این میگن: ☝️ اینطوری فقط یه کاریکاتوری از باقی میمونه. نیمی از می‌گيرند و نیمی از . احکام رو گزینش می‌کنند، و هر جا رو که دوست دارند قبول می‌کنند.🤔 ❗️ نماز میخونه، رشوه هم می‌گيره. ❗️ روزه می‌گیره، بدترین حجاب رو هم داره. ❗️ مجلس روضه‌ی امام حسين میره، صبح تا شب با نامحرم چت هم میکنه. ❗️ قرآن میخونه، تو گوشی موبایلش همه جور عکس و فیلمی هم داره. ❗️ حرم امام رضا میره، سر مردم هم کلاه میذاره. ❗️ صبحهای جمعه تو دعای ندبه يابن‌الحسن میگه، شبهای جمعه پارتی و عروسی مختلط هم میره. ❗️ و این داستان ادامه داره... 👌 اونه که، در برابرِ همه‌ی قوانین الهى تسلیم باشه. ⚡️ چون بعضی چیزها نصفه‌اش به هیچ دردی نمی‌خوره. مثلاً: ✔ هیچ خانومی با یه لنگه گوشواره عروسی نمیره. ✔ هیچ آقایی با یه لنگه کفش بیرون نمیره. ✔ هیچ آدمی با یه لنگه جوراب مهمونی نمیره. 👈 هم همینطوره. نصفه‌ و نیمه‌اش به درد نمیخوره. ️🔚 باید به همه‌‌ی اجزایِ این نسخه‌ی شفابخش عمل کرد تا به نتیجه‌ی مطلوب برسه، وگرنه به درد نمی‌خوره.✋ 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :6⃣0⃣1⃣ #فصل_یازد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣0⃣1⃣ در همین موقع، مردی از ته کوچه بدوبدو آمد طرفمان. یک جارو زده بود زیر بغلش و چند تا کتاب هم گرفته بود دستش. از ما پرسید: «شما اهل روستای حاجی آباد هستید؟!» ما به هم نگاه کردیم و جواب دادیم: «نه.» مرد پرسید: «پس اهل کجا هستید؟!» صمد سفارش کرده بود، خیلی مواظب باشم. با هر کسی رفت و آمد نکنم و اطلاعات شخصی و خانوادگی هم به کسی ندهم. به همین خاطر حواسم جمع بود و چیزی نگفتم. مرد یک ریز می پرسید: «خانه تان کجاست؟! شوهرتان چه کاره است؟! اهل کدام روستایید؟!» من که وضع را این طور دیدم، کلید انداختم و در حیاط را باز کردم. یکی از زن ها گفت: «آقا شما که این همه سؤال دارید، چرا از ما می پرسید. اجازه بدهید من شوهرم را صدا کنم. حتماً او بهتر می تواند شما را راهنمایی کند.» مرد تا این حرف را شنید، بدون خداحافظی یا سؤال دیگری بدوبدو از پیش ما رفت. وقتی مرد از ما دور شد، زن همسایه گفت: «خانم ابراهیمی ! دیدی چطور حالش را گرفتم. الکی به او گفتم حاج آقامان خانه است. اتفاقاً هیچ کس خانه مان نیست.» یکی از زن ها گفت: «به نظر من این مرد دنبال حاج آقای شما می گشت. از طرف منافق ها آمده بود و می خواست شما را شناسایی کند تا انتقام آن منافق هایی را که حاج آقای شما دستگیرشان کرده بود بگیرد.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ . 🌹ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ🌹 ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ .... ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : 🌹ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ🌹 ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ🌹 🌹ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ🌹 ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ 🌹ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ .🌹 ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ🌹 ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ 🌹ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ🌹 ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟🌹 🌹ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟🌹 ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ🌹 🌹ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ . ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ.🌹 شهید گمنام سلام... خوش اومدی مسافر من خسته نباشی پهلوان🌹 🌺 رفاقت با شهدا تا قیامت 🌺 🕊 یاد شهدا با ذکر صلوات 🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#حساب_کتاب ✍ بگذار خیالت را راحت کنم ؛ مار که باشی؛ طعمِ خدا، زیرِ زبانت نمی اُفتد! مار، زبانش نیــ
🌈رنگ مان که عوض می شود؛ همه می فهمند عُمــری، عاریه، کنارمان زیسته اند! کنارِ مایـــی....که خودمان نبــود! رنگ مان که عوض می شود؛ همه میفهمند ما را عوضی گرفته اند! با همانی که خودمان نبـــود... صداقت آزمودنی است! ... ✨صداقتِ میانِ ما و خدا ✨ میانِ ما و خودمان ✨ میان ما و دیگران دنیـا، هر روز برگه ی امتحانیِ جدیدی را از جامیزش بیرون می کشد و روبریمان میگذارد! شرایطِ دور و بَرِمان که عوض می شود؛ چه رنگی می شویم؟ ، هویّتِ آفتاب پرست ها را تغییر می دهند! 🔺 نباشیم.... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_5771702482589714584.mp3
6.62M
احساسی 🍃مرحمتی اربابا به حال بنده کن😭 🍃مثل همیشه منو آقا شرمنده کن😭 🎤 👌فوق زیبا http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از ستارگانِ دوکوهه
سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت: " دولت فرانسه فاحشه سیاسی است " ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ صفحات شھدای لشڪر۲۷ محمدرسول‌الله ﷺ👇🏼 🔗 تلگرام | اینستاگرام | ایتا ✓ @lashkar027
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 7⃣3⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻 #کافران_حقیقی🔻 ✍ قرآن کریم درباره #کفر و #کافران آیاتِ زیادی داره.
❣﷽❣ 8⃣3⃣ 🕊🦃🐓 تا حالا به چشم های پرندگان 🐤🐦🐧 دقت کردید❓❓ ↩️ شاید در ذهنتان بیاید خب چرا🤔❓ و برای چی 🤔❓❓ 🔰🔰🔰 👈 چشم های پرندگان در دو سوی چهره شان هست... ‼️ 👇👇👇 🌀 و می توانند به سمت راست و چپ خود مسلط باشند 🔁 ⤵️⤵️⤵️ و شکار🐇، یا دانه ی 🦃🐓🌾 اطرافِ خود را می بینند.✔️ 🔰🔰🔰 💠 خداوند در قرآن اشاره های فراوانی به نگاه 👁 👁 ما انسان ها به پیرامون مان کرده است.📖 ⬇️⬇️⬇️ 🔹🔷🔹 بیشترین آیاتی که با فعل [ریشه ی (نظر) ]آمده، اشاره به نگاه همراه با تدبّر است🤔✅ 🔆 ↩️ نگاه اندیشمندانه ⚡️سوره ی مبارک یونس آیه ی«101» قُلِ أنظُرُواْ مَا ذَا فِی ألسماواتِ وَ ألاَرْضِ... بگو: «با تأمل بنگرید که در آسمان ها 🌫 و زمین 🌍 [از شگفتی های آفرینش 🌕 ⭐️ 🌙و عجایب خلقت]. 👇👇👇 کافیست، چشم ها را که نعمت إلهی ست، قدر دانسته، و با عقل و درایت، شگفتی های زیبای نهفته در ملکوت عالم را نظاره گر باشیم.علم بیاموزیم و عبرت بگیریم.🐠🐬🐳🎋🌻💐🌳🌴🍇🍐🍒 🌹پیامبر رحمت(ص)🌹 فرمودند: ↩️ چشمان خود را کنترل کنید تا شگفتی های ملکوت را مشاهده کنید🌹✅ 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 8
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 قسمت 9⃣3⃣ راوی:مهدی شفازند سوار بر موتورهایمان به راه افتادیم. حاج همت و میر افضلی جلو میرفتند و من هم پشت سرشان. دو سه متری با هم فاصله داشتیم. جایی که حاجی میخواست برود، پایین جاده بود. برای رفتن به آنجا می بایست از پایین پد میرفتیم روی جاده. این کار باعث می شد که شتاب دور موتور کم شود. عراقی ها هم روی آن نقطه دید کامل داشتند و درست به موازات نقطه ی مرکزی پد، تانکی را مستقر کرده بودند و هر وقت ماشین یا موتوری از آنجا رد میشد، تیر مستقیم شلیک میکردند. موتور حاج همت کشید بالا تا برود روی پد، من که پشت سر آنها بودم، گفتم:" حاجی، اینجا رو گاز بده." حاجی گاز را بست به موتور که یک آن، گلوله ای شلیک و منفجر شد. دود غلیظی بین من و موتور حاج همت ایجاد شده بود. بر اثر موج انفجار، به گوشه ای پرتاب شدم و تا چند لحظه گیج و منگ بودم. دود و گرد و غبار که خوابید، موتوری را دیدم که در سمت چپ جاده افتاده بود و دو جنازه هم روی زمین بود. تازه یادم افتاد که موتور حاج همت و میرافضلی جلوی من حرکت میکرد. به سمت جنازه ها رفتم، اولی را که با صورت روی زمین افتاده بود، برگرداندم، تمام بدنش سالم بود، فقط صورت نداشت و دست چپ؛ موج انفجار صورتش را برده بود. اصلا قابل شناسایی نبود. به سراغ دومی رفتم، نمیتوانستم باور کنم، میرافضلی بود. عرق سردی روی پیشانی ام نشست. پایان 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
ستارگان آسمان گمنامی شهدای اطلاعات و عملیات لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا {علیه السلام} کربلایی ها از راست = "شهید احمد رضا عراقی" شهادت = عملیات کربلای ۸ "شهید ناصر دوّاری" مجروحیت = عملیات کربلای ۲ شهادت = حدود یک ماه بعد "شهید مهدی خسرونژاد" شهادت = عملیات کربلای ۵ "شهید عیسی کره ای" شهادت = عملیات کربلای ۴ "شهید غلامرضا کیانپور" شهادت = عملیات کربلای ۵ عکس مربوط به عیادت رزمندگان واحد اطلاعات و عملیات لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا {علیه السلام} از شهید ناصر دواری است که مدتی بعد از این عکس به مقام شهادت رسید کمتر از چند ماه بعد همرزمانی نیز که به عیادت او آمده بودند شهید شدند و به دیدارش شتافتند و جمعشان در بهشت دوباره جمع شد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 🦋 📢 🖥 فیلم/ بازگویی وقایع روز ۱۵ تیر و اسارت از زبان سردار حاج - همرزم و یار صدیق ایشان. 🏷 📺 💠 منبع: برنامه / حاج احمد متوسلیان: از پاوه تا اسرائیل - شبکه افق - ۱۴ تیر ۱۳۹۶. ✔ ✅ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣0⃣1⃣ #فصل_یازد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣0⃣1⃣ با شنیدن این حرف، دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسی ام برای صمد بود. می ترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد. مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانه ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سه قفله کردم. حتی درِ توی ساختمان را هم قفل کردم و یک چهارپایه گذاشتم پشت در. آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را که دید، پرسید: «این کارها چیه؟!» ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «شما زن ها هم که چقدر ترسویید. چیزی نیست. بی خودی می ترسی.» بعد از شام، صمد لباسش را پوشید. پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «می روم کمیته کار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم.» گریه ام گرفته بود. با التماس گفتم: «می شود نروی؟» با خونسردی گفت: «نه.» گفتم: «می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چه کار کنم؟!» صمد اول قضیه را به خنده گرفت؛ ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣0⃣1⃣ #فصل_یازد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣0⃣1⃣ اما وقتی دید ترسیده ام، کُلت کمری اش را داد به من و گفت: «اگر مشکلی پیش آمد، از این استفاده کن.» بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: «کیه؟» کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چه کار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: «کیه؟!» این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در کسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یک نفر می خواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغ ها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد، رفتم روی پشت بام و همان طور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبه رویشان که یک دفعه متوجه شدم یکی از مردها، همسایه این طرفی مان، آقای عسگری، است که خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم که از همان بالای پشت بام صدایش کردم وگفتم: «آقای عسگری شمایید؟!» بعد دویدم و در را باز کردم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❤️ ۲۸ اسفند ۱۳۶۰ محور شاوریه در جنوب قبل از عملیات فتح المبین🙂✌️ از سمت چپ ایستاده جانباز شهید صیاد محمدی و از راست ایستاده نفر اول برادر کوچکتر یعنی ولی الله همت🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
اسامی شرکت کنندگان در چله ی زیارت آل یاسین 🌺🥀🌺💐🥀🌷🌹🌺💐🌷🥀💐🌹🌺 ۱.خانم مامان امیرعلی ۲.خانم یاس ۳.خانم تیام ۴.خانم باران ۵_خانم اقیان ۶.خانم فاطیما ۷.خانم مادر امین ۸.خانم سیده گلبهار پورهاشمی ۹.خانم دانایی فرد ۱۰.خانم سیده فاطمه حسینی ۱۱.خانم حکانی ۱‌۲.خانم ملک احمدی ۱۳.خانم نادیا خاکباز ۱۴.خانم صفری ۱۵.خانم یاامام رضا ۱۶.خانم موسوی ۱۷.آقای محمدپارسا ۱۸.آقای امیررضا ۱۹.عبدالزهرا ۲۰.آقای خادم البقیع ۲۱.خانم سیاهکوهی ۲۲.خانم حمزه ۲۳.خانم زهراهلالی ۲۴.خانم فلاح ۲۵.خانم قادری ۲۶.خانم نیکنام ۲۷.خانم ایمانے ۲۸.خانم بهرامے ۲۹.خانم اسماعیلی ۳۰.خانم ترنم زندگي ۳۱.خانم معظمے ۳۲.خانم حداد ۳۳.خانم شوقانی ۳۴.خانم بنجویی ۳۵.خانم سعادتپور ۳۶.خانم مهتاب ۳۷.خانم حیدری ۳۸.خانم نرجس مهدوی ۳۹.دلتنگ شهید همتم ۴۰.خانم رشیدی کسانی که میخواهند در این چله ی معنوی شرکت کنند به آیدے زیر پیام دهند 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @deltange_hemmat68 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 8⃣3⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ #نگاه_پرندگان_به_پیرامون_خود 🕊🦃🐓 تا حالا به چشم های پرندگان 🐤🐦🐧 دقت کر
❣﷽❣ 9⃣3⃣ ✨ ✍️ ... 🔸اگر روی پیشانی ما یه کنتور بود و هر گناه، یه شماره می انداخت😱 ❌دیگه ما آبرو نداشتیم و نمی تونستیم زندگی کنیم...🙈 🔸یا اگر به جای شماره انداختن، بوی ظاهری داشت،😷 ❌دیگه کسی طرف ما نمیومد😷 🗣 حالا بشین یه کم فکر کن که خداوند چقدر به ما نعمت داده که روی گناهان ما سرپوش گذاشته....🤔 ❌نعمتهای خدا قابل شمارش نیست❌ 🔸خداوند در سوره ابراهيم، آیه ۳۴ می فرماید: 🕋 و آتَاکُمْ‌ مِنْ‌ کُلِ‌ مَا سَأَلْتُمُوهُ‌ وَ إِنْ‌ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ‌ لاَ تُحْصُوهَا إِنَ‌ الْإِنْسَانَ‌ لَظَلُومٌ‌ کَفَّارٌ ✨و از هر چیزی که از او خواستید، به شما داد؛ و اگر نعمتهای خدا را بشمارید، هرگز آنها را شماره نتوانید کرد! انسان، ستمگر و ناسپاس است ✅ یکی از این نعمت ها، سرپوش گذاشتن روی گناه ماست.👌 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❇️ شریف زیارت آل یاسین ان شاالله از روز جمعه ۹۹/۸/۲۳ 🌹🌹آغاز میشود ❇️ مدت این ختم گروهی روزی یک مرتبه دعای شریک زیارت آل یاسین ❇️ طریقه نیت کردن در این ختم: شما باید بشکل زیر نیت کنید👇 من در این چله شرکت میکنم به نیت: ⚜فرج امام زمان عجل الله و سلامتی ایشان 🌹🌹هدیه به روح سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت🌹🌹 ⚜بہ نیت براورده بخیر شدن حاجت هر کسی ک در این ختم شرکت میکند ⚜بہ نیت حاجت خودم(حاجتتان را مدنظر بگیرید) ⚜به نیابت از همه ی شهدای مدافع حرم و شهدای دفاع مقدس ⚜شفای همه ی مریضان اسلام ⚜بخشیده شدن همه ے گناهانمون ⚜به نیابت همه شهدای عزیز ازصدر اسلام تاکنون ⚜به نیابت سردار عزیزشهید قاسم سلیمانے ثوابی ازاین چله ان شاالله هدیه به روح خادم الرضا(خادم الشهدا) 🌹🌹 محمدجواد میرزابیگی🌹🌹 می رسد ❇️ : درصورتی ک در این ختم، یکروز این دعارو نخوانید، دیگر اثر چله را نخواهد داشت ولی اثر مداومت بر خواندن این دعا برای حاجتتان محفوظ میماند👌 ❇️ در این مدت باید با خودمان ببندیم تا کمتر گناه کنیم و پافشاری بر روی کنیم و ذکر زیاد بگوییم تا ان شالله نتیجه بگیرید👌 ان شاالله هر روز در کانال یادآوری می شود تا فراموش نشود🌹 حاجت روا ان شاالله😌 با انتشار حداکثری این پیام در ثوابش شریک شید👌👌 اجرتون باشهدا التماس دعا🙏🙏 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣0⃣1⃣ #فصل_یازد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣1⃣1⃣ آقای عسگری، که مرد محجوب و سربه زیری بود، عادت داشت وقتی زنگ می زد، چند قدمی از در فاصله می گرفت. به همین خاطر هر بار که پشت در می رسیدم، صدای مرا نمی شنید. آمده بود از من کمک بگیرد. خانمش داشت زایمان می کرد. کمی بعد، از آن خانه اسباب کشی کردیم و خانه دیگری در خیابان هنرستان اجاره کردیم. موقع اسباب کشی معصومه مریض شد. روز دومی که در خانه جدید بودیم، آن قدر حال معصومه بد شد، که مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان. صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مکافات بود با دو تا بچه کوچک از این طرف به آن طرف برویم. نزدیک ظهر بود که از بیمارستان برگشتیم. صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون کار داشت دوباره تاکسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود. خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه می آمد و بهانه می گرفت. می خواست بغلش کنم. با یک دست معصومه و کیسه داروهایش را گرفته بودم، با آن دست خدیجه را می کشیدم و با دندان هایم هم چادرم را محکم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند. به سختی کلید را از توی کیفم درآوردم و انداختم توی قفل. در باز نمی شد. دوباره کلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمی شد. انگار یک نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در کوبیدم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣1⃣1⃣ #فصل_یازد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣1⃣1⃣ ترس به سراغم آمد. درِ خانه همسایه را زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. زن هم می ترسید پا جلو بگذارد. خواهش کردم بچه ها را نگه دارد تا بروم صمد را خبر کنم. زن همسایه بچه ها را گرفت. دویدم سر خیابان. هر چه منتظر تاکسی شدم، دیدم خبری از ماشین نیست. حتی یک ماشین هم از خیابان عبور نمی کرد. آن موقع خیابان هنرستان از خیابان های خلوت و کم رفت و آمد شهر بود. از آنجا تا آرامگاه بوعلی راه زیادی بود. تمام آن مسیر را دویدم. از آرامگاه تا خیابان خواجه رشید و کمیته راهی نبود. اما دیگر نمی توانستم حتی یک قدم بردارم. خستگی این چند روزه و اسباب کشی و شب نخوابی و مریضی معصومه، و از آن طرف علّافی توی بیمارستان توانم را گرفته بود؛ اما باید می رفتم. ناچار شروع کردم به دویدن. وقتی جلوی کمیته رسیدم، دیگر نفسم بالا نمی آمد. به سرباز نگهبانی که جلوی در ایستاده بود، گفتم: «من با آقای ابراهیمی کار دارم. بگویید همسرش جلوی در است.» سرباز به اتاقک نگهبانی رفت. تلفن را برداشت. شماره گرفت و گفت: «آقای ابراهیمی! خانمتان جلوی در با شما کار دارند.» صمد آن قدر بلند حرف می زد که من از آنجایی که ایستاده بودم صدایش را می شنیدم. می گفت: «خانم من؟! اشتباه نمی کنید؟! من الان خانم و بچه ها را رساندم خانه.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f