eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
986 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃🕊 شهیدی که قبل از شهادتش قبرش را به اندازه بدن بی سرش کنده بود!! شهید شیرعلی ، در عملیات فتح بستان ، موج انفجار مجروحش کرد ، تمام بدنش از کار افتاده بود ، وقتی شهدا را جمع می کنند ، او را در پلاستیک می پیجند و همراه بقیه شهدا به سردخانه می دهند ، صداها را می شنید اما نمی توانست حرف بزند یا حرکتی کند .  در آن حال به امام حسین متوسل می شود به آقایش می گوید، من با توعهد بسته ام بدون سر شهید شوم ، پس شرمنده ام نکن.  وقتی برای بردن شهدا به سردخانه رفتند ، دیدند کیسه ای که شهید سلطانی در آن پیچیده شده عرق کرده است ، کیسه را باز می کنند می بینند هنوز زنده است ، اکسیژن وصل می کنند و به بیمارستان منتقلش می کنند.  به یارانش می گوید: من از خدایم خواسته ام تا جلو امام حسین شرمنده نشوم ، وقتی شهدا وارد محشر می شوند چگونه سر بر بدن داشته باشم و به حضور امام حسین برسم.  همسرش می گوید: چهلم شهید دستغیب بود ، حاجی شیرعلی در دفتر کارش با چند همرزم دیگر نشسته بود ، تلفن زنگ می خورد ، یکی از دوستان گوشی را برمی دارد ، روی ترش می کند ، عصبانی می شود ، حاجی می گوید پشت تلفن با کسب بد سخن نگو ، دوستش گوشی را به شیرعلی جبهه ها می دهد ، آنطرف نفری از گروه منافقین به او می گوید ، دستغیب را کشتیم حال نوبت توست ، حاجی به او می گوید آنچه خدا بخواهد همان می شود .  شهید سلطانی از مدتها قبل برای شهادت آماده بود ، قبر خودش را در کتابخانه مسجد با دست خودش آماده کرد، شبها در آن قبر می نشست و با خدایش راز و نیاز می کرد، بارها قبر را اندازه گرفته بود و برای خودش جای سر نگذاشته بود.  سردار بی سر ، می دانست که مولایش شرمنده اش نخواهد کرد ، تا عاقبت در عملیات فتح المبین خمپاره ای از جبهه دشمن تن بی سرش را بر زمین جای می گذارد.  پیکر بی سر شهید سلطانی ، دوازدهم فروردین سال 61 در قبری که با دستان خودش ، درکتابخانه مسجد المهدی (عج) آماده کرده بود ، خلوت و پناهش بود ، به خاک سپردند.خوشا به سعادتش... @hemmat_channel
7⃣ 🌷 🌺 شکستن نفس جمعی از دوستان شهید ابراهیم هادی ‌ 🌷باران شــديدي در تهران باريده بود. خيابان 17 شــهريور را آب گرفته بود.🌷 🌴چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند.🌴 🌼همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد.🌼 ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن نفس خودش نداشت. 🌲مخصوصاً زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود!🌲 🌸همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. 🌸 🌻بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پســر بچهاي محکم توپ را شوت کرد.🌻 🌺 توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. 🌺 🌸به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشســت. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. 🌸 خيلي عصباني شــدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تااز ما کتک نخورند. 🌹ابراهيم همينطور که نشســته بود دست کرد توي ساك خودش.🌹 🌼پلاستیک گردو را برداشت. دادزد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!🌼 🌴بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم.🌴 🌹توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟🌹 گفــت: بنده هاي خدا ترســيده بودند. از قصدکه نزدنــد. بعد به بحث قبلي برگشــت و موضوع را عوض کرد! 🌲 اما من ميدانســتم انســانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند...... ادامه دارد...... کتاب سلام بر ابراهیم1 🍃🌹🍃🌹 @hemmat_channel
👨✈️🇮🇷 محضـر یکـی از مادر شهدا بودیـم |😇🌸| ازشـون پرسیدیـم: مـادر شمـا رو دعوت کــردیم –الرضــــا، قبـول نکــردید |😥| گفتیـم بـا ڪاروان والدیـن شھـدا مشـرف بشیـد –معلـے قبول نـکـردید😥دعوت نـامـھ–معظمه فـرستـادیـم |°°| قبـول نـکـــردید |•😥•| آخـه چــرا؟! |°°| مـادر بـا لحنـےخستـھ جـواب داد |•😞•| آخـہ اگـه مـن بـرم مسـافـرت و –حسیـن بیـاد وپشت در بمونـه |🙍♂🚶| مـن چیڪار ڪنم؟|😔♀| @hemmat_channel
‼️مسابقات فينال بود، چند نفر از رقیبا با هم مبارزه میكردن. نوبت به عباس رسيد. چند بار اسمشو براى مبارزه خوندن، امّا اون حاضر نشد. تا اين كه دست رقيبش رو به عنوان برنده مسابقه بالا بردن. 😰نگران شدم به خودم گفتم : «يعنى عباس كجا رفته؟» 🍂داشتم دنبالش میگشتم که نگام بهش افتاد، داشت وارد سالن می‌شد. جلو رفتم و گفتم : كجا بودى؟؟ اسمتو خوندن نبودى😕 ✔️گفت : وقت بود، از هر كارى برام مهمتره. رفته بودم جماعت... ✔️اينقد اول وقت به جماعت، براي شهید عباس حاجی زاده مهم بود كه بعد از شهادتش وقتی وصيت نامه‌اش رو خونديم نوشته بود : 🌹✨برادران و خواهران عزیز اگه خواستین خود سازی کنین، از نماز کمک بگیرین، البته نماز اول وقت توی مسجد به خضوع و خشوع و از روی صبر.✨🌹 {ستارگان خاكى، ص219} ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄ @hemmat_channel ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
❤️💕❤️💕❤️ 💕❤️💕❤️💕 ❣💕❣💕❣ بـِسـمـِ رَبِّـــ اݪـشُّـهَـدا وَ اݪـصِّـدّیـقـیـن ... . روز آخر... فاطمه و ریحانه رو بغل کرد و... شروع کرد روضه حضرت رقیه(س) خوندن... به فاطمه گفت... "بابا من دارم میرم سوریه... شاید شهید شم..."😢 فاطمه گفت... "بابا نمیخوام بری شهید شی...❤️" گفت... "باباجان اگه من شهید شم،دوباره زنده میشم..." فاطمه گفت... "آخه بابای کسی که زنده نشده تا حالا...!😔 شما چجوری میخوای زنده شی و برگردی...؟!" گفت... "اگه شهید شم... میتونم زنده شم و با امام زمان(عج) بر‌گردم... فاطمه جان...❤️ بابا اگه بره بهشت پیش امام حسین(ع)... واست میوه‌های بهشتی میاره...😉 تو نگران من نباش... من همیشه پیش شمام...❤️ دعا كنه که بابا شهید شه...😔" حرفش که به اینجا رسید... بهش گفتم... این حرفا چیه که داری به بچه میگی...؟ گناه داره...!"😞 گفت... "نمیخوام کس دیگه ای باهاش صحبت كنه... دوست دارم خودم راضیش كنم..." روزی چند مرتبه زنگ میزد... هر وقت هم تماس میگرفت،میگفت... "شرمنده‌ تم...😔 نمیدونم چطور خوبیاتو جبران كنم...❤️ بار بچه‌ها رو دوش شماست..." مخصوصا الان هم که فاطمه رفته کلاس اول...! اون موقع گیج بودم... نمیفهمیدم چرا داره این‌ حرفا رو میزنه...😔 ۵۰ روزی میشد كه رفته بود سوریه... تماس گرفت و گفت... خیلی دلم واسه بچه‌هام تنگ شده...😥 برو از طرف من واسه شون اسباب بازی بخر... تا وقتی اومدم بهشون سوغات بدم... اومدنم نزدیکه... ولی نمیدونم میام یا نه...😔" گفتم... "چقدر ناامیدی...؟ ان‌شاالله که به سلامت برمیگردی سر خونه زندگیت...💕 سعی میکردم به شهادتش فکر نکنم ... اگه فكری هم به ذهنم خطور میكرد... خودمو به كاری مشغول میكردم تا فراموش کنم...💔 . (همسر شهيد عبدالمهدی کاظمی) ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄ @hemmat_channel ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
سلام دوستان شهدایی 😊 نمیدونم دلیل لفت دادن شماچیه گرچه میدونم همه ی شما دعوت کرده ی شهید هستید🌹🌹 اگه مطالب کانال مفید نیست😒 یا کیفیتی نداره مجبوربه منحل کردن کانال میشیم..😢😔 خواهشمندیم همکاری کنید و نظرات و پیشنهاداتتون روبه آیدی زیر اطلاع دهید @deltange_hemmat68 💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹 @hemmat_channel
+ هی! چرا انقد معطل میکنی؟ بیا بریم بیرون!👶 - نمیام... من هنوز برعکس نشدم! + اینکه کله‌ت پایین باشه یا بالا هیچ فرقی نداره! - نمیخوام! بهترین روزهای عمرم رو دارم میگذرونم. دیگه هیچوقت همچین شرایطی برام پیش نمیاد که بتونم توش لذت برعکس شدن رو بچشم! + اون بیرون، نه تنها میتونی برعکس شی که انقد جا هست که میتونی هرچقد دلت خواست کله ملق بزنی و ورزش کنی! - کدوم بیرون؟ اینجا رو ببین. یه جای گرم خوابیدیم، هم غذا بهمون میرسه هم هوا. + تو به این میگی غذا؟ مامان غذا رو میجوه و معده‌ش هضم میکنه و تازه تهش میرسه به ما! اون بیرون میوه های رنگارنگ هست، غذاهای خوشمزه داره. آب خنک میدونی چه مزه‌ای میده؟ - من نمیدونم تو چی میگی! میوه چیه؟ ما که ندیدیم! خنک یعنی چی؟ من فقط میدونم که اینجا راحتم. + دیگه وقتشه! بیا بریم... بهت قول میدم لذتای بیرون از رحم مامان خیلی‌ قشنگ تر از اینجا باشه. از همه بهتر اینه که ما میتونیم مامان رو ببینیم! لجبازی نکن و بعد از من بیا بیرون باشه ؟ - خیلی خب... اگه نخوام هم چاره‌ای ندارم جز به دنیا اومدن! 〰〰〰➖➕➕ * ما هم گاهی تو این دنیا گیر میدیم به چیزایی که واقعا داشتن یا نداشتنشون تو سیر تکاملیمون هیچ تاثیری نداره (مثل برعکس‌شدن جنین!) گیر میدیم بهش و حواسمون نیست که خیلی بهترش اون دنیا هست :) * دلیل نمیشه اگر نعمتای بهشتی برامون قابل درک نیست، انکارشون کنیم. * بهترین لذت بهشتی شدن برای انسان ها اینه که میتونن خدا رو ببینن ... نظر کنن به وجه‌الله 😍 ... مثل لذت دیدن مادر ... * هرچیزی که فکر میکنی نداشتنش یا تجربه نکردنش تو این دنیا باعث میشه زندگیتو ببازی، اگر تلاشتو کردی و بهش نرسیدی، بیخیالش شو! چون اینجا اونقدم که فکر میکنی مهم نیست. اون دنیایی هست که هم از اینجا خیلی بزرگتره هم موندگار. هم زیباییا و لذت‌هاش قابل قیاس نیست :) @hemmat_channel 🌹❤️🌟💚🌹❤️🌟💚🌹
_ این چیه ؟ + عکس دخترمه ! _ بده ببینمش . + خودم هنوز ندیدمش . _ چرا ؟ + الان موقع عملیاته ، می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه بعد ... (شهید مهدی زین الدین) #دمی_با_شهدا @hemmat_channel
كارت بانكيم رو به فروشنده دادم و باخيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه ، 💳 ولى در كمال تعجب ، 😳 دستگاه پيام داد : "موجودى كافى نميباشد ! " ❌ امكان نداشت‼️ خودم ميدونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم،💸 با بيحوصلگى از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام آمد: "رمز نا معتبر است" 💥 اين بار فروشنده با حالت خاصی گفت: آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد 😒 پول نقد همراهتون هست⁉️ فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته♨️ در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله‌ى فروشنده در سرم تکرار می‌شد: "پول نقد همراهتون هست"؟ خدايا ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم مثلا عبادتهايى كه كرديم ، 😇 دستگيرى‌ها و انفاق‌هايى كه انجام داديم و ..😌 نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست ، 🚫 وما متعجبانه بگوييم : مگر ميشود ؟! 😨 اين همه اعمالى كه فكر ميكرديم نيك هستند و انجام داديم چه شد⁉️⁉️ و بگويند اعمالتان را کنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت...❌ كنار بخل ،كنار حسد، كنار ريا ،کنار غیبت، كنار بی‌اعتمادى به خدا ،کناربی‌ایمانی كنار دنيادوستى و ... نكند از ما بپرسند نقد با خودت چه آورده‌اى ⁉️ و ما كيسه مان تهى باشد ، دستمان خالى ..💸 خدايا از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان ميشود به تو پناه ميبريم☝️ كه : "اِن َنفس َلاماره باالسوأ اِلآ ما رَحِمَ ربى" به راستی که نفس، انسان را به بدی فرمان می‌دهد مگر اینکه خدا به کسی رحم کند... @hemmat_channel 🌼🌾🌼🌾🌻❤️🌹
8⃣به یاد #شهید_محمد_بندرچی شادی روحش صلوات 🍃🌹🍃🌹 @hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
8⃣به یاد #شهید_محمد_بندرچی شادی روحش صلوات 🍃🌹🍃🌹 @hemmat_channel
8⃣ 🌷 ❤️🕊شهیدانه❤️🕊 هو الرحمن الرحیم سحرها وقتی برای نماز آماده می شدیم و به کنار تانکرها می آمدیم صدای جانسوزی از اطراف محوطه گردان به گوش می رسید؛😢 ناله های نیمه شب دلنوازی که از حنجره عاشقی بی قرار بر می خاست و زمزمه های عاشقانه ای که از فراق یار، بی قراری می کرد😭 همه دوست داشتند بدانند صاحب صدا کیست؟ از بچه های نگهبان می شنیدیم که این برنامه خیلی زودتر از اذان صبح هر روز دنبال می شود و خود شاهد بودم که هر روز جانسوزتر از قبل ادامه می یابد😉 با کنجکاوی که داشتم، او را پیدا کردم او شانزده سال بیشتر نداشت با قد و قواره ای کوچک، همیشه لبخند ملیح بر لب داشت😌 و چهره استوار و مصمّمش حکایت از روحی بلند داشت🙂 پیش تر در دوران راهنمایی او را دیده بودم و حدود یک سال از من کوچک تر بود😊 بسیار مؤدّب، موقّر و پاکیزه بود و الآن در رشته ریاضی ـ فیزیک درس می خواند و از تیزهوشان دبیرستان بود پایبندی عجیبی به انجام واجبات و حتّی مستحبات داشت و در مکروهات و مباحات هم اهل احتیاط بود 1. تمام مواظبت بر ادای واجبات و ترک محرّمات با کمال دقّت؛ 2. کمال مراقبت در همه روز؛ 3. محاسبه هنگام خواب؛ 4. تدارک وتنبیه و مجازات؛ 5. ساعتی خلوت با خدا یا گریه و زاری و خضوع و خشوع؛ 6. چون از ذکر خسته شدی، سر به گریبان فکر فرو بری؛ 7. هفتاد مرتبه استغفار صباحا و مساءً؛ 8. هر شب و عصر جمعه صد مرتبه سوره قدر؛ 9. مواظبت بر تهجّد و برخواستن لیل و قرائت قرآن تا طلوع آفتاب؛ 10. تمام مواظبت بر دوام توجّه به حضرت حجّت علیه السلام و بعد از هر نماز دعای غیبت، سه مرتبه توحید و دعای فرج؛ 11. تسبیح حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام بعد از هر نماز واجب و قرائت آیة الکرسی قبل از خواب؛ 12. سجده شکر بعد از بیداری از خواب و خواندن آیات آخر سوره آل عمران با توجه در معنا؛ 13. دعای صحیفه بعد از نماز واجب ترک نشود.» این برنامه مراقبت ویژه ای بود که یک نوجوان شانزده ساله به آن عمل می کرد و پس از شهادت او در جیب لباسش پیدا شد. 🍃🌹🍃🌹 @hemmat_channel