❤️💕❤️💕❤️
💕❤️💕❤️💕
❣💕❣💕❣
بـِسـمـِ رَبِّـــ اݪـشُّـهَـدا وَ اݪـصِّـدّیـقـیـن
#مسافر_دمشق...
.
روز آخر...
فاطمه و ریحانه رو بغل کرد و...
شروع کرد روضه حضرت رقیه(س) خوندن...
به فاطمه گفت...
"بابا من دارم میرم سوریه...
شاید شهید شم..."😢
فاطمه گفت...
"بابا نمیخوام بری شهید شی...❤️"
گفت...
"باباجان اگه من شهید شم،دوباره زنده میشم..."
فاطمه گفت...
"آخه بابای کسی که زنده نشده تا حالا...!😔
شما چجوری میخوای زنده شی و برگردی...؟!"
گفت...
"اگه شهید شم...
میتونم زنده شم و با امام زمان(عج) برگردم...
فاطمه جان...❤️
بابا اگه بره بهشت پیش امام حسین(ع)...
واست میوههای بهشتی میاره...😉
تو نگران من نباش...
من همیشه پیش شمام...❤️
دعا كنه که بابا شهید شه...😔"
حرفش که به اینجا رسید...
بهش گفتم...
این حرفا چیه که داری به بچه میگی...؟
گناه داره...!"😞
گفت...
"نمیخوام کس دیگه ای باهاش صحبت كنه...
دوست دارم خودم راضیش كنم..."
روزی چند مرتبه زنگ میزد...
هر وقت هم تماس میگرفت،میگفت...
"شرمنده تم...😔
نمیدونم چطور خوبیاتو جبران كنم...❤️
بار بچهها رو دوش شماست..."
مخصوصا الان هم که فاطمه رفته کلاس اول...!
اون موقع گیج بودم...
نمیفهمیدم چرا داره این حرفا رو میزنه...😔
۵۰ روزی میشد كه رفته بود سوریه...
تماس گرفت و گفت...
خیلی دلم واسه بچههام تنگ شده...😥
برو از طرف من واسه شون اسباب بازی بخر...
تا وقتی اومدم بهشون سوغات بدم...
اومدنم نزدیکه...
ولی نمیدونم میام یا نه...😔" گفتم...
"چقدر ناامیدی...؟
انشاالله که به سلامت برمیگردی سر خونه زندگیت...💕
سعی میکردم به شهادتش فکر نکنم ...
اگه فكری هم به ذهنم خطور میكرد...
خودمو به كاری مشغول میكردم تا فراموش کنم...💔
.
(همسر شهيد عبدالمهدی کاظمی)
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
@hemmat_channel
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄