°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... پارت ۱۲۴ 🌷🌷🌷 بعد
°•\ 🍀🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
🥀 #بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید....
پارت ۱۲۵
🌷🌷🌷
چی ؟
درست شنیدم ؟!
مهران و خواستگاری این اصلا امکان نداره ..
پس پرسیدم :
مهران یه بار دیگه جملتو تکرار کن اخه فکر کنم خط روی خط افتاد اشتباه متوجه شدم ..
نه داداش اشتباه متوجه نشدی
در کمال سلامت و صحت عقل به اطلاع میرسانم که ..
در حال اماده سازی برای رفتن به مراسم خواستگاری ام ..
بگو به جان امیر ..
وا امیر مگه باهات شوخی دارم
دارم میرم دیگه ..
چه یهویی شد اصلا از تو انتظار نداشتم که بری خواستگاری هیچ کس هم نه تو ..؟!
مگه من چمه ؟!
اقا نیستم که هستم
خوشتیپ نیستم که هستم
با نمک نیستم که هستم
بامزه نیستم که هستم
گهر از زبونم نمیریزه که میریزه
اصلا بگو توی چی کم داری
میگم هیچی ..
مگه اینکه خودت از خودت تعریف کنی ؟!
تعریفی باشی تعریف کردنم داره
اره حتما حالا چی شد داری میری خواستگاری ؟!
جونم براتون بگم که ..
ببین مهران مختصر و مفید یه ساعت وقت ندارم بشینم پای حرفهای تو ..
اوه حالا خوب شد خودت گفتی تعریف کن اینجور قانونم برام تعیین می کنی !
حالا ببین چی شد ..
دیروز اومدم خونه دیدم مامان و بابا دارن همچین مشکوک نگاهم میکنن نگو از قبل نقشه داشتنا منه ساده
گفتم شاید ...
هعییی ای دل غافل ..
خب حالا بقیش.. ؟
واقعا که امیر ..
هیچی دیگه کم کم صحبت کردن و گفتن زنگ زدن و از خانواده کریمی وقت گرفتن برای امر خیر ..
گفتم امر خیر ؟
چی؟ کی؟ کجا ؟
چشمت روز بد نبینه گفتن خود شازده ..
حالا منو دهن باز مونده بودم چی بگم ..
بعد یک ساعت اومدم نشستم گفتم من نمیام اگه بدونی مامان چکار کرد ..
همچین دمپایی پرتاب کرد طرفم که گفتم اگر داخل المپیک شرکت کرده بود طلا می گرفت..
حالا من بدو مامان با دمپایی دنبال من
که ما زنگ زدیم و هماهنگ کردیم .. بد میشه نریم ..
مگه مردم الن و بلن
خلاصه سرت درد نیارم ...
ادامه_دارد..
💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•\ 🍀🌺
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... پارت ۱۲۵ 🌷🌷🌷 چی
°•\ 🍀🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
🥀 #بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید....
پارت ۱۲۶
🌷🌷🌷
بعد سیاه و کبود شدن به دست مادر و دمپایی ابری مامانم ..
بلاخره همچون پسری گل و بلبل قبول کردم که در این مراسم حضور به هم رسانم که مبادا بی احترامی خدمت خانواده صورت بگیره ...
واقعا میگم از تو بعیده نمیدونم خاله و عمو چه طور تورو تحمل میکنند .. ؟
به راحتی و با ضرت دمپایی ابری ..
به همین سادگی به همین خوشمزه گی ..
اقای ساده و خوشمزه فعلا بهت رحم می کنم که با خیال راحت بری خواستگاری ..
بعد کارت دارم که ..
مهران .. مهران اماده شدی .. ؟!
اوه اوه صدای خاله بود چه عصبی پس فعلا داداش ..
وایسا ببینم منو گرفتی به حرف نگذاشتی اماده بشم حالا تا صدای مامانم رو شنیدی میگی فعلا اخه به تو میگن رفیق ..
به جای دلداری دادنته ..
همه رفیق دارن ما هم رفیق داریم ...
برو منو با خاله رو به رو نکن که خودت میدونی وضعت بدتر می کنم
نه قربون دستت فعلا ..
مامان مامان جورابم کو ؟!
که تلفن قطع شد ..
تلفن قطع کردم و با تکون دادن سرم شروع کردم خندیدن ..
خدا بخیر کنه این مراسم خواستگاری رو ..
چیزی که میل مهران نباشه هزار تا دلیل منطقم بیاری نمیشه که نمیشه حالا امشب چی شده الله اعلم ..
فکرمو از مهران ازاد کردم و روندم سمت خونه ..
پرونده ها رو برداشتم و بعد قفل ماشین و زدن دزدگیر ..رفتم داخل ..
#ادامه_دارد
💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•\ 🍀🌺
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 "زبان" خدا را بلدی؟🙄🤔🤔
🔻با خدا زندگی کن! هر لحظه ..😌😍
#تصویری
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی48🙏 😊✍مثل کمان❗️ 🏹🎯🕋🕋🏹🎯 🗣😷انسان وقتی که حرف می زند باید بداند چه می گوید، به که م
🙏 #تمثیل های خدایی🙏49
😖🤔✍مثل میوه فاسد❗️
🍒🍒
🍈میوه فاسد میوه های دیگر را هم فاسد می کند.
👤و آدمی میوه هستی است. وقتی پیمان های خداوند را نادیده بگیرد و از آنچه باید دور شود، دوری نگزیند؛ او نیز فاسد می شود و سپس به گسترش فساد می کوشد.
✅«بی ادب تنها نه خود را داشت بد
✅بلکه آتش در همه آفاق زد»
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏49 😖🤔✍مثل میوه فاسد❗️ 🍒🍒 🍈میوه فاسد میوه های دیگر را هم فاسد می کند. 👤و آدمی میو
🙏 #تمثیل های خدایی🙏50
😍😊✍مثل باران❗️
🌧🌧🕋🕋🌧🌧
🌊آب دریا تلخ است اما وقتی حرکت کند، بخار شود، بالا برود و ابر شود و فرو بارد، بارانی💦 شیرین می شود.
👤👥کسانی که زندگی ساکن، بی حرکت، بی تلاش و بی جنب و جوشی دارند از زندگی شیرین برخوردار نخواهند بود، بلکه شور و شور بخت اند هر چند از دریایی از امکانات برخوردار باشند، درست مثل دریا!
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#ایستگاه_تفکر
وقتی خواستی یک تغییر ماندگار توی زندگیت
ایجاد کنیبه جایتمرکز رویاندازه مشکلت❌
👈رویِبزرگی #خدا و بعد #خودحقیقی ات تمرکز کن
و هیچگاه⛔️
منفیدعا نکنو نخواه که اون چه ازش میهراسی
برات پیشنیاد، دعا کن خوبیها برقرار بشه🌹🍃
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... پارت ۱۲۶ 🌷🌷🌷
°•\ 🍀🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
🥀 #بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
پارت ۱۲۷
🌷🌷🌷
خونه توی سکوت بود و بعضی وقتها صدای ظرفهایی که مریم خانم به هم میزد می اومد ..
یه جوری این صدا ها منو سمت اشپز خانه کشیدن که خودم تعجب کردم برای چی ..
بعد از اینکه پامو داخل محوطه اشپزخانه گذاشتم و بوی قرمه سبزی مریم خانم فهمیدم ..
تازه متوجه شدم که ناهار نخوردم و چقدر گرسنمه ..
پس بی درنگ در حالی که می نشستم روی صندلی دستهامو بهم زدم و گفتم ..
سلام مریم خانم خسته نباشید ..
مریم خانم برگشت و بعد از دیدن من لبخندی زد و گفت :
سلام اقا کی اومدین متوجه نشدم ..
همین الان اومدم ..
مریم خانم چه بو به رنگی راه انداختین دلم ضعف رفت ..
میشه یکم بدین من بخورم اخه ناهار نخوردم و الان به شدت گرسنمه ..
ای وای اقا ببخشید الان
الان اماده می کنم ..
چند لحظه صبر کنید ..
بعد از چند دقیقه
مریم خانوم یه میز کوچیک چید و هوش از سر من گرسنه برد ..
و اشتهامو بیشتر تحریک کرد ..
پس بدون وقفه شروع کردم به خوردن ..
بعد از سرکشیدن لیوان ابم از مریم خانم تشکر کردم راه افتادم سمت اتاقم و سراغ پرونده ها
با صدای درب اتاقم به خودم اومدم سرمو بلند کردم و گفتم بفرمایید ..
و مریم خانم با چایی و شیرینی توی درگاه درب اتاق مشخص شد ..
اقا دیدم خیلی وقته توی اتاقین گفتم براتون چای بیارم ؟!
خوب کاری کردی مریم خانم به موقع بود ..
پس بفرمایید ..
ممنون از شما .. راستی
بابا و مامان سهیلا اومدن ..؟!
ادامه_دارد
💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 این قسمت دشت های سوخته فصل چهارم قسمت 9⃣8⃣
زندگینامه سردارشهیدحاج محمدابراهیم همت
💐🌷🌹🥀🌷🌷💐🌹🥀🌹🌷🌹
این قسمت دشت های سوخته
فصل پنجم
قسمت 0⃣9⃣
فرماندهان سپاه،پس از بررسی اوضاع منطقه و جمع بندی موانع و مشکلات موجود به این نتیجه رسیدند که سپاه چهارم ارتش عراق در شمال خوزستان را منهدم کنند .👌
به همین دلیل آن ها پیروزی در این عملیات را طی چهار مرحله طراحی کردند و قرار گذاشتند:👍
۱-مرحله ی نخست،ارتفاعات شرقی دشت عباس یعنی بلندی های جوفینه ،بلتا و شاوریه را در شمال ،تپه ی ابوصلیبی خات را در مرکز و تنگه ی رقابیه را در غرب منطقه ی مذکور تصرف کنند.👌۲_در مرحله ی دوم منطقه ی عین خوش ،ارتفاعات تینه و غرب چنانه را از دشمن بازپس گیرند.👍
۳_در مرحله ی سوم هدف رزمندگان اسلام پیشروی تا ارتفاعات استراتژیک دوسلک بود .👌
و در چهارمین و آخرین مرحله عملیات فتح المبین ،هدف تصرف منطقه برقازه در ارتفاعات میشداغ و استقرار نیروها بر روی خطوط مرزی فکه_العماره و تأمین نوار مرزی بود .👌
به همین دلیل در اواخر بهمن ماه سال ۱۳۶۰توسط فرماندهی کل سپاه آقای محسن رضایی ،همچنین حسن باقری ،سیدرحیم صفوی،غلامعلی رشید و مجید بقایی از مناطق عملیاتی شوش و غرب دزفول ،شناسایی کلی انجام گرفت.👍
ادامہ دارد...👌
ادامه ی این داستان ان شاالله به زودے در کانال تخصصی شهید همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 29 💢حاجهمّت پيش از آن كه يك فرمانده نظامى باشد، يك عنصر #ايما
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم 30
🔰روز هشتم بهمن ماه سال ۱۳۶۱ قرار بود که جمعی از فرماندهان با #امام_خمینی (ره) دیدار داشته باشند، اما از آنجایی که شناسایی محور #فکه به پایان نرسیده بود، شهید باقری از محسن رضایی اجازه خواست تا برای تکمیل شناسایی جهت #عملیات_والفجر مقدماتی در منطقه بماند.
🔰قبول این درخواست از سوی محسن رضایی موجب شد تا من و #شهید_بقایی هم بنا به دستور محسن رضایی از فرودگاه چهارم🛫 وحدتی #دزفول بازگردیم و توفیق دیدار با امام از ما سلب شود😔بدین ترتیب صبح روز بعد به سمت منطقه مورد نظر رفتیم.
🔰در طول مسیر یادم میآید که شهید بقایی در حال حفظ سوره #والفجر بود، اما آیات پایانی یعنی آیات «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِیجَنَّتِی» را #نمیتوانست به خاطر بسپارد💬 و وقتی موضوع را به #شهید_باقری گفتم؛ او مکثی کرد و گفت که این آیه در شأن #امام_حسین (ع) است.
🔰بدین ترتیب به منطقه مورد نظر رسیدیم، به دیدگاهی که در بالای تپهای قرار داشت و برای #ارتش بود، رفتیم؛ در آنجا شش نفر بودیم که شهید باقری کالک و نقشهها🗺 را روی زمین پهن کرد و درباره هر کدام از مواضع دشمن سوالاتی میکرد و روی نقشه علامت❌ میزد. در این هنگام #عراقیها خمپارههای کور میزدند
🔰اما یکی از خمپارهها 💥به زیر تپهای که ما مستقر بودیم اصابت کرد به همین خاطر شهید باقری متوجه شد که دیدهبان عراقی #موقعیت ما را فهمیده لذا «کالک» عملیات و وسایل را جمع کردیم تا #محل شناسایی را تغییر دهیم؛ از طرفی به برادرش « #محمد» که اکنون رئیس ستاد کل نیروهای مسلح است گفت از سنگر ارتشیها که در کنار ما بود درباره یکی از سنگرهای عراق سوال❓ کند.
🔰با بیرون رفتن وی ما هم آمدیم تا از #سنگر خارج شویم که در همین لحظه گلوله خمپاره💥 به جلوی سنگری که بودیم اصابت کرد و انفجارش باعث شد که همه جا سیاه و خاکآلود🌫 شود و هنگامی که به خودم آمدم متوجه شدم، #پرده_گوش من آسیب دیده و جسم سنگینی هم روی سینه من است.
🔰در آن لحظه اولین صدایی که شنیدم صدای « #یاصاحبالزمان (عج)» مجید بقایی بود. وی بر اثر ترکش خمپارهای که به پایش اصابت کرده بود مجروح شده💔 و به روی من افتاده بود؛ البته همه ما در آنجا #ترکش خورده بودیم، اما مجروحیت من کمتر بود. در آنجا دیدم #حسن باقری در حالت نشسته دست بر سینه دارد و به #امام_حسین (ع) سلام میدهد.
🔰 برادر شهید باقری را دیدم و وقتی به آنها ماجرا را گفتم، #بیهوش شدم؛ هنگامی که به هوش آمدم از محمد باقری سراغ بقیه را گرفتم که گفت: «برای سرعت عمل در انتقال مجروحها آنها را داخل جیپ فرماندهی🚑 گذاشتیم که حین انتقال به عقب #مجید_بقایی در داخل جیپ و « #حسن» هم در اتاق عمل به #شهادت🌷 رسید😔
#شهید_حسن_باقری
#راوی_سردار_صفاری
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_95548020.mp3
4.35M
🌹خوشم که زیرِ سایتم حسین😭
🌹تو خوبیو هوامو داری😭
🌹مریض عشقتم فقط خودت
🌹طبیبمی، دوامو داری😔
🌹به زندگیم صفا بده😭
🌹تو قلبمو جلا بده😭
🌹مُحَرّمِت داره میاد
🌹به من یه کربلا بده😭😭
🔸 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🔸 #غریب_کربلا_حسین
🎤 #حمید_علیمی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f