eitaa logo
سلام بر ابراهیم
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
405 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🔰 خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و می‌فرمایند: «ما را دعا کن, پسرم را هم فراموش نکن❌, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و... 🔰 به اردبیل بازگشت، ⚡️اما برخلاف دیروز که از اردبیل به تهران رفته بود، دل‌گرفته💔 و غم‌زده نبود🚫؛ از خوشحالی در پوست نمی‌گنجید، دلش برای اینکه زودتر برسد، پر می کشید, شهید بالازاده با نشان دادن ، وارد شد. 🔰کمتر از سه روز بعد، فرمانده اردبیل، شهید بالازاده را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد, می‌توانست باز هم را سر بدواند ولی مطمئن بود که می‌رود و این بار از خود امام خمینی (ره)حکم می‌آورد📃, گفت اسمش را نوشتند 📝و مرحمت بالا‌زاده رفت درلیست لشکر 31 عاشورا. 🔰یک بچه روستایی که فارسی هم درست نمی‌توانست صحبت کند، دستش به کجا می‌رسید⁉️ مجبور بود بی‌خیال شود اما فقط بعد مرحمت با دستوری از بالا برگشته و با این مجوز وارد تیپ عاشورا شد و در عملیات های بسیار کرد. 🔰شهید بالازاده حدود در جبهه‌های جنگ حق علیه باطل با دشمن جنگید💥 و خیلی کم به خانه🏡 و نزد خانواده اش می‌آمد و هر وقت هم که چند روزی به مرخصی می‌آمد، در و منابر و مجالس، روز و شب به تبلیغ و داوطلب بسیجی برای اعزام به جبهه می‌پرداخت. 🔰وی حتی راضی نبود که پدر و مادرش متوجه و آثار زخم های دشمن بر بدن نحیف و ظریفش شوند شبها🌙 در کنار پدر و مادر با می‌خوابید، تا مبادا پدر و مادرش متوجه ناراحتی‌ها و آثار مجروحیت او شوند⭕️. 🔰شجاعت 💪و درایت را با هم داشت و همه در که این همه در یک نوجوان 13 ساله چگونه جمع شده است؛ بر و بچه های تیپ عاشورا چهره و جدی شهید بالازاده را از یاد نمی برند بیشتر اوقات کنار شهید «مهدی باکری🌷» دیده می شد. 🔰سرانجام مرحمت بالازاده روز21 اسفند 1363 در جزیره مجنون در ، با فاصله بسیار کمی از شهادت🌷 مرادش یعنی ، بال در بال ملائک گشود🕊 و میهمان سفره (ع) شد. 🌹 @hemmat_hadi
آنها #جنگ را دوست نداشتند❌ دفاع برای آنها #مقدس بود. آنها #مردان_بی_ادعا سرزمینم #ایران_اسلامی🇮🇷 بودند. ❤️ @hemmat_hadi
انا لله و انا الیه راجعون روح بلند #شهیدزنده_سید_نورخدا_موسوی به ملکوت اعلی پیوست🕊 🌷شهادت این جانباز عزیز را به همه هموطنان عزیزمان تسلیت عرض می نماییم🏴. ❤️ @hemmat_hadi
#سیدنورخدا_موسوی شهید زنده ی #لرستانی ، در درگیری با گروهک تروریستی #ریگی ، مورد اصابت گلوله از ناحیه ی سر قرار گرفته بودند . #روحشان_شاد🌷 🌹 @hemmat_hadi
سلام بر ابراهیم
میخوام برم #امام_رضا💔 #مرحوم_آغاسی روحش شاد🌺 التماس دعا 💔 ❤️ @hemmat_hadi
🏴ارتباط با (علیه السلام) را بايد در طول مدت نگه داشت. انسان باید حضرت را ياد كند و اداي احترام كند. 🏴 اين هاست كه در مي ماند و عنايت و محبت حضرت را نگه می دارد.گاهی ما بعد از حضرت به شهر خودمان که بر می گردیم حضرت فراموشمان مي شود 🏴يا منتظريم پيش بيايد تا دوباره خدمت حضرت برسیم و را یاد کنیم. ❤️ @hemmat_hadi
سالها گذشته امّا... هنوز عادت نکرده ایم به دردِ #دوری! هنوز #عطرِ خاکریزها و سنگرها مشاممان را مینوازد... ❤️ @hemmat_hadi
هر گاه فکرش به جایی نمی رسید، به مسجد جامع می رفت و دو رکعت #نماز می خواند و از خدا کمک می گرفت. می گفت: "اگر به مشکلی برخورد کردی، بهترین راه این است که #نماز بخوانی و از خدا کمک بگیری و #توسل داشته باشی. آن وقت خدا هم #راه را به شما نشان می دهد." #شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷 ❤️ @hemmat_hadi
نگاهت #برق درخشانی داشت #دلت بزرگ بود به بزرگی آسمان نجوای #شبانه ات با پروردگار  زیبا بود و چهره ات #معصوم و پاک اما در سر آرزوی #پرواز داشتی پروازی #عاشقانه تا خدا و سرودی آسمانی، یا زینب (س) و چه زیبا لبیک گفتی و ما #هنوز مانده ایم در زمین #شهید_بابک_نوری_هریس🌷 #شهید_مدافع_حرم ❤️ @hemmat_hadi
🌷 💠▫️یک روز ما از سمت واحد خود به اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد همزمان شده بود  مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت  نماز و گرسنگی به یگان خدمتیه بابک برویم. 💠▫️ آن شب نگهبان بود با خشم گفتیم بابا کجا بودی اخه یخ کردیم پشت در، لبخندی زد و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد وارد اتاقش که شدیم  با ای  رو به رو شدیم که به سمت قبله و  روی آن کلام مجید و زیارت عاشورا بود 💠▫️ تعجب کردم گفتم بابک نماز می خوندی با خنده گفت همینجوری میگن. یه نگاهی که به روی تختش انداختیم با کتاب های و درسی زیادی رو به رو شدیم من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا امد 💠▫️گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام میخورید منم را تمام میکنم.ما به خوردن شام مشغول شدیم و هم به ما ملحق شد اما شام نمی خورد میگفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام میخورم 💠▫️تا آنجایی که مثل دور ما می چرخید و پذیرایی می کرد خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به افتاد و با خنده گفتیم: کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمیخوری بابک خنده ی ارامی کرد و میخواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود. 💠▫️ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه می شدیم.خلاصه نتوانست جلوی ما را بگیرد و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری نیافتیم نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بودو خندهاش را از ما می دزدید. 💠▫️این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که خودش بود برای ما حاضر کرده است. راوی:سجاد جعفری ❤️ @hemmat_hadi
آنقدر دولا دولا دویدند تا ما راست راست راه برویم یاد شهدا را زنده نگه بداریم ❤️ @hemmat_hadi
بار آخر كه گفت #هند مي‌رود و در واقع #سوريه مي‌رفت، اشك‌هايش را ديدم، لرزش دستانش را لمس كردم. به من سفارش كرد كه هواي خودم را داشته باشم، نكند بيمار شوم. گفت نيايم ببينم #غصه خورده‌اي و مثل هميشه لاغر شده‌اي. خودت را خوب نگه دار. #مراقب خودت باش❤️. امير به هيچ كس نگفت كه كجا مي‌رود. #شهید_امیر_سیاوشی ❤️ @hemmat_hadi