eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
978 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #طنز_جبهه 4⃣3⃣ 💠 سر به سر عراقی ها😄 🔹هوس کردم با بی سیم عراقی ها را اذیت کنم.📞 گوشی بی سیم را گر
🌷 ⃣3⃣ 💠مرا دریابید 🔹همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم. 🚍موقع برگشتن، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت. به پایگاه موشکی که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدم. 🔸محمود و مهدی کنار سنگر خودشون نشسته بودند و به کارهای من می‌خندیدند.😂😅 همه با قابلمه دور ماشین ایستاده بودند. 🔹بالای باربند رفتم و با صدای بلند فریاد زدم: «اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی پا بر جا می‌ماند، پس ای خمپاره ها مرا دریابید!» در همین لحظه یه خمپاره ۱۲۰ زوزه کشان در کنار ما منفجر شد! همگی خوابیدند. من هم از روی باربند خودم رو به کف جاده پرت کردم. 🔸بلند شدم خودم رو تکاندم و گفتم: 🙌 «آهای صدامِ الاغِ زبون نفهم! شوخی هم سرت نمی‌شه؟ شوخی کردم بی پدر مادر!» همه زدند زیر خنده.  😁 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام دوستان روزتون شهدایی😊 به شرط لیاقت و دورازریا امروز چهارم فروردین روز هجدهم چله ی صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانے است که صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني امروز به نیابت براورده شدن حاجات افرادزیر می باشد 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌹گروه اول:سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 1⃣.خانم زهراکریمی 🔈🔈بزرگواران توجه داشته باشن هرکدوم ازافراد توهرگروهی هستند باید صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانے امروز رو به نیت حاجات هم گروهی خود بخونن هرکسی خوند به پی وی زیر همراه باکد و نام گروه ارسال کنند @deltange_hemmat50 مانند زیر کد ۱۸ گروه شهید همت✅ نشون دهنده این هست صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانے در گروه خودم به نیابت خانم یاآقای فلانی در روزهجدهم تلاوت شد👌👌 همه افراد حتما قرائت کنند و اعلام کنند👌 حاجت رواشید🙏 یازهرا(س)✋ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°°|🥀|°° نماز پفکــے یا نماز نمکــے یا نماز زورکــے یا نماز پولکــے نماز راستکــے و•••⁉️ برادرم خواهرم بنگر چگونه نماز میخوانی!🧐:) نمازی که سریع خوانده میشود، نماز موشکی است.🚀‼️ نمازی که باغفلت قضا میشود، نماز یدکی است.😞‼️ نمازی که برای رسیدن به مقام و موقعیت خوانده میشود، نماز پفکی است.🤭‼️ نمازی که به صورت آزمایشی خوانده میشود، نماز الکی است.🙁‼️ نمازی که باقبله و وضوی اشتباه خوانده میشود، نماز چپکی است.😓‼️ نمازی که با زور و اجبار بقیه خوانده میشود، نماز زورکی است.😠‼️ نمازی که برای گرفتن پاداش خوانده میشود، نماز پولکی است.😕💵‼️ نمازی که بدون حضور قلب و با بی حالی خوانده میشود، نماز آبکی است.😔💔‼️ نماز شب که از نیمه شب به بعد خوانده میشود، نماز نمکی است.😬‼️ نمازی که باعنوان نافله مستحبی خوانده میشود، نماز کمکی است.😃💞 ❣نمازی که باحضور قلب و خلوص نیت خوانده میشود، نماز راستکی است.... که از همه ی نمازها بهتر و برتر است... و مورد قبول درگاه حق...😍👌🏻 حالا ما خدایی چطوری نماز میخونیم؟؟🧐 🌺••┈••❈✿🌹✿❈••┈••🌺       http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🌺••┈•
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصیقین🌺 #نیمه_پنهان_ماه #سردار_خیبر_شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت #
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 2⃣2⃣ نميگفت «من» ميگفت «مادرت». بعد، از خانم عباديان كه قرار بود تا تمام شدن تعميرات خانه منزل آن ها بمانيم، خيلی تشكر كرد و راه افتاد.از پشت سر نگاهش كردم؛ وقتی گردنش را اين طور راست ميگرفت، قدش بلندتر به نظر ميرسيد و چه سفت راه ميرفت با آن پوتين های گشاد كهنه! همين حالا دلم تنگ شده بود. خواستم بروم دم ماشين، اما حاجی سوار شد. از سوز هوا چادرم را تنگ تر به خودم پيچيدم و چشم هايم را كه پر آب شده بود، پاك كردم. ماشين حاجی ديگر به سختی ديده ميشد. خودم را دل داری دادم «برميگرده، مثل هميشه. اون قدر نماز ميخونم و دعا ميكنم كه برگرده.»همه زنگ ميزدند، همه از زن و بچه شان خبرگيری ميكردند، جز حاجی. من هم نگران شدم و هم رنجيدم. يك روز كه ايشان تماس گرفت، گفتم «يك زنگ هم شما بزنيد حال ما رو بپرسيد. اسلام آباد رو مدام ميزنند نميگيد شايد ما طوری شده باشيم؟» حاجی گفت «بارها بهت گفتم من پيش مرگ شما ميشم، خدا داغ شماها رو به دل من نميذاره. اين رو ديگه من توی زندگی نميبينم.» گفتم «بابا اومده من رو برگردونه اصفهان اجازه هست برم؟ گفت : اختیار با خودتونه. آن شب خيلی به او التماس كردم بيايد خانه. آخرين باری كه آمده بود، خانه خرابی داشت، بنايی ميكردند. حالا همه جا را تميز كرده بودم. دوست داشتم خانه مان را اين طوری ببيند. اما حاجی نيامد، گفت «امكانش نيست.» و من نتوانستم جلو بابا بايستم، بگويم نمی آيم. بابا عصبانی بود، حتی پرخاش كرد كه «تو فقط زن مردم نیستی دختر من هم هستی. ما اون جا دلواپس تو و بچه هايت هستيم.» مهدی و مصطفی را برداشتم و برگشتيم اصفهان. دو هفته بعد از آمدن ما بود كه حاجی تلفن زد، گفت «خيلی دلم براتون تنگ شده.» و اين را چند بار تكرار كرد. گفت «اگه شد بيست و چهار ساعته ميام ميبينمتون و برميگردم. اگه نشد كسی رو ميفرستم دنبالتون...» مکث کرد و پرسید: «كسی رو بفرستم، می آييد اهواز شما رو ببينم؟» خنديدم، گفتم «دور از جون شما، كور از خدا چي ميخواد؟» گفت «با دوتا بچه برای شما سخته.» گفتم «من دلم ميخواد بيام شما رو ببينم.»يك هفته گذشت، اما نه از خود حاجی خبری شد نه از تماسش. يك شب، نصفه شب از خواب پريدم، احساس مي كردم طوفان شده....... 🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱 ادامه دارد...... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
┅═✧❁﷽❁✧═┅ #انگیزشی 2⃣ لباس ‌هایت ظاهـرت را زیـبا میکنند و ذڪر خدا باطنت را🌼 زیباست اگر مــردم
3⃣ 💠المـــاس از تــــراش و انـسان از تـــــــلاش مــــیدرخشد! ▫️صادق باش هنگامی ڪه فـقیرۍ ▫️ساده باش وقتۍکه ثروتمندۍ ▫️مودب باش وقتی که قدرتمندۍ ▫️ســڪوت ڪن هنگامی ڪه عصـــبانۍ هستۍ. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_773150514.mp3
1.98M
🌺مادرم فاطمه(س)🌺 ✅ علامه مصباح یزدی: شاید عده ای مسخره کنند اما بنده باور دارم که چادر حضرت فاطمه (س) ... (تا انتها گوش بدهید) 👌👌 خیلی قشنگه👌💐 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #طنز_جبهه5⃣3⃣ 💠مرا دریابید 🔹همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم. 🚍موقع برگشتن، دشمن دی
🌷⃣3⃣ 💠 تو هنوز بدنت گرم است 🔹می گفت توی یکی از ها برادری مجروح میشود و به حالت و از خود بی خودی می افتد. 🔸بعد که شهدا را جمع کرده و به معراج شهدا می برده، از راه میرسد و او را قاطی بقیه با ترس و لرز و هول هولکی می اندازد و گاز ماشین را میگیرد و دِبرو.🚐 🔹راننده در آن جنگ و گریز تلاش میکرده که خودش را از تیررس دور کند و از طرفی مرتب میداده تا توی چاله چوله های ناشی از انفجار نیفتد، که این بنده خدا در اثر جابجایی و فشار به می آید،و یکدفعه خودش رو در جمع میبیند.😳 🔸اول تصور میکند که ماشین دارد شهدا را به سمت پست امداد میبرد. اما خوب که دقت میکند میبیند که نه، انگار همه برادرا شهید شده اند و تنها اوست که است. 🔹 میشود و هراسان بلند می شود و مینشیند وسط ماشین، و با صدای بلند بنا میکند به داد و فریاد کردن که: «برادر! برادر! منو کجا میبرید؟ من شهید نیستم.نگه دار میخوام پیاده شم،منو اشتباه سوار کردید، نگه دار من طوریم نیست...». 🔸راننده که گویی هواسش جای دیگری بوده، تو آینه زیر چشمی نگاهش میکنه و با همان لحن داش مشتی اش میگه:«تو هنوز گرمه، حالیت نیست.تو شهید شدی.دراز بکش! دراز بکش! بذار به کارمون برسیم.»😂 🔹اوهم دوباره شروع میکند که:«به پیر به پیغمبر من چیزیم نیست، خودت نگاه کن ببین» و راننده هم می گوید بعدا معلوم می شود.😂 🔸خودش وقتی برگشته بود میگفت این عبارت را گریه می کردم و می گفتم. اصلا حواسم نبود که بابا! حالا نهایتا مارو تا یه جایی می برد، برمی گردیم دیگر. 🔹مارا که نمی خواهند زنده به کنند. اما او هم راننده باحالی بود، این حرف ها را آنقدر می گفت که فکر میکردم واقعا شهید شده ام.😂😂😂 نثار ارواح طیبه شهدا 😁 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷#طنز_جبهه6⃣3⃣ 💠 تو هنوز بدنت گرم است 🔹می گفت توی یکی از #عملیات ها برادری مجروح میشود و به حالت #
🌷 7⃣3⃣ 🔹روزهای اولی که آزاد شده بود، توی کوچه پسکوچه‌های شهر برای خودمان می‌گشتیم. 🔸 روی دیوار خانه‌ای عراقی ها نوشته بودند: «عاش الصدام» یکدفعه راننده زد روی ترمز و انگشت گزید که اِاِاِ، پس این مرتیکه صدام آش فروشه!...😂 🔹کسی که بغل دستش نشسته بود نگاهی به نوشته روی دیوار کرد و گفت: «آبرومون رو بردی بیسواد!... عاشَ! یعنی زنده باد.😂 😁 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #طنز_جبهه 7⃣3⃣ 🔹روزهای اولی که #خرمشهر آزاد شده بود، توی کوچه پسکوچه‌های شهر برای خودمان می‌گشتی
🌷 ⃣3⃣ 🔹 سه خیابان🛣 را پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم به تنها حسینیه ی شهر. 🔸از زور سرما و خستگی. هل خوردیم داخل شبستان تا استراحت کنیم و فردا صبح ☀️به مدافعان خسته و کم تعداد شهر ملحق شدیم. هر کس به گوشه ای پناه برد. 🔹قبضه آر. پی. جی هفت ام را آرام روی زمین خواباندم و کف پهن شدم. 🔸فرمانده گروه قدم زد و خودش را رساند به من. دستی به ریش کشید و گفت: «چیه؟ چیزی کم و کسر داری!؟» 😏 با لحنی پر آب و تاب گفتم:  «ها قربون! اگه باشه لحاف و تشک، نباشه کیسه خواب. نبود پتو رنگی.»😜 🔹 خم شد و زد روی شانه ام و با لهجه مخلوط اصفهانی و شیرازی گفت:  «کاکو شیرازی خط که رفتیم می دم سنگر تو مبلمان کنن🛋. خوبس!»  🔸از جا بلند شدم و با شوخی احترام نظامی گذاشتم و گفتم:  «خوبس قربون!»  خندید و دور شد. 😄😄 😁 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
اسامي راه يافتگان به دور دوم مسابقه.pdf
504.6K
دور‌دوم ❌❌ 〽️🔆به اطلاع می رساند فایل پی دی اف بالا که بارگذاری شده است اسامی راه یافتگان به دور دوم(نهایی)مسابقه عیدانه است. 🛑خواهشمندیم اسامی بالا سریعا به ایدی :@tabadol_tabligh ✅پیام دهند و اطلاعات زیر را ارسال نمایند و در اسرع وقت برسی خواهد شد اطلاعات لازم: ✅نام و نام خانوادگی ✅شماره همراه ⚠️گفتنی است اسامی بالا درصد های بالای ۷۵%است که به دور دوم دعوت شدند ❗️با توجه به سوالات مکرر به اطلاع می رساند با مراجعه به همان سایت مسابقه با همان گوشی و همان مرورگر که در مسابقه شرکت کردید نتایج قابل مشاهده است.(چنانچه مشکلی بود درخدمت هستیم) 📣📣📣 قابل توجه است این اخرین پیام است که در کانال ها ارسال می شود و از این به بعد اطلاعیه ها به پیوی ارسال خواهد شد که از زیاد شدن پیام ها در کانال خودداری شود 🌺🌹 به امید موفقیت شما 🌺🌹
سلام دوستان روزتون شهدایی😊 به شرط لیاقت و دورازریا امروز پنجم فروردین روز نوزدهم چله ی صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانے است که صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني امروز به نیابت براورده شدن حاجات افرادزیر می باشد 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌹گروه اول:سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 1⃣.خانم مریم گنجے 🔈🔈بزرگواران توجه داشته باشن هرکدوم ازافراد توهرگروهی هستند باید صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانے امروز رو به نیت حاجات هم گروهی خود بخونن هرکسی خوند به پی وی زیر همراه باکد و نام گروه ارسال کنند @deltange_hemmat50 مانند زیر کد ۱۹ گروه شهید همت✅ نشون دهنده این هست صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانے در گروه خودم به نیابت خانم یاآقای فلانی در روزنوزدهم تلاوت شد👌👌 همه افراد حتما قرائت کنند و اعلام کنند👌 حاجت رواشید🙏 یازهرا(س)✋ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#انگیزشی 3⃣ 💠المـــاس از تــــراش و انـسان از تـــــــلاش مــــیدرخشد! ▫️صادق باش هنگامی ڪه فـقیر
⃣ باور نميڪنم خدا به ڪسی بگويد « نه » 💚 خدا فقط سـه پاسخ دارد: ➊ چشـــــم ➋ یه ڪم صــبر ڪن ➌ پيشنهاد بهـتری برايت دارم. 🔸️صــبر اوج احترام به حڪمت خـــداست✋ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 #نیمه_پنهان_ماه #سردار_خیبر_شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 3⃣2⃣ به خواهر كوچك ترم گفتم «امشب طوفان بدی ميشه.» خواهرم گفت «نه، اصلا باد هم نمياد.» خوابيدم، دوباره بيدارشدم، گريه ميكردم. خواهرم پرسيد «چی شده؟» گفتم «من از شب اول قبرم وحشت دارم.» شب بعد خواب ديدم رفته ام جلو آينه. ديدم موهای سرم همه سفيد شده، پير شده ام. صبحش بچه ها را برداشتم برای كاری رفتم اطراف اصفهان.خبر را داخل مينی بوس از راديو شنيدم.داد زدم؟ ناله كردم؟ جيغ كشيدم؟ نفهميدم! فقط چيزی از دلم كنده شد و در گلويم جوشيد. مصطفی زد زير گريه و همه خيره خيره نگاهش كردند. چندتا از زنهای مينی بوس شانه هايم را كه به اصرار ميخواستم وسط جاده پياده شوم، گرفتند و نشاندند و من دوباره داد زدم. اين بار اشك هم آمد، گفتم:«نگه داريد! مگه نشنيديد؟ شوهرم شهيد شده.»«شوهر»م نبود، اصلا هيچ وقت در زندگی برایم حالت شوهر رو نداشت همیشه فکر میکردم حالت رقیبه آخر هم زد و برد . وقتی مي رفتيم سردخانه، باورم نميشد. به همه ميگفتم «من اون رو قسم داده بودم هيچ وقت بدون ما نره.» هميشه با او شوخی ميكردم، ميگفتم «اگه بدون ما بری، ميام گوشت رو ميبرم!» بعد كشوی سردخانه را ميكشند و ميبينی اصلا سری در كار نيست، ميبينی كسی كه آن همه برايت عزيز بوده، همه چيز بوده...نگاهم لغزيد پايين و روی پاهای حاجی ثابت ماند؛ اين جوراب ها را همان دفعه ی آخر كه ميرفت خط برايش خريدم. حاجی ساكش را كه نگاه كرد و آن ها را ديد خوشش آمد و با ذوق پرسيدم «بروم دو، سه جفت ديگه بخرم؟» گفت «حالا بذار اين ها پاره شن بعد.» بدم آمد از دنيا، از آن جنازه. گفتم «تو مريضی ما رو نميتونستی ببينی ولی حاضرشدی ما بيايم تو رو اين طوری ببينيم.» و گريه كردم، با صدای بلند. حساب آبروی حاجی را هم نكردم. ميدانستم « حاج همت» را همه ميشناسند، ميدانستم بايد محكم باشم، ولی..... 🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱 ادامه دارد..... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #طنز_جبهه8⃣3⃣ 🔹 سه خیابان🛣 را پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم به تنها حسینیه ی شهر. 🔸از زور سرما و خس
🌷 9⃣3⃣ مثلا آموزش خاکی می دیدیم. 🔸یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم نشد. فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به مردن و شدن، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی آب و باهل وتاکن و التهاب من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه زرنگی کلاه سرشان رفته است😄. 🔹 کلاه سرشان این بود که در یک نقطه ای از سد بنا کردم الکی زیر آب رفتن🏊. بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن🖐. و خلاصه نقش بازی کردن. 🔸نخیر هیچکس گوشش بدهکار نیست. جز یکی دو نفر که نزدیکم بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن:👋 خداحافظ! اخوی یادت نره! 😁 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #طنز_جبهه 9⃣3⃣ مثلا آموزش #آبی خاکی می دیدیم. 🔸یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده ب
🌷 0⃣4⃣ 🔹 بودیم! آتش سنگین بود و همه جا تاریک. بچه ها همه کُپ کرده بودند به سینه ی خاکریز. 🔸دور نشسته بودیم و می گفتیم و می خندیدیم که یکدفعه دو نفر اسلحه بدست از اومدند پایین و داد زدند: ( الایرانی! الایرانی!) و بعد هر چی داشتند ریختند تو آسمون. 🔹نگاشون می کردیم که اومدند نزدیک تر داد زدند: (القم! القم، بپر بالا.) صالح گفت: ( ! بازی درآوردند!) عراقی با تفنگ زد به شانه اش و گفت: ( الخفه شو! الید بالا!) نفس تو گیر کرد. شیخ اکبر گفت: نه مثل اینکه راستی راستی عراقی اند. گفت: صداشون ایرانیه. 🔸یه نفرشون چندتا تیر شلیک کرد و گفت: (رُوح! رُوح!) دیگری گفت: (اقتلوا کلهم جمیعا.) خلیلیان گفت:بچه ها میخوان کنن و بعد رو خوند. 🔹دستامون بالا بود که شروع کردند با قنداق تفنگ ما رو زدن و دادن که ببرندمون طرف . 🔸همه و منگ بودیم و نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو صدای حاجی اومد که داد زد: ( آقای شهسواری!حجتی! کدوم گوری رفتین؟!) 🔹هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از عراقیا برداشت. رو به حاجی کرد و داد زد: ( بله حاجی! بله! ما اینجاییم.) حاجی گفت: (اونجا چیکار میکنین؟) گفت: (چندتا عراقی دستگیر کردیم.) زدن زیر و پا به گذاشتن! 😁 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بسم الرب الشهدا و الصدیقین امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. امام خامنه ای (مدظله) 🌹عید شما مبارک 🌹 با سلام 🌷با یاری خدا و عنایت شهدا و کمکهای بی دریغ شما عزیزان قصد داریم روز تولد حضرت مهدی (عج) جشن بزرگ‌نیمه شعبان رو در کنار مزار شهدای گمنام شهرمون برگزار کنیم همچون گذشته دوست داریم شما هم توی برگزاری این مراسم سهیم باشید 🌹 شماره کارت واریز هدیه جهت پذیرایی از مهمانان امام زمان(عج) ۶۰۶۳۷۳۱۰۲۴۶۵۲۹۷۷ قاسمی (گروه فرهنگی مردمی شهید ابراهیم هادی سرخس) تلگرام https://t.me/joinchat/GJI1eUdDGpI2GwsBQgTLdA ایتا https://eitaa.com/joinchat/93519885Ce53b8cf563 سروش sapp.ir/doostaneshohadaei
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۸۸ #اسیر_ایرانی_که_موش_ها_بدنش_رو_خوردند... 🌷توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه
🌷 ۸۹ ! 🌷پنهان کاری‌های او شک بعضی‌ها را برانگیخته بود. جزو غواص‌هایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن می‌شد. هر بار که می‌خواست لباسش را عوض کند می‌رفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام می‌داد. روحیه ی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح می‌داد بیشتر خودش باشد و خودش. 🌷من هم دیگر داشتم نسبت به او مشکوک شدم. بچه‌ها برای عملیات خیلی زحمت کشیده بودند. هر چه تاکتیک مربوط به مخفی نگه داشتن اسرار نظامی بود را، پیاده کرده بودند. همه ی امور با رعایت اصل (اختفا و استتار) پیگری می‌شد، حتی اغلب سنگرها و مواضع ادوات را با شا‌خه‌های نخل پوشانده بودیم. با رعایت همه این اصول حالا در آخرین روزهای منتهی به عملیات، کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت، منزوی بود و حتی موقع تعویض لباس، جمع را ترک می‌کرد و به نقطه‌ای دور و خلوت می‌رفت. 🌷بعضی از دوستان، تصمیم گرفته بودند از خودش در این‌باره سئوال کنند و یا در صورت لزوم او را مورد بازرسی قرار دهند تا نکند خدای ناکرده، فرستنده‌ای را زیر لباس خود پنهان کرده باشد. آن فرد هم بی شک آدم ساده و کم هوشی نبود، متوجه نگاه‌های پرسش گر بچه‌ها شده بود. 🌷یک شب موقع دعای توسل، صدای ناله‌های آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود بی خود شده بود و حرف‌هایی را با صدای بلند به خود خطاب می‌کرد. می‌گفت:‌ ای خدا! من که مثل این‌ها نیستم. این‌ها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی… من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا! 🌷سعی کردم به هر روشی که مقدور است او را ساکت کنم. حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز گوشه ی چشمش را زینت داده بود، گفت: شما مرا نمی‌شناسید. من آدم بدی هستم. خیلی گناه کردم، حالا دارد عملیات می‌شود. من از شما خجالت می‌کشم، از معنویت و پاکی شما شرمنده می‌شوم .... گفتم: برادر تو هر که بوده‌ای دیگر تمام شد. حالا سرباز اسلام هستی. تو بنده ی خدایی. او توبه همه را می‌پذیرد. نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند .... 🌷گفت: بچه‌ها شما همه‌اش آرزو می‌کنید شهید شوید، ولی من نمی‌توانم چنین آرزویی کنم. تعجب ما بیشتر شد نمی دانيم چرا؟! پرسیدم: برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد. او تعجب ما را که دید، گوشه‌ ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم .... 🌷تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت: من تا همین چند ماه پیش همه‌ش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمنده‌ام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همه‌ش نگران ام که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند این‌ها که از ما بدتر بودند .... 🌷بغضش ترکید و زد زیرگریه. واقعاً از ته دل می‌سوخت و اشک می‌ریخت. دستی به شانه‌اش گذاشتم و گفتم:‌ برادر مهم این است که نظر خدا را جلب نماییم همین و بس. سرش را بالا گرفت و در چشم تک‌ تک ما خیره شد .... 🌷آهی کشید و گفت: بچه‌ها! شما دل پاکی دارید، التماس‌تان می‌کنم از خدا بخواهید جنازه‌ ای از من باقی نماند. من از شهدا خجالت می‌کشم .... آن شب گذشت. حرف‌های او دل ما را آتش زده بود. حالا ما به حال او غبطه می‌خوردیم. دل با صفایی داشت. یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد. خدا بهترین سلیقه را دارد. شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. او برای همیشه مهمان اروند ماند. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۸۹ #غواصى_كه_نمى_توانست_آرزوى_شهادت_كند! 🌷پنهان کاری‌های او شک بعضی‌ها را برانگی
🌷 ٩۰ ! 🌷از زبان استاد ماندگاری: بچه پولدار بود، خیلی هم باباش پولدار بود. ولی نمی دونم سرش به جایی خورده بود به قول امروزی ها؟ قاطی کرده بود رفته بود تو گروه تفحص شهدا، خود گروه تفحص یه مبلغی پول مختصری بالاخره دارن. با این که تاجر بود و وضع باباش خوب بود مى گفت: مى خوام زندگیم از این پول بگذره چون این خییلی حلاله. 🌷اتفاقاً تفحص بودجه نداشته خیلی، یکی دو ماه به اینا حقوق ندادن اینم خجالت کشید بیاد اهواز (خونشون اهواز بود) تلفن که زده بود احوال خانمش و بپرسه خانمش گفت: آخه آدم درست و حسابی، حالا که گذاشتی رفتی پهلو دوستای شهیدت ما رو تنها گذاشتی لااقل خرجی برامون بذار، من اینقدر از این قصابی و بقالی قرض گرفتم که دیگه بهم چیزی نمیدن، فردا هم قوم و خویشات مى خوان مهمونی بیان خونه، هیچی تو خونه نیست. 🌷بچه هاى تفحص یه شهید پیدا کرده بودن (شهید حسنی) بچه ساری هست کارت و پلاکش بود، رو کارتش عکس شهید هم بود. این بنده خدا استخون های شهید و گذاشت وسط شروع کرد با شهید بد حرف زدن تو معراج شهدا گفت: مرد حسابی من دارم برای شما کار مى كنم کارفرمای من شمایید شما زن و بچه منم نمی تونید نون بدید؟ من باید خجالت زن و بچمو بکشم؟ 🌷فرماندمون فهمید که من ناراحتم گفت: بیا مرخصی بهت میدم دو سه روز برو هم مشکل خونه رو حل كن، هم احوالشون رو بپرس. 🌷میگه اومدم خونه دیدم خانمم همه چیز تهیه کرده. بهش گفتم: تو فقط می خواستی من و بکشی اینجا؟ گفت: نه دیشب یکی اومد اینجا گفت: من از دوستای فلانی هستم یه پولی از من طلب داره پول و داد به من، منم تازه رفتم مغازه قصابی قرضمو بدم گفت: یکی از دوستان آقای فلانی اومده اینجا تمام قرض هاشو صاف کرده. سوپر مارکتی رفتم گفت: صاف کرده. تو همچین دوستانی داشتی به من نگفتی؟ گفتم: کی بوده من از کسی طلبکار نبودم. 🌷کارت شهید و همراه خودم آورده بودم تو خونه، ایالم رفته بود سر تاقچه کارت شهید و دیده بود گفتش: فلانی خودِ این بود! خودِ این بود خدا شاهده! اومده بود در خونه. گفتم: چی داری میگی این شهید، هفده سال پیش شهید شده، من استخون هاشو پیدا کردم. 🌷عکسشو برداشتم رفتم در قصابی، گفت: آقا این همین یکی دو ساعت قبل اومد حساب کرد بدهی های شما رو، همین ایشون بود به خدا! رفتم دم مغازه میوه فروشی، سوپر مارکتی گفتن: به خدا خود همین بود! 🌷آمدم خونه با زنم نشستیم، شروع کردیم به گریه کردن گفتم: ببخشید من بی ادبی صحبت کردم، ما نخواستیم شما دست ما رو بگیرید اگه بخوایم حتماً مى گيريد. [وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. (سوره مباركه آل عمران، آیه ١٦٩)] http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f