eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
988 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️💕❤️💕❤️ 💕❤️💕❤️💕 ❣💕❣💕❣ بـِسـمـِ رَبِّـــ اݪـشُّـهَـدا وَ اݪـصِّـدّیـقـیـن ... . روز آخر... فاطمه و ریحانه رو بغل کرد و... شروع کرد روضه حضرت رقیه(س) خوندن... به فاطمه گفت... "بابا من دارم میرم سوریه... شاید شهید شم..."😢 فاطمه گفت... "بابا نمیخوام بری شهید شی...❤️" گفت... "باباجان اگه من شهید شم،دوباره زنده میشم..." فاطمه گفت... "آخه بابای کسی که زنده نشده تا حالا...!😔 شما چجوری میخوای زنده شی و برگردی...؟!" گفت... "اگه شهید شم... میتونم زنده شم و با امام زمان(عج) بر‌گردم... فاطمه جان...❤️ بابا اگه بره بهشت پیش امام حسین(ع)... واست میوه‌های بهشتی میاره...😉 تو نگران من نباش... من همیشه پیش شمام...❤️ دعا كنه که بابا شهید شه...😔" حرفش که به اینجا رسید... بهش گفتم... این حرفا چیه که داری به بچه میگی...؟ گناه داره...!"😞 گفت... "نمیخوام کس دیگه ای باهاش صحبت كنه... دوست دارم خودم راضیش كنم..." روزی چند مرتبه زنگ میزد... هر وقت هم تماس میگرفت،میگفت... "شرمنده‌ تم...😔 نمیدونم چطور خوبیاتو جبران كنم...❤️ بار بچه‌ها رو دوش شماست..." مخصوصا الان هم که فاطمه رفته کلاس اول...! اون موقع گیج بودم... نمیفهمیدم چرا داره این‌ حرفا رو میزنه...😔 ۵۰ روزی میشد كه رفته بود سوریه... تماس گرفت و گفت... خیلی دلم واسه بچه‌هام تنگ شده...😥 برو از طرف من واسه شون اسباب بازی بخر... تا وقتی اومدم بهشون سوغات بدم... اومدنم نزدیکه... ولی نمیدونم میام یا نه...😔" گفتم... "چقدر ناامیدی...؟ ان‌شاالله که به سلامت برمیگردی سر خونه زندگیت...💕 سعی میکردم به شهادتش فکر نکنم ... اگه فكری هم به ذهنم خطور میكرد... خودمو به كاری مشغول میكردم تا فراموش کنم...💔 . (همسر شهيد عبدالمهدی کاظمی) ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄ @hemmat_channel ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄