هدایت شده از تـ ع ـجیل | TaaJiL
🌷مهدی شناسی ۳🌷
❓❓چه باید کرد؟؟؟
◀️ﻭﻇﯿﻔﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﻋﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﯾﻦ،ﺧﺪﺍ،ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ)ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
◀️ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﮐﺲ،ﺩﺭ ﻫﺮ ﺭﺗﺒﻪ ﺍﯼ،ﺍﺩﻋﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﮐﺮﺩ،ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻃﺮﺩ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﮑﻨﯿﻢ.ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻣﺶ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﻭﻟﯽ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺤﻮ.ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ،ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ،ﻋﯿﻦ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺍﺳﺖ.ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻭ ﺟﺮﯾﺎﻧﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺫﮐﺮ ﺷﺪ،ﻣﻄﻠﻘﺎ ﺑﺎﺯﯼ،ﺩﺭﻭﻍ،ﺗﻮﻫﻢ ﻭ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺐ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
◀️ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺳﺮﮔﺮﻣﻤﺎﻥ ﮐﻨﺪ،ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺳﻮﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺩﯾﺪﯾﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻣﮑﺎﺷﻔﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺭﺥ ﺩﺍﺩ،ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﻫﯿﺪ.ﺗﮑﻠﯿﻒ ﻭ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯿﺪ.ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﻦ ﻭ ﻗﺮﺁﻧﺘﺎﻥ ﺷﻮﯾﺪ.ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺧﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ.
◀️ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﭘﯿﺶ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ،ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﺒﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ،ﺁﯾﺎ ﺟﺎﯼ ﺩﻟﺴﺮﺩ ﺷﺪﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ) ﻧﯿﺴﺖ؟ﺍﮔﺮ ﻣﻄﻠﺐ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ؟
◀️ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺳﺖ:"ﺧﻠﻘﺘﻪ ﻟﻨﺎ ﻋﺼﻤﺔ ﻭ ﻣﻼﺫﺍ"."ﺟﻌﻠﺘﻪ ﻟﻠﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺍﻣﺎﻣﺎ".
ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺳﺖ،ﭼﺮﺍ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﻧﮑﻨﯿﻢ؟ﭼﺮﺍ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻧﺮﻭﯾﻢ؟ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭﺵ ﻧﺴﻮﺯﯾﻢ؟ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭﺵ ﺑﯿﺎﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻭﺻﻠﺶ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻧﺼﺮﺕ ﻭ ﯾﺎﺭﯼ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﺪ.
◀️ﮐﻞ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺮ ﮐﻨﺪ.ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻠﻮﻝ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ "ﻣﻬﺪﯼ" ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﺪ.ﮐﺪﺍﻡ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﯼ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ؟ﭘﺲ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﻢ،ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻮﺳﻞ ﮐﻨﯿﻢ.ﭼﻮﻥ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﻈﻬﺮ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺟﻼﻝ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ ﺁﯾﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﻈﻬﺮ ﺻﻔﺎﺕ ﺍﻗﺪﺱ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﺳﺖ.ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺍﻣﺎﻡ،ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﻫﺪ؟ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺅﯾﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ،ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻟﺬﺕ ﺩﻫﺪ؟ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﺭ ﺭﮐﺎﺏ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻭ ﺧﯿﻤﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺑﺪﻫﺪ؟ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺣﺮﯾﺺ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ؟!ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﯼ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ!ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ﻭ ﺩﻝ ﻧﺒﻨﺪﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ.
◀️◀️ ﺍﻣﺎ ﺷﺮﻁ ﺩﯾﺪﺍﺭ:"ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺎ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ،ﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ."
#مهدی_شناسی
#قسمت_سوم
@taajil
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 طرز رفتار شهید همت 🌹 #قسمت_دوم کسانی که معتقد بودند «ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اق
🍃💐🍃🌹🍃💐🍃🌹🍃
#طرزرفتارشهیدهمت
#قسمت_سوم
۱- دوران برپایی نهضت اسلامی
همت در سالهای ۱۳۵۶و ۵۷ که دوره اوجگیری نهضت
اسلامی است به معلمی که شغل انبیاست مشغول بود.
او در نهضت امام خمینی(س) شرکت کرد و یکی از طرفداران پر و پا قرص انقلاب اسلامی شد.
حاج همت تمام آرمان های خویش را در پیروزی نهضت اسلامی می دید.
او که فردی ضدظلم و مخالف استبداد و پادشاهی پهلوی بود،
برپایی حکومتی مبتنی بر عدل و طرفدار مستضعفان را در سایه اسلام میسر می دانست.
#ادامه_دارد
🍃💐🍃🌹🍃💐🍃🌹🍃
@hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 #به_نام_نامی_الله بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید...... ( #قسمت_دوم )
°•| 🌿🌸
#به_نام_نامی_الله
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
(#قسمت_سوم)
🌻🌻🌻🌻
مراسمات مامان تموم شد همه ی مدت فقط یه گوشه می نشستم خیره میشدم به یک جا از عالم و ادم بریده بودم
همه نگران من بودن
بابا که دیگه عاصی شده بود از دستم به هر روشی که فکر کنید با من رفتار کرد اما هیچی به هیچی .....
همه فکر میکردن اگر یه زن دیگه توی زندگیم بیاد و جای مامان رو بگیره خوب میشم..
برای همین بابا.....
سال مامان نشده بود رفت ازدواج کرد....
واقعا نبود مامان براش اهمیت نداشت.... یعنی همه ی دوست داشتنی که ازش دم میزد همین بود .....😔
سرخورده شدم... تنهاتر از هر موقعی... از بابا متنفر شدم.. اصلا احساس خوبی به نسبت به سهیلا نداشتم
با این که از همون اول خیلی هوامو داشت بهترینها رو برام میخواست اما نفرتی که توی قلبم ریشه کرده بود روز به روز بیشتر میشد... روز به روز از پدرم دور تر میشدم.. و نتیجه اش ......
منی شد که پر بودم از غرور .... از تنهایی..... پر از تمام حسهای بد...
من امیر پارسا ... پسر محمد پارسا ....
+هی داداش به پا غرق نشی ؟؟!!!
تکون سختی خوردم و برگشتم عقب.
مهران و علی بودن
نفسمو فوت کردم که یه موقع نزنم این مهران رو...
رفتم سمت علی
_به به داداش علی! چطوری ؟ کم پیدایی رفیق !!؟؟ .
# چوب کاری نکن داداش امیر!! در جریانی که.... ولی بازم شرمندتم...
_نگو داداش این چه....
+ اهم اهم منم هستمااااا
برگشتم سمت مهران : _ببخشید من شما رو میشناسم 🤔🤔؟؟
+ امی____ر ....
_ ج__ان ...
+ جان و لا اله الله دیگه منو نمیشناسی نه
_نه والا 😁
+ من که چه چه میزنم برات.. اواز خوب میخونم برات..
_ مهرااااان .... 😠 خفه نشی خفت میکنم!!!!؟؟
علی هم که وایساده بود و میخندید فقط..
به کل کل های ما دیگه عادت کرده بود 😅
.... #ادامه_دارد ...
💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•| 🌿
#شهیدهمت به روایت همسرش 1
#قسمت_سوم
خواستگاری
مهمترین واقعهای که در زندگی من رخ داد، ازدواجم😌 با #همت در سال ۱۳۶۰ بود. در سال ۱۳۵۹، همراه عدهای دیگر از خواهران که همگی دانشجو بودیم، به صورت داوطلب به پاوه اعزام شدیم. در آنجا، همراه خواهران دیگری که در کانون فرهنگی سپاه و جهاد مستقر بودند، به کار معلمی و امداد رسانی در روستاهای اطراف پاوه پرداختیم🍃. #حاجی هم آن زمان در سپاه پاوه بود.مهرماه همان سال، پس از این که مأموریتم تمام شد، به اصفهان برگشتم و اواخر تابستان سال ۱۳۶۰، بار دیگر به منطقه اعزام شدم. ابتدا با یکی، دو نفر از دوستان خود به کرمانشاه رفتیم🙂 و آموزش و پروش آنجا، ما را به شهرستان پاوه فرستاد. وقتی وارد شهر شدیم، هوا تاریک شده بود🌘. باران همهجا را خیس کرده بود و همچنان میبارید. یکراست به ساختمان روابط عمومی سپاه رفتیم.وقتی رسیدیم، دیدیم #همت در آنجا نیست. سؤال کردیم. گفتند که به سفر #حج رفته است.آن شب در اتاقی که برای خواهران در نظر گرفته شده بود، مستقر شدیم و از روز بعد، فعالیت خود را در مدارس شهرستان پاوه آغاز کردیم. شهر پاوه، این بار حال و هوای خاصی پیدا کرده بود👌. با دفعه قبل که آن را دیده بودم، فرق داشت. بخش عمدهای از منطقه پاکسازی شده بود و تعداد زیادی از نیروهای بومی، با تلاش مستمر و شبانهروزی ناصر کاظمی و #همت، جذب کانون فرهنگی جهاد و سپاه شده بودند.😇✌️
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامه_دارد...🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #از_تولد_تا_شهادت !
💢۱۷ اسفند سالروز شهادت سردار شهیدحاج محمد ابراهیم همت.
#قسمت_سوم
#سلامتی_امام_زمان_عج_صلوات
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
✍: زندگینامه شهید حاج #محمد_ابراهیم_همت #قسمت_دوم : 1- (#دوران_کودکي ): پدرش از دوران کودکي او چن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍: زندگینامه شهید حاج #محمد_ابراهیم_همت
#قسمت_سوم : ( #دوران_سربازي : )
در سال 1352 مقطع دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت و پس از اخذ ديپلم با نمرات عالي در دانش سراي اصفهان به ادامه تحصيل پرداخت. پس از دريافت مدرک تحصيلي به سربازي رفت- به گفته خودش تلخترين دوران عمرش همان دو سال سربازي بود – در لشکر توپخانه اصفهان مسئوليت آشپزخانه را به عهده او گذاشته بودند. ماه مبارک رمضان فرا رسيد، ابراهيم در ميان برخي از سربازان همفکر خود به ديگر سربازان پيام فرستاد که آنها هم اگر سعي کنند تمام روزهاي رمضان را روزه بگيرند، مي توانند به هنگام سحري به آشپزخانه بيايند. «ناجي» معدوم فرمانده لشکر، وقتي که از اين توصيه ابراهيم و روزه گرفتن عده اي از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگي بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از اين جريان ابراهيم گفته بود: «اگر آن روز با چند تير مغزم را متلاشي مي کردند برايم گواراتر از اين بود که با چشمان خود ببينم که چگونه اين از خدا بيخبران فرمان مي دهند تا حرمت مقدسترين فريضه دينمان را بشکنيم و تکليف الهي را زير پا بگذاريم.» اما اين دوسال براي شخصي چون ابراهيم چندان خالي از لطف هم نبود؛ زيرا در همين مدت توانست با برخي از جوانان روشنفکر و انقلابي مخالف رژيم ستمشاهي آشنا شود و به تعدادي از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست يابد. مطالعه آن کتاب ها که مخفيانه و توسط برخي از دوستان، برايش فراهم مي شد تاثير عميق و سازنده اي در روح و جان محمد ابراهيم گذاشت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
✍: زندگینامه شهید حاج #محمد_ابراهیم_همت #قسمت_سوم : ( #دوران_سربازي : ) در سال 1352 مقطع دبيرستان
✍: زندگینامه شهید حاج #محمد_ابراهیم_همت
#قسمت_سوم : ( #دوران_سربازي : )
در سال 1352 مقطع دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت و پس از اخذ ديپلم با نمرات عالي در دانش سراي اصفهان به ادامه تحصيل پرداخت. پس از دريافت مدرک تحصيلي به سربازي رفت- به گفته خودش تلخترين دوران عمرش همان دو سال سربازي بود – در لشکر توپخانه اصفهان مسئوليت آشپزخانه را به عهده او گذاشته بودند. ماه مبارک رمضان فرا رسيد، ابراهيم در ميان برخي از سربازان همفکر خود به ديگر سربازان پيام فرستاد که آنها هم اگر سعي کنند تمام روزهاي رمضان را روزه بگيرند، مي توانند به هنگام سحري به آشپزخانه بيايند. «ناجي» معدوم فرمانده لشکر، وقتي که از اين توصيه ابراهيم و روزه گرفتن عده اي از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگي بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از اين جريان ابراهيم گفته بود: «اگر آن روز با چند تير مغزم را متلاشي مي کردند برايم گواراتر از اين بود که با چشمان خود ببينم که چگونه اين از خدا بيخبران فرمان مي دهند تا حرمت مقدسترين فريضه دينمان را بشکنيم و تکليف الهي را زير پا بگذاريم.» اما اين دوسال براي شخصي چون ابراهيم چندان خالي از لطف هم نبود؛ زيرا در همين مدت توانست با برخي از جوانان روشنفکر و انقلابي مخالف رژيم ستمشاهي آشنا شود و به تعدادي از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست يابد. مطالعه آن کتاب ها که مخفيانه و توسط برخي از دوستان، برايش فراهم مي شد تاثير عميق و سازنده اي در روح و جان محمد ابراهيم گذاشت و به روشنايي انديشه و انتخاب راهش کمک شاياني کرد. مطالعه همان کتاب ها و برخورد و آشنايي با بعضي از دوستان، باعث شد که ابراهيم فعاليت هاي خود را عليه رژيم ستمشاهي آغاز کند وبه روشنگري مردم و افشاي چهره طاغوت بپردازد.....
.
#ادامه_دارد ...
.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍: زندگینامه شهید حاج #محمد_ابراهیم_همت
#قسمت_سوم : ( #دوران_سربازي : )
در سال 1352 مقطع دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت و پس از اخذ ديپلم با نمرات عالي در دانش سراي اصفهان به ادامه تحصيل پرداخت. پس از دريافت مدرک تحصيلي به سربازي رفت- به گفته خودش تلخترين دوران عمرش همان دو سال سربازي بود – در لشکر توپخانه اصفهان مسئوليت آشپزخانه را به عهده او گذاشته بودند. ماه مبارک رمضان فرا رسيد، ابراهيم در ميان برخي از سربازان همفکر خود به ديگر سربازان پيام فرستاد که آنها هم اگر سعي کنند تمام روزهاي رمضان را روزه بگيرند، مي توانند به هنگام سحري به آشپزخانه بيايند. «ناجي» معدوم فرمانده لشکر، وقتي که از اين توصيه ابراهيم و روزه گرفتن عده اي از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگي بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از اين جريان ابراهيم گفته بود: «اگر آن روز با چند تير مغزم را متلاشي مي کردند برايم گواراتر از اين بود که با چشمان خود ببينم که چگونه اين از خدا بيخبران فرمان مي دهند تا حرمت مقدسترين فريضه دينمان را بشکنيم و تکليف الهي را زير پا بگذاريم.» اما اين دوسال براي شخصي چون ابراهيم چندان خالي از لطف هم نبود؛ زيرا در همين مدت توانست با برخي از جوانان روشنفکر و انقلابي مخالف رژيم ستمشاهي آشنا شود و به تعدادي از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست يابد. مطالعه آن کتاب ها که مخفيانه و توسط برخي از دوستان، برايش فراهم مي شد تاثير عميق و سازنده اي در روح و جان محمد ابراهيم گذاشت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#سردار_شهید #محمد_ابراهیم_همت😘 #دوران_سربازی #ماه_مبارک_رمضان #مسئول_آشپزخانه #قسمت_دوم آشپزها تر
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت😘
#دوران_سربازی
#ماه_مبارک_رمضان
#مسئول_آشپزخانه
#قسمت_سوم
👇👇👇
سربازها، ناهارشان را میگیرند🍛و مینشینند سرمیزها.
گروهبان در سالن ایستاده است و اوضاع را کنترل میکند👀 بعضیها #روزهشان را میخورند☹️ اما بیشتر آنها مخفیانه غذایشان را در ظرفی میریزند و با خود میبرند😉
گروهبان آنها را میبیند؛ ولی چیزی نمیگوید😐
سرلشکر از آشپزخانه خارج میشود و به سالن میرود👺
ترس، وجود همه را فرا میگیرد😰 بعضیها از ترس مجبور به #روزه_خواری میشوند😭
بعضی با غذا ورمی روند تا سرلشکر برود؛ اما سرلشکر جلو در ناهارخوری میایستد😱
یکی از سربازها، غذایش را میریزد داخل یک کیسه پلاستیکی و آن را زیر پیراهنش مخفی میکند👕
وقتی میخواهد از در بیرون برود🚪 سرلشکر راهش را میبندد😫
رنگ از چهره سرباز میپرد😨
سرلشکر، یک مشت محکم به شکم او میزند👊
پلاستیک غذا میترکد و لکههایی چرب از زیر پیراهن او میزند بیرون😥
سرلشکر، او را در حضور همه به باد کتک میگیرد😵سپس دستور بازداشتش را صادر میکند⛓
همه سربازها با ترس و وحشت مشغول خوردن غذا میشوند😰
هیچ کس جرأت سر بلند کردن ندارد...😞
#ادامه_دارد....
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#ملاقات_با_امام_زمان_عج ( #قسمت_دوم) ✨آن حضرت آهی کشیدند و فرمودند: همه اینها برای من به اینجا نیا
#ملاقات_با_امام_زمان_عج
( #قسمت_سوم)
در خدمت آقا نزد آن سید معمّم رفتیم ٬ او زانوهایش را در بغل گرفته بود و درگوشه ای نشسته بود و چشمش به اطراف می گردید٬ دنبال گمشده اش می گشت.
✨💫✨
وقتی چشمش به آقا افتاد از جا پرید٬ خود را به دست و پای مبارک امام زمان علیه السلام انداخت و گفت : پدر و مادرم و جانم به قربانت یا صاحب الزمان ٬ آقاجان کجا بودی که به انتظارتان نزدیک بود قالب تهی کنم .
✨💫✨
حضرت دست او را گرفتند و او به دست حضرت بوسه می زد و گریه می کرد. آقا از او سوال کردند: چرا به اینجا آمده اید؟ او چیزی نگفت و بر شدت گریه اش افزود. حضرت دوباره سوالشان را تکرار کردند. او گفت آقا من کی ازشما غیر وصل شما را خواسته ام ؟
من شما را می خواهم ٬ بهشتم شمایید! دنیا و آخرتم شمایید! من یک لحظه ملاقات شما را به ماسوی الله نمی دهم.
✨💫✨
آقا رو به من کرده و فرمودند:
مثل این شخص که فقط برای من به اینجا آمده باشند چند نفری بیشتر نیستند که آنها هم به مقصد می رسند.
✨ملاقات باامام زمان ج ۲ ص ۱۴۰و بانوانی که نور را دیدند ص ۱۲۰
💠سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان صلوات💠
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#ثواب_نشر_مطالب_هدیه_به_امام_زمان_عج
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌴 #معاد_شناسی 🌴2⃣ 💥#گردنه_های_قیامت💥 👈صراط قیامت ، پل روی دوزخ است که راه بهشت برای بهشتیان
🌴#معاد_شناسی🌴3⃣
💥#گردنه_های_قیامت 💥
👈نفخه ی صور
طبق روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده :
پس از مرگ خلائق
چند فرشته ی مقرب، باقی می مانند، پس ازمدتی طولانی میکائیل می میرد
وپس از گذشتن مدتی طولانی جبرئیل می میرد وپس از گذشتن مدتی طولانی اسرافیل می میرد وپس از مدتی طولانی عزرائیل می میرد
🌴🌟آنگاه خداوند ندا می زند:
لِمَنِ المُلکُ الیَومَ
امروز ملک وحکومت ازآن کیست؟
سپس به سوال خود چنین
پاسخ می دهد :
🍃🔅ِلِله الواحِدِ القَهّار🔅🍃
از آن خداوند یکتای قهار است
📚روایت از : بحار الانوار ج۶ص۳۲۶ وتفسیر نوراالثقلین ج۴ص۵۱۴و۵۱۵
🌴💥نفخه ی صور فقط دومرتبه رخ می دهد؛
1⃣ که اولی صور مرگ است .
2⃣ ودومی صور زنده شدن ۰
چنانکه در آیه ی ۶۸ زمر می خوانیم:
🌴📚وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن
فِی السَّمواتِ وَمَن فِی الاَرضِ
اِلاّ مَن شاءَ اللهُ
ثُمَّ نُفِخَ فِیه اُخری فَاِذا هُم یَنظُروُن
🌴🌾 در صور دمیده می شود
وتمام کسانی که در زمین
وآسمانها هستند می میرند
مگر کسانی که خدا بخواهد
سپس بار دیگر در
صور دمیده می شود
ناگهان همگی به پا می خیزند و
در انتظار حساب وجزا هستند
🌴📚در فرازی از گفتار علی علیه السلام
می خوانیم :
ودر صور دمیده می شود وبه دنبال آن قلب ها از کار می افتد ، زبان ها بند می آید کوه های بلند وسنگ های
محکم متلاشی ونرم می گردند۰۰
⭕️وجای آنها به گونه ای صاف
می شود که گویی هرگز
کوهی در آنجا نبوده
🌴📗خطبه ی ۱۹۵ نهج البلاغه
🌴🌴⬅️برای سفر آخرت خودمان را آماده سازیم ۰۰۰۰۰۰
دقت کنیم ۰۰۰۰
که با خودمان چه می بریم
چه اخلاقی ؟
چه اعمالی ؟
چه افکاری ؟
🙂⭕️التماس تفکر ⭕️🙂
#گردنه_های_قیامت
#قسمت_سوم
استاد محمدی اشتهاردی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
✨✨✨✨✨✨✨
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تحول_به_وسیله_شهیدابراهیم_همت #قسمت_دوم بعد از اون ماجرا دید من نسبت به بچه مذهبی ها📿 هم تغییر ک
#تحول_به_وسیله_شهیدابراهیم_همت
#قسمت_سوم
یه تیپ اسپورت زده بودم یا بقول بچه های مجازی تیپ لش✌️😎بخاطره همین وقتی رسیدم حسینیه🕌 همه بچه های بسیج که کار میکردند زیر چشمی نگا میکردنو باهم پچ پچ میکردند🗣 منم رومو کج کردم😒 و داشتم گشت میزدم چفیه هارو مثل لوزی زده بودن دیوار و عکس شهدا رو روش زده بودند🌷❤️ از اول تا اخر داشتم نگاه میکردم👀 رسیدم به یه عکسی که سر نداشت😱 و بدنشو لای پتو پیچیده بودند😔 و رگاش ورم کرده بود 😱همین طور زل زده بودم به عکسه انگار برق گرفته بود منو سرم داشت درد میکرد🤕 از یکی از بسیجی هایی که اونجا بود پرسیدم این کیه؟ گفت فک کنم گمنامه اما به شهید همت معروفه☺️ چون ایشونم بی سر هستن😢 سریع کفشامو پوشیدم برگشتم خونه🏃 دوستام هی زنگ میزدن جواب نمیدادم 😕مات بودم اون مرد بدون سر لای پتو نپیچیده بود که من با سر لای لباس تنگ بپیچم😔😔 اون عکس نابودم کرد💔💔 چنتا عکس از شهید همت دانلود کردم بدن بی سرشم دیدم💔 نمیدونم اون موقع منو جو گرفته بود یا نه😤 من بخاطر اون عکس از گناه کبیره ای که قرار بود اون روز چشامو آلودش کنم گذشتم🤦♀ بعد از چند روز من تصمیم گرفتم برای مدت کوتاهی چادر سر کنم😇 تا ببینم این شهدا واقعا کی هستن🤔
درباره شهدا گمنام و شهید همت مطالعه کردم البته اون چند روز مدرسه نمیرفتم😑 و با یه دروغ خانواده رو قانع کرده😓 بودم اخه اگه مدرسه میرفتم باز میرفتم تا فاز دوستام!😣 راه سختی انتخاب کرده بودم میدونستم تو این راه همراهی ندارم😞 میدونستم دیگه همه دوستامو از دست میدم و....🙁😕☹️
اما میخاستم برای یبار هم شده به شخصی اعتماد کنم🙃
مشکلات شروع شد😫.برام سخت بودطرز حرف زدنمو عوض کنم😰،آرایش نکنم،😖دوستامو ترک کنم 😩راستش من اصن بلد نبودم حتی روسری سرم کنم😕 چون همش شال داشتم🙈 جمع کردن چادر برام سخت😤 بود یه شب دلم از همه گرفته بود💔 مخصوصا از شهدا چون هیچ نشونی بهم نمیدادن تا بدونم به فکرم هستن که فردای آن روز.....⁉️
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
✍: زندگینامه شهید حاج #محمد_ابراهیم_همت #قسمت_دوم : 1- (#دوران_کودکي ): پدرش از دوران کودکي او چن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍: زندگینامه شهید حاج #محمد_ابراهیم_همت
#قسمت_سوم : ( #دوران_سربازي : )
در سال 1352 مقطع دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت و پس از اخذ ديپلم با نمرات عالي در دانش سراي اصفهان به ادامه تحصيل پرداخت. پس از دريافت مدرک تحصيلي به سربازي رفت- به گفته خودش تلخترين دوران عمرش همان دو سال سربازي بود – در لشکر توپخانه اصفهان مسئوليت آشپزخانه را به عهده او گذاشته بودند. ماه مبارک رمضان فرا رسيد، ابراهيم در ميان برخي از سربازان همفکر خود به ديگر سربازان پيام فرستاد که آنها هم اگر سعي کنند تمام روزهاي رمضان را روزه بگيرند، مي توانند به هنگام سحري به آشپزخانه بيايند. «ناجي» معدوم فرمانده لشکر، وقتي که از اين توصيه ابراهيم و روزه گرفتن عده اي از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگي بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از اين جريان ابراهيم گفته بود: «اگر آن روز با چند تير مغزم را متلاشي مي کردند برايم گواراتر از اين بود که با چشمان خود ببينم که چگونه اين از خدا بيخبران فرمان مي دهند تا حرمت مقدسترين فريضه دينمان را بشکنيم و تکليف الهي را زير پا بگذاريم.» اما اين دوسال براي شخصي چون ابراهيم چندان خالي از لطف هم نبود؛ زيرا در همين مدت توانست با برخي از جوانان روشنفکر و انقلابي مخالف رژيم ستمشاهي آشنا شود و به تعدادي از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست يابد. مطالعه آن کتاب ها که مخفيانه و توسط برخي از دوستان، برايش فراهم مي شد تاثير عميق و سازنده اي در روح و جان محمد ابراهيم گذاشت
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
✍: زندگینامه شهید حاج #محمد_ابراهیم_همت #قسمت_سوم : ( #دوران_سربازي : ) در سال 1352 مقطع دبيرستان
✍: زندگینامه شهید حاج #محمد_ابراهیم_همت
#قسمت_سوم : ( #دوران_سربازي : )
در سال 1352 مقطع دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت و پس از اخذ ديپلم با نمرات عالي در دانش سراي اصفهان به ادامه تحصيل پرداخت. پس از دريافت مدرک تحصيلي به سربازي رفت- به گفته خودش تلخترين دوران عمرش همان دو سال سربازي بود – در لشکر توپخانه اصفهان مسئوليت آشپزخانه را به عهده او گذاشته بودند. ماه مبارک رمضان فرا رسيد، ابراهيم در ميان برخي از سربازان همفکر خود به ديگر سربازان پيام فرستاد که آنها هم اگر سعي کنند تمام روزهاي رمضان را روزه بگيرند، مي توانند به هنگام سحري به آشپزخانه بيايند. «ناجي» معدوم فرمانده لشکر، وقتي که از اين توصيه ابراهيم و روزه گرفتن عده اي از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگي بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از اين جريان ابراهيم گفته بود: «اگر آن روز با چند تير مغزم را متلاشي مي کردند برايم گواراتر از اين بود که با چشمان خود ببينم که چگونه اين از خدا بيخبران فرمان مي دهند تا حرمت مقدسترين فريضه دينمان را بشکنيم و تکليف الهي را زير پا بگذاريم.» اما اين دوسال براي شخصي چون ابراهيم چندان خالي از لطف هم نبود؛ زيرا در همين مدت توانست با برخي از جوانان روشنفکر و انقلابي مخالف رژيم ستمشاهي آشنا شود و به تعدادي از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست يابد. مطالعه آن کتاب ها که مخفيانه و توسط برخي از دوستان، برايش فراهم مي شد تاثير عميق و سازنده اي در روح و جان محمد ابراهيم گذاشت و به روشنايي انديشه و انتخاب راهش کمک شاياني کرد. مطالعه همان کتاب ها و برخورد و آشنايي با بعضي از دوستان، باعث شد که ابراهيم فعاليت هاي خود را عليه رژيم ستمشاهي آغاز کند وبه روشنگري مردم و افشاي چهره طاغوت بپردازد.....
.
ادامه دارد....
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 #نیمه_پنهان_ماه #سردار_خیبر_شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
🍃🌸🌱🌺🌿🌼
🌼🌿🌺🌱
🌱🌸
🌺
🍃
🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺
#نیمه_پنهان_ماه
#سردار_خیبر_شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#قسمت_سوم 3⃣
خبر جنگ كه آمد، من قم بودم. گفتند گروهك ها در كردستان آشوب كرده اند، خودم را رساندم اصفهان و رفتم دانشگاه. آن جا قرار بود عده ای از طريق واحد جذب نيرو اعزام شوند منطقه، من هم راه افتادم. در دلم هول عجيبی بود. در دفترچه ام نوشته ام احساس ميكردم اين جنگ سرنوشت من را تعيين ميكند، احساس ميكردم در اين جنگ باید خیلی سختی بکشم .و وقتی روز اول آن اتفاق افتاد و وقتی گریه هایم را کردم.دیدم سختی ها از همینجا شروع شده؛ و تصمیم گرفتم بمانم .
کم کم کلاسهایمان راه افتاد و سرمان شلوغ شد .
بر خلاف آن برخوردی که بین من و حاجی پیش آمد ،همت خصوصیتی داشت که شاید هیچ یک از برادرهای آنجا نداشتند .
غذا که میرسید،باید اول برای خانمها
می آوردند.مطلب و نشریه ی جدید هم میرسید باید اول برای خانمها می آوردند.
اما گاهی که من در اطاق تنها میماندم ، حاجی تا دم در هم نمی آمد .
یک بار که ماموریت هم گروه هایم سه روز طول کشید ، من هم سه روز گرسنگی کشیدم ؛ چون ظاهرا فقط حاجی بود که به این چیزها توجه داشت .
نگاهش را دوباره دور تا دور اطاق چرخاند و همان طور که نایلون خالی نان خشک ها را سر و ته گرفته بود و با آن بازی میکرد ، چانه اش را روی کاسه ی زانویش گذاشت .
فکر کرد " بی انصافها نیومدند ببینند این یک نفری که اینجا مانده زنده است یا مرده؟ ."
و بعد انگار که میخواست بغضش را قورت بدهد چند بار پشت سر هم آب دهانش را پایین داد و زمزمه کرد " اگه اون جلسه اول با همت بحثم نشده بود ، حالا به اینجا سر میزد ، و اینقدر زمخت برخورد نمیکرد ."
برخوردهای حاج همت با من تند بود ، یا لااقل به نظر من این طور می آمد.به نظرم می آمد ایشان خیلی جدی و حتی بد اخلاق هستند .
یک شب از مناطقی که اعزام شده بودیم برگشتیم به ساختمان خودمان .من متوجه شدم دو نفر نیروی جدید به اطاق اضافه شده اند ؛ دو دختر جوان ۱۵ یا ۱۶ ساله .اینها مقدار زیادی طلا دستشان بود
وسایل فیلمبرداری و دوربین گران قیمت همراهشان بود و عجیب تر اینکه یکیشون وقتی کیفش رو باز کرد پر بود از پولهای زمان شاه .
من احساس کردم شرایط و رفتار اینها مشکوک هست .ولی به روی خودم نیاوردم و عبوس نشستم گوشه اطاق .
کمی که گذشت ، کاغذی از کیف دستی یکی از اونها افتاد روی زمین ؛ من دولا شدم کاغذ را بردارم و بدهم به او ، اما دخترک که فکر نمیکرد من بخواهم کاری برایش انجام دهم فکر کرد لو رفته اند و حمله کرد و کاغذ را از دست من کشید و پاره کرد و خورد .
من آن تکه کاغذ را که دستم مانده بود دادم به یکی از برادرها و گفتم :" به برادر همت بگید علت این مسائل مشکوک که توی این اطاق اتفاق افتاده چیه؟ "
کمی بعد حاجی فرستادند دنبال من .
خیلی عصبانی بودند .
با لحنی که فقط کتک زدن داخلش نبود گفتند.......
🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱
ادامه دارد.......
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f