eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
978 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• #اصلی_از_اصول_مدیریت شخصی آمد ما را به خط کرد و گفت: «باید برای نیروهای مستقر در
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• باطرح عملیات خیبر مخالف بود اما در همین عملیات انقدر شجاعت✌️ از خودش نشان داد ملقب شد به فاتح خیبر و در این عملیات به شهادت🕊 رسید بعد ازشهادتش صدام گفت اگر ۱۰تامثل را داشتم دنیا را میگرفتم😇 🌹 🌸🌈🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از اربعین خانوادگی
بسم الله الرحمن الرحیم به اطلاع میرساند طبق همه نتایج و برسی کامل و اصلاحیاتی که در کارنامه های همه رخ داد نتایج به شرح بالا عوض گردید 🥇نفر اول:سرکار خانم فاطمه محمدیان خراسانی 🥈نفر دوم"مشترک":اقای مهرداد راهدار احمدی_سرکار خانم ها مریم فخاری اسفریزی-نسیم توفیق 🥉نفر سوم:سرکار خانم عفت محمدیان خراسانی ⚠️بدیهی است در صورتی که تا ساعت۱۹ فردا شماره شبا ی بانکی نفرات برتر به ایدی اعلامیhttps://eitaa.com/M_M_Mohamadian ارسال نشود نفرات بعدی جایگزین میگردند⚠️ 📜📃گفتنی است که کارنامه برای تمامی عزیزانی که در پیامرسان ایرانی ایتا عضو بودند ارسال شد 🙏از تمامی دوستان که در این مدت یک ماهه اذیت،ناراحت شدند صمیمانه عذرخواهیم 🏷خوشحال میشیم انتقاد نقد پیشنهاد در رابطه با بهتر شدن،انجام ازمون انلاین و مطالب کتاب و......را به لینکhttps://eitaa.com/M_M_Mohamadian ارسال کنید ✅@seh_daghigheh_in_ghiyamat@Arbaeenkhanevadegi@hemmat_channel
هدایت شده از اربعین خانوادگی
سلام خدمت شما عزیزان ممکن است درصد شما با۰.۰۱ یا۰.۰۲خطاداشته باشد به دلیل حجم زیاد باشد عذرخواهی ما را پذیرا باشید ولی کلیت کارنامه درست است فقط ممکن است به طول مثال درصد واقعی شما۷۶.۶۰باشد ولی اشتباهی۷۶.۵۹خورده باشد که در نتایج هیچ فرقی نمیکند با سپاس ✅@seh_daghigheh_in_ghiyamat@Arbaeenkhanevadegi@hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• باطرح عملیات خیبر مخالف بود اما در همین عملیات انقدر شجاعت✌️ از خودش نشان داد مل
ز🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• 📌ما در قباݪ تمام ڪسانےکه را کج میروند مسئولیـ🖐ـم... حق نـ❌ـداریم با آنها برخورد کنیم... از ڪجامعلوم ڪه ما در انحراف اینها نقش نداشته باشیم...🙂☝️ ❤️ 🌸 🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌼🌸🍀🌼🌸🍀 🔻دشمنی با روزها🔻 شخصی از امام هادی (ع) سوال کرد، اینکه پیامبر اکرم (ص) فرمودند: ⚡️ «لا تُعادُوا الْأیّامَ فَتُعادیکُم.» با روزها دشمنی نکنید، که آنها نیز با شما دشمنی می‌کنند. ⁉️منظور از این حدیث چیست؟!🤔 امام هادی (ع) فرمودند: منظور از ایّام (روزها) ما هستیم. و هر روز هفته به نامِ یکی از ما است. شنبه👈 به نام رسول الله (ص). یکشنبه👈 به نام امیر المؤمنین و حضرت فاطمه. دوشنبه👈 به نام حسن و حسین. سه شنبه👈 به نام علی بن الحسین، محمّد بن علی و جعفر بن محمّد. چهارشنبه👈 به نام موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمّد بن علی و من (علی بن محمّد علیهم السلام). پنج شنبه👈 به نام فرزندم حسن عسکری. و جمعه 👈 به نام فرزندِ فرزندم (حجّة بن الحسن علیه السلام) است. سپس امام هادی (ع) فرمود: ❌این است معنای ایّام و روزها. پس با آنها در دنیا دشمنی نکنید، که آنها در آخرت با شما دشمنی می‌کنند. 📚 کتاب جمال الاسبوع، سید ابن طاووس، صفحه ۲۵. ✨✨✨✨✨ 🍃 به همین مناسبت، برای هر روزِ هفته، در کتاب مفاتیح الجنان زیارتهایی نقل شده، که در واقع توسل به ائمه همان روز است. ✅️ مرحوم جواد آقا ملکی تبریزی، در کتاب المراقبات، از ائمه هر روزِ خاص به «نگهبانِ روز» تعبیر می‌کند، و در چندین جای کتاب المراقبات اشاره می‌کند که: هر روز با نگهبان یا نگهبانانِ آن روز (یعنی اهلبیت) مناجات کنید، و به آنان توسّل کنید، تا آنها مراقب شما باشند و به شما کمک کنند که گناه نکنید. و از آنها بخواهید که نزد پروردگارِ عالم شفیع شما باشند، و برای کوتاهی‌ها و نقص‌های آن روزتان از نزد خدا طلب بخشش کنند.😇❤️ ، 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
باغ حرم تو گلشن رضوان است قم، جلوه ای از تجلی ایمان است بین حرم تو و امام هشتم بین الحرمین کشور ایران است میلاد باسعادت حضرت معصومه و روز دختــر مبــارک بـاد 🎀 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
ز🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• #کلامی_از_بهشت 📌ما در قباݪ تمام ڪسانےکه #راه را کج میروند مسئولیـ🖐ـم... حق نـ❌ـدا
🌱 | بِسمِ اللّٰه الرَحمٰنِ الرَحیمــــ | پادگان شلوغ بود. براي رفتن به لبنان اسم من را هم داده بودند. كسي را آن‌جا نمي‌شناختم. مثل بقيه رفتم چيزهايي را كه لازم بود، بگيرم. ولي بهم ندادند.كناري نشسته بودم كه يك نفر آمد جلو. - چرا وسيله نگرفتي.😕 - رفتم،ندادند.😒 - پاشو برو! بگو ابراهيم منو فرستاده. رفتم. گفتم:«منو ابراهيم فرستاده. از اين چيزايي كه به بقيه داده‌ين، به منم بدين.» گفت:«برو بابا.»😕 گفتم:«چشم.» و دوباره برگشتم سر جام نشستم. - بازم كه دستت خاليه. - آخه تحويل نمي‌گيرن. - اين‌دفعه بگو حاج‌ابراهيم‌همت منو فرستاده. تا اسم همت رو شنيد، دويد. هرچي لازم داشتم آورد. دهنم باز مانده بود.😧 پرسيدم «مگه همت كيه؟» گفت:«نمي‌شناسي؟ همت. معاون حاج احمد متوسليان. فرمانده تيپ بيست و هفت.»🙂✌️ اين‌بار از دور كه ديدمش، شناختمش. گفتم«چرا نگفتيد چي كاره‌ايد؟» خنديد و گفت «همين كه كارت راه افتاد كافيه. حالا برو مثل بقيه آماده شو مي‌خوايم بريم.»😊 🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱 | بِسمِ اللّٰه الرَحمٰنِ الرَحیمــــ | #شهیدحاج‌محمدابراهیم‌همت پادگان شلوغ بود. براي رفتن به لب
🌱🌈🌸 •|... ﷽... |• پس از نخستین دیدارش با امام راحل، حال غریبی پیدا کرده بود. تا مدت‌ها از یادآوری این دیدار سرمست می‌شد. همان‌روز وقتی از نزد امام برگشت، به شدت منقلب بود😢. پرسیدم: «مگر چه اتفاقی افتاده؟» گفت: «امام دست خود را بر سرم کشید.»😢 بعد نفسی گرفت و گفت: «لحظه خیلی شیرینی بود؛ تا عمر دارم فراموشش نخواهم کرد.☝️ 💔 🌸🌈🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :6⃣3⃣ #فصل_پنجم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣3⃣ دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران. پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد. 🔸 فصل ششم شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد. فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣3⃣ #فصل_پنجم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣3⃣ بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت. شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد. وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... |• پس از نخستین دیدارش با امام راحل، حال غریبی پیدا کرده بود. تا مدت‌ها از یادآوری ای
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• به عادت همیشه ، هر روز یك نفر شهردار ساختمان می شد تا نظافت و شست و شو را بر عهده بگیرد🍃 ؛ اما متاسفانه وقتی نوبت به بعضی ها می رسید تنبلی می كردند و ظرف های شام را نمی شستند از یك طرف گرمای✨ طاقت فرسا و از طرف دیگر وجود حشرات ، حسابی كلافه مان كرده بود ؛ البته هیچ وقت ظرف ها تا صبح نشسته نمی ماند بالاخره كسی بود تا آن ها را بشوید😊 ناراحتی و گله ی من از بعضی از دوستان به گوش رسید با خودم گفتم این بار از شناسایی منطقه بیاید ،تكلیفم را با این قضیه یك سره می كنم آن روز داغ ، شهردار و مسئول ساختمان هم دست به سیاه و سفید نزده بودند 😣همه جا را گند گرفته بود و پشه از سر و روی ساختمان بالا می رفت وقتی آمد توجه نكردم كه چقدر خسته و كوفته است هر چی كه دلم خواست ، گفتم او هم دلخور شد و گفت به آن ها تذكر بده ؛ اگر قبول نكردند ، اشكالی ندارد بگذار صبح بشود لابد خسته هستند🙁 راحت بگیر و آن شب كه به خواب رفت، پشه ها مدام به سر و گردنش می نشستند و او به خودش می پیچید من رفتم و چفیه سیاهم را خیس كردم و آرام روی صورتش انداختم😇 و او آرام گرفت بعد هم كنارش دراز كشیدم و خوابیدم نیمه های شب نیش یك پشه ی سمج مرا از خواب بیدار كرد به كنار دستم كه نگاه كردم ، نبود به شتاب از اتاق بیرون زدم درست حدس زدم ظرف ها دم در نبودند آرام پیش رفتم در سوسوی نور كسی👀 ظرف ها را می شست چهره اش معلوم نبود،چفیه ای را به سر و صورتش محكم بسته بود تا شناخته نشود آن،چفیه ی خود من بود.☺️🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• به عادت همیشه ، هر روز یك نفر شهردار ساختمان می شد تا نظافت و شست و شو را بر عهده
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم... وآن ♥️عشق♥️ است! اگر عاشقانه با کار پیش بیایی به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمیکند🌹 😊✌️ 🌸🌈🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔥 📛 #هر_وقت_فکر_گناه_میاد_به_ذهنم۱۵ ➰ #مرگ_در_قرآن_مجید 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶وَ جاءَتْ سَكْرَ
🔥 📛 ۱۶ ➰ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶 إِنْ هِيَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولي وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرينَ 🔷پايان كار جز همين مرگ نخستين نيست و ما ديگر بار زنده نمي شويم ، 📗 سوره: دخان آيه: 56 🗯ما از خاکیم و به خاک بر میگردیم پس این همه غرور چرا؟🗯 🕊꧁ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔥 📛 #هر_وقت_فکر_گناه_میاد_به_ذهنم۱۶ ➰ #مرگ_در_قرآن_مجید 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶 إِنْ هِيَ إِلاّ
🔥 📛 ۱۷ ➰ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶 وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حينٍ 🔷 و شما منكران بر صدق و حقيقت اين مقال پس از هنگام مرگ به خوبي آگاه مي شويد. 📗سوره: زمر آيه: 42 🗯 راستی مرگ آدم خوب و بد باهم یکیه؟!تو چی فک میکنی....🗯 🕊꧁ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣3⃣ #فصل_ششم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣3⃣ مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند. صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند. دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.» ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم. رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم. داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣3⃣ #فصل_ششم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣4⃣ به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید. وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.» خانواده صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم. عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.» توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔥 📛 #هر_وقت_فکر_گناه_میاد_به_ذهنم۱۷ ➰ #مرگ_در_قرآن_مجید 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶 وَ لَتَعْلَمُنّ
🔥 📛 ۱۸ ➰ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶 إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولي وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ 🔷جز آن مرگ نخستين ؟ و ديگر عذابمان نمي كنند ؟ 📗سوره: ص آيه: 88 🗯 زمانی که انسان می‌میرد مردم می‌گویند برای بعد خودش چی گذاشت؟ ولی فرشته ها می‌گویند برای خودش چه پیش فرستادی🗯 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣4⃣ #فصل_ششم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣4⃣ صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم. فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند. آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم. دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانه شهلا، تو شام درست کن.» در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود. عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣4⃣ #فصل_ششم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣4⃣ خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.» دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو. شب شد و همه به خانه آمدند. غذا را کشیدم، اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشه آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم. مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.» فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم. می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.» اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم. 🔸فصل هفتم دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید. عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌼🌸🍀🌼🌸🍀 🔻درمانِ غم و غصّه🔻 ✅️ اگر فکر میکنی دلت پر از #غم‌و‌غصه‌ است.. این متن رو بخون👇👇 #تمثیل ها
هاے خدایے0⃣9⃣1⃣ 🔻اخلاق و نماز🔻 ✍ این نصیحت قرآن، همیشه یادمون باشه: 🕋 قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَ أَقِیمُوا الصَّلَاةَ. (سوره بقره، آیه۸۳) 💢 با مردم به نیکی سخن بگویید، و را بپا دارید. 👈 یعنی آدمی که میخونه، باید باشه.😌😊 👈 اصلاً خاصیت اینه که آدم رو میکنه.👏👏 ☜ 😠 اگه میخونیم، ولی با مردم تندی می‌کنیم، و مردم از زبونمون در امان نیستند... ☜ 💔 اگه میخونیم، و دل دیگران رو می‌شکنیم... ☜ 😡 اگه میخونیم، و دیگران از اخلاقمون شکایت دارند... ⛔️ یه لحظه stop کنیم... ⚠️❗️باید به نمازمون شک کنیم...❗️⚠️ ❌ اخلاق بد... 🚙 مثل لاستیک پنچر می‌مونه؛ ♻️ تا عوضش نکنیم... 👈 راه به جایی نمی‌بریم❗️ 😔 و در معنویت هم پیشرفتی نمی‌کنیم❗️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تمثیل هاے خدایے0⃣9⃣1⃣ 🔻اخلاق و نماز🔻 ✍ این نصیحت قرآن، همیشه یادمون باشه: 🕋 قُولُوا لِلنَّاسِ حُس
هاے خدایے1⃣9⃣1⃣ 🔻تنهایِ تنها🔻 ✍ فخر رازی (مفسرّ بزرگ اهل سنّت) درباره آیه ۹۴ سوره انعام می‌نویسد: «اگر روزی در حادثه‌ای، تمامِ آياتِ قرآن از دست برود، بجز اين آيه، همین یک آیه كفايت می‌کند.» 👇👇 🕋 وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَی کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، وَ تَرَکْتُم مَّا خَوَّلْنَاکُمْ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ (انعام/۹۴) 💢 روز قیامت به انسانها گفته می‌شود: «همه‌ی شما تنها به سوی ما بازگشت نمودید، همانگونه که اوّلین بار شما را آفریدیم. و تمامِ آنچه را به شما بخشیده بودیم، پشت سرتان رها کردید.» البته فخرِ رازی یه خورده اغراق کرده، چون همه‌ی آیاتِ قرآن در جای خودشون مهم هستند، ولی میخواد اهمیّتِ این آیه رو نشون بده.. این آیه واقعاً مهمّه. 🌴 لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَی، کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ. دليل اهميتِ این آيه، در کلمه «فُرادی» است. ☜ شما «تنها» آفریده شدید.. ☜ «تنها» هم پیشِ ما بر می‌گردید.. 🤔 یعنی توجّه داشته باشید که هر چه می‌کنید، خودتون باید مسئولیتش رو به عهده بگیرید: ➖ اگر خوبی‌ای هست، مالِ خودِ شماست، ➖ و اگر بدی‌ای هست، باز هم مالِ شماست. اگر کسی این رو بفهمه، که در عالم «تنها» است، و هیچکس نمی‌تونه کمکی بهش کنه یا زیانی بهش برسونه، منطقِ زندگیش عوض میشه و تمامِ کارهاش درست میشه. ☝️ اگر ما فراموش نکنیم که «تنها» هستیم، و «تنها» به پیشگاهِ الهی میریم، بهتر زندگی می‌کنیم، و دیگه به پشت گرمیِ دیگران کاری رو انجام نمیدیم؛ بلکه به گونه‎ای زندگی می‌کنیم که بتونیم مسئولیتِ تک‌تکِ اعمالمون رو به دوش بکشیم. ما چون باور نداریم که «تنها» هستیم، این همه آلودگی داریم. ما وقتی دست به می‌زنیم، که فکر می‌کنیم آشناها یا دوستان‌مون از ما حمایت می‌کنند. خیلی وقتها فکر نمی‌کنیم که این کاری که انجام میدیم، مسئولیتش فقط به عهده خودِ ماست. ❌باور کنیم که ما «تنها» هستیم.❌ 😔 هیچکس بارِ ما رو به دوش نمیکشه، پس به فکر خودمون باشیم. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
‌ 🌷مهدی شناسی ۲۹🌷 ◀️ما فکر می کنیم خدا ما را آفریده و به خدا هم بر می گردیم،امام هم آمده تا یک سری"
‌ 🌷مهدی شناسی ۳۰🌷 ◀️ما فکر می کنیم خدا ما را آفریده و به خدا هم بر می گردیم،امام هم آمده تا یک سری"بکن،نکن"هایی به ما بگوید و برود! ◀️چقدر این عقیده با شناخت حقیقی فاصله دارد!در حالی که انسان تنها وقتی حقیقت امام را بشناسد،می تواند نیاز وجودش را برطرف کند؛ ◀️چرا که موجود بالقوه همیشه گرسنه است و فقط وقتی سیر می شود که به فعلیت برسد. ◀️مثل این که وقتی به بدن انسان ویتامینی نرسیده باشد،همیشه بیمار خواهد بود.و هر چه هم ویتامین در اطرافش موجود باشد و او هم این مطلب را بداند،به دردش نمی خورد؛مگر آن که کیفیت ارتباط آن ویتامین را با خودش پیدا کند. ◀️اما اگر بداند میوه ای در خارج هست که این ویتامین را دارد ولی ربطش را با خودش نفهمد،حتی اگر از بیماری هم بمیرد،باز هم به دنبالش نخواهد رفت؛چون نمی داند دوای دردش فقط همان است. ◀️ما انسان ها مانند درختی هستیم که باید ثمره داشته باشیم. پس اگر خدا،انسان ها(درخت) را خلق کرده،در آن ها دنبال میوه یعنی "انسان کامل" است. ◀️مثل این که هدف نهایی از کار باغبان،نه بذر و درخت است و نه شاخ و برگ،بلکه هدف او ظهور میوه است. ◀️در عالم هستی خدا فاعل است و برای این که فاعل باشد باید هدف داشته باشد به طوری که فعل خود را برای آن هدف انجام دهد. ◀️یعنی اگر خدا این جهان و مخلوقاتش را آفریده یک هدف و علت غایی و نهایی داشته و آن هم "انسان کامل" است. ◀️پس میوه ی تمام هستی "وجود امام" است. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🔷🔵
ســی سال پیـش و ها و ها با نــوای "ای مهــدی صاحب زمان آماده ایـم" پـر کشیدنـد و امــروز و ها و ها با نــوای "منــم بایـد بــرم ؛ آره برم ســرم بـره" آسمانــی شدنـد🕊💫 دیــروز جاویدالاثر الاثـر شــد💔 و امــروز برخی از مفقــودالاثـر😔 💠نـام آنهـا شد 🕊 ونام اینها شـد 🌹 آنها با نـوای جـان میگرفتند و اینها با نوای و آن روز درِ بـاغ شهـادت را بستنـد و اینهـا نالــه کنان التماس کردنـد :😭 . و امــروز نــوای : گواهــی بـر ایـن مدعـاستــ کـ دعایشـان بـه اجابتــ رسیده اسـت💔🕊 و امــا ما... گویــی ما سهمــی جـز آنها و اینهــا نداریــم😔 فرمونـد : دیــروز بـرای دروازه ای به آسمـان باز بود و امــروز معبـری تنـگـ ... گویـا این معبـر بازهـم درحـال دروازه شـدن اسـت🕊 پ.ن : هنـوز هم برای شهـید شدن فرصت هسـتــ را بایـد صـاف کــرد✋🏼🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f