🌷 #خـاطرات_شهدا
💠⇐از #مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و از همه #حلالیت طلبید.
💠⇐قرار بود فردا با دوستانش #عازم_جبهه شود، همان روز رفتیم به #گلستان شهدا، سر قبر #شهید_سید_رحمان_هاشمی. دیگر گریه نمیکرد.
💠⇐دو تن دیگر از #دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آنها خیره شد؛ گویی چیزهایی میدید که ما از آنها بی خبر بودیم.رفت سراغ #مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را #دفن_نکند.
💠⇐ایشان هم گفت : من نمیتوانم قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند میخواهیم اینجا #دفن کنیم.
محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت :شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار.همانطور هم شد و محمد در #کنار سید رحمان #دفن_شد
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🎤راوی:برادر شهیــد(علــی)
♥️🍃 @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا🌷
💠 برشی از کتاب #عمار_حلب (زندگینامه شهید محمدخانی)
به قلم #محمدعلی_جعفری
🍃🌹تهران که میآمد وعده میکرد مسجد #ارگ در مراسم های حاج منصور ارضی.
تازه #موتور خریده بودم. بعد از افطار گفتم میآیم دنبالت باهم برویم.
از میدان شهدا که رد شدیم یک ماشین پیکان سفید #خلاف آمد و پیچید جلوی ما. بدجور خوردیم بهش. پرت شدم. از بالای سرم رد شد خیلی متبحرانه خودش را جمع کرد. استخوان ترقوهام #شکست. محمدحسین #زخم های سطحی برداشت.
🍃🌹میخواستم زنگ بزنم به #پلیس، نگذاشت. میگفت طوری نیست... گفتم:《بابا من داغون شدم،چیزی از موتورم نمونده.》 گفت:《این بنده خدا گناه داره، #گرفتاره》
بالاخره به راننده ماشین گفت برو...
من را برد #بیمارستان امام حسین (ع). دکتر آورد بالای سرم. اذان گفتند؛ بدون سحری نیت #روزه کرد؛ هرچه اصرار کردم نرفت خانه.
🍃🌹بچه اولش که به دنیا آمد از همان بدو تولد مشکل #تنفسی داشت.
هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد.
بعد از چند روز پیام داد:《دارم پسرم را #دفن میکنم》
از #یزد که آمد نمیخواستم راجع به آن قضیه صحبت کنم. معلوم بود در دلش #غصه دارد.
🍃🌹با خانمش میآمد مسجد ارگ. یکدفعه گفت:《اگر این مناجات #حاج_منصور نبود نمیدانم میتوانستم این درد را تحمل کنم یا نه... اینجا که میام آرام میشوم.》
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
💟 @hemmat_hadi
🌷 #خـاطرات_شهدا
💠⇐از #مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و از همه #حلالیت طلبید.
💠⇐قرار بود فردا با دوستانش #عازم_جبهه شود، همان روز رفتیم به #گلستان شهدا، سر قبر #شهید_سید_رحمان_هاشمی. دیگر گریه نمیکرد.
💠⇐دو تن دیگر از #دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آنها خیره شد؛ گویی چیزهایی میدید که ما از آنها بی خبر بودیم.رفت سراغ #مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را #دفن_نکند.
💠⇐ایشان هم گفت : من نمیتوانم قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند میخواهیم اینجا #دفن کنیم.
محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت :شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار.همانطور هم شد و محمد در #کنار سید رحمان #دفن_شد
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🎤راوی:برادر شهیــد(علــی)
♥️🍃 @hemmat_hadi