🔰گل یا پوچ
🔸عملیات در پیش بود از «خلصه» به سمت #شیخ_نجار حرکت کردیم بیشتر نیروهـا با اتوبوس رفتند ولی ما به خاطر #توپ هایی که روی خودرو حمل میکردیم عقب ماندیم در شهـرک صنعتی شیخ نجار بقیه نیروهـا را گم کردیم و یک ساعتی سرگردان بودیم قرار شد بچه هـا یک جا منتظر بمانند تا من #مقر را پیدا کنم
🔹بعد از برگشتن دیدم #حامد بچه هـای کوچک سوری را دور خودش جمع کردہ و #گل_یاپوچ بازی می کنند!!سرگردانی حسابی خسته مان کردہ بود گفتم: «حامد وسط این #اوضاع چه حوصله ای داری ؟!!» جواب داد این بچه هـا تا چشم باز کردن جنگ و خرابی دیدن میخوام یکم از اون حال و هـوا بیرون بیان ...
#شهید_حامد_کوچک_زاده
#شهید_مدافع_حرم
💟: @hemmat_hadi
🔰گذشـــتن از عزیزتــرین هـا
🔸من در مدتے نزدیڪ بہ یڪســـال هـم با #حامد در ستاد کنگرہ شهدا همکار بودم و هـم با یڪدیگر هـمسایــہ دیوار بہ دیواربودیم ، دغدغہ اش در رابطہ با جمع آورے اطلاعات و #خاطرات_شهدا بہ شڪلے بود ڪہ داوطلبانہ تا ساعاتے از شب بہ دنبال ضبط و #ثبت_خاطرات هـمرزمـــان شهـدا بود.
🔹صبح هـا ڪہ با یڪدیگر بہ محل کار میرفتیم یڪسرہ #خندہ و شوخے بود و من ڪہ در حرف ڪم مے آوردم شروع میڪردم بہ مشت زدنش حامد میخندید و در عوض موقع پیادہ شدن براے اینڪہ من را اذیت ڪند درب ماشین را تا آخر #باز میگذاشت و میرفت
🔸خانہ هـم ڪہ میرسیدیم صداے شلوغ ڪارے و توپ بازے و ... کاملاً شنیدہ میشد، وقتے بہ #حامد مے گفتم بازے رو بزار دیرتر، میگفت: «اول ڪہ رسیدم خونہ باید با #ریحـــانہ بازے ڪنم»
🔹خیلے بہ #ریحانہ وابستہ بود ... براے نزدیڪانے ڪہ وابستگے حامد بہ دخترانش را دیدہ بودند، اینڪہ حامد چگونہ از دخترانش دل ڪند و براے جهــــاد راهـے #سوریه شد ســـوالے است که جوابے ندارد.
#شهید_حامد_کوچک_زاده
#شهید_مدافع_حرم 🌷
❤️ @hemmat_hadi
🔰کمک کار حرفهای
🔸حامد در کمک کردن به دیگران بسیار حرفهای بود از کمک به دوستان و آشنایان بگیر تا کمک های #مخفیانه به خانوادههای نیازمند ای که بعد از #شهادتش🌷 معلوم شد
🔹یکی از دوستان تازه می خواست عروسی بگیرد و خانه ای در یکی از روستاهای اطراف #کرایه کرده بود حامد در آن زمان تمام دوستان و نزدیکان را جمع کرد تا با رنگ آمیزی و تعمیر خانه شرایطی را به وجود بیاورد که #تازه_عروسِ رفیقش در خانهای که می خواهد برای اولین بار پا بگذارد زیبا و پر رنگ و لعاب✨ باشد و به اصطلاح توی ذوقش نخورد بماند
🔸که آخر کار هنگام #تعمیر سقف آنقدر سقف پوسیده بود که پایش تا بالای زانو روی سقف رفته و مجبور شد #خانه_خودش را برای تازه عروس و داماد خالی کند و تا تعمیر سقف برود خانه #مادرش.
🔹در کمک مالی به دیگران هم که بسیار مخفیانه و #مخلصانه کار میکرد حامد فامیلی داشت کارگر بنده خدا چند وقتی بود که سفارش #کار نداشت و وضع مالی اش خراب شده بوده حامد در آن ایام به هر #بهانه ای به خانه آنها سرکشی میکرد و بارها وقتی آن بنده خدا از اتاق بیرون میرفت مخفیانه در جیب کت او پول می گذاشت وقتی حامد #شهید_شد آن بنده خدا در بین گریه ها و ناله هایش داستان را برای من تعریف کرد.
#شهید_حامد_کوچک_زاده
❤️ @hemmat_hadi
🔻دوست شهید:
یک بار موتورش را دزدیدند. ملامتش کردم که آخر مرد حسابی، چرا یک #قفل درست و درمان نمی بندی به بدنه این زبان بسته می گفت: #بیخیال!
صبح ها که می خواست سر کار برود، با جثه لاغرش، موتور به آن سنگینی را #هل میداد و می برد تا سر خیابان. که نکند صدای روشن شدن موتور، #همسایگان را از خواب بیدار کند
#دو_سال همسایه بودیمبه آداب همسایگی کاملا مسلط بود! همه چیز را #رعایت می کرد. از تفکیک زباله های تر و خشک گرفته، تا سر وقت زباله ها را به دم در آوردن و #تحویل نیروهای شهرداری دادن.
آدم ها را باید از #سبک زندگی شان شناخت. اعتقادم این است حامد قبل از عزیمت به #سوریه و دفاع از حرم عقیله بنی هاشم، خاص بود و خاص زیست و برای #شهادت، انتخاب شد
#شهید_حامد_کوچک_زاده
#شهید_مدافع_حرم
کانال_ سلام بر ابراهیم
❤️👉 @hemmat_hadi