°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۹ #قلب_كوچكى_از_خون 🌷به دستور آقاى كارنما مجبور بودم در مقر بمانم، اما بعد از
🌷 #هر_روز_با_شهدا_50
#كلاهى_به_بزرگى_چادر!
🌷سال ١٣٦١ با تعدادى از بچه هاى جهاد رفتم جبهـه. در تنگـه چزابـه راننده بيل مكانيكى بودم. در جايى به نـام "جنگـل" مـستقر شـديم و بـا تعدادى از سنگرسازان شروع به ساخت سنگر كرديم.
🌷شگردهاى برادران در عملياتهاى مختلف خيلى جالب بود؛ مثلاً در كنار سـنگرها تعـدادى چادر برپا مى كردند و هواپيماهـاى عراقـى، تنهـا چادرهـا را هـدف قـرار مى دادند و چادرهاى خالى را بمباران مى كردند، غافـل از اينكـه چادرهـا خالى اند و نيروها در سـنگرها پنـاه گرفتـه اند.
🌷بچـه ها مى خنديدند و مى گفتند: "چه كلاهى سر صداميان گذاشتيم؛ كلاهى به بزرگى چادر!"
📚 كتاب خاكريز و خاطره
راوى: رزمنده غلامحسين مطهرى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f