#کوچہ_ے_شهید...
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین!
نامم را صدا زد گفت:
توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟
جوابی نداشتم؛
سر به زیر انداخته و گذشتم...
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی!
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها؛
بر سر این کوچه،
حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد گفت:
سفارشم توسل بود به حضرت زهرا
و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
به سومین کوچه رسیدم؛
شهید محمد حسین علم الهدی!
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه،
در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
به چهارمین کوچه؛
شهید عبدالحمید دیالمه!
بر خلاف ظاهر جدی اش در عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت گفت:
چقدر برای روشن کردن مردم؛
#مطالعه کردی؟
برای #بصیرت خودت چه کردی؟
برای دفاع از #ولایت چطور؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
به پنجمین کوچه؛
و شهید مصطفی چمران!
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با خداوند؛
از حال معنوی ام!
باز گذشتم...
ششمین کوچه؛
و شهید عباس بابایی!
هیبت خاصی داشت؛
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل؛
کم آوردم گذشتم...
هفتمین کوچه انگار #کانال بود...
بله؛
شهید ابراهیم هادی!
انگار مرکز کنترل دل ها بود؛
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود؛
که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت،
تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم؛
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند!
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود؛
پرونده های دوست داران شهدا را
#تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند.
شهید محمودوند پرونده ها را،
به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام؛
وساطت میکردند برایشان!
اسم من هم بود؛
وساطت فایده نداشت!
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
تازه فهمیدم...
از کوچه پس کوچه های دنیا؛
بی شهدا،نمی توان گذشت!
#شهدا،گاهی،نگاهی...
#شہــــــــــدا_شرمنده_ایم
😔😔😔😔😔😔
@hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 21 💠به معنای واقعی اهل کار و عمل بود 🔻مردِ کار 🌷زیاد درباره
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم 22
جشن تولد يكی از #دوستامون بود😃☝️
تصميم گرفتيم #با هم بريم و براش كادو بخريم🎁
بهش يكی از بهترين #پاساژ_هارو برای خريد معرفی كردم که اونجا بريم😀
اما #مخالفت كرد و ازم خواست كه بریم به يكی از همین مغازه های #اطراف 🙁✌️
#وقتی رسيديم ديدم چهرش درهم رفته و #سرش پايينه😞
ازش سوال كردم اتفاقی افتاده؟
گفت دلم ميگيره #وقتی جوونا رو به این شکل ميبينم ...😔
ديدم نگاهش به #اون سمت خيابون رفت ... چند دختر و پسر مشغول شوخی باهم و #حركات سبكانه ای بودن😓
دستش رو روی شونه ام گذاشت وگفت #بريم🚶🚶
داخل مغازه رفت #و سريع چيزی برای هديه انتخاب كرد و #برگشتيم👌
توی ماشين سرش پايين بود و زياد #حرف نميزد😞 مگر اينكه من باهاش صحبت ميكردم و اون #پاسخ می داد ...
شب موقعی كه #ميخواستيم به مهمونی بريم ناگهان جلوی در خونمون ديدمش😳 پرسيدم اينجا چيكار ميكنی؟من فكر #ميكردم تو رفتی‼️
گفت من #نميام‼️
ولی از طرف من #هديه رو بهش بده🎁 و بهش تبريك بگو👌
ازش #علت اينكار رو سوال كردم ،گفت شنيدم جايی كه #تولد رو گرفته اند🎉🎈 مكان مناسبی برای شركت #ما نيست☝️ ما آبروی #حزب_الله و جوانان اين #راهيم اونوقت خودمون نامش رو خراب كنيم؟!
#شهید_جهاد_مغنیه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f