eitaa logo
سلام بر ابراهیم
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
409 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🔹💟توی قیافه ی همه می شد خستگی را دید. دو مرحله کره بودیم .آقا مهدی وضع را که دید، به بچه های فنی – مهندسی گفت: جایی درست کنند برای . 🔸💟درستش کرد, یک روزه . همه ی نیروها هم موظف شدند فردا صبحش توی محوطه جمع شوند.صحبت های آقا مهدی جوری بود که کسی نمی توانست ساکت باشد . 🔹💟آن قدر بلند بلند می داند و فریاد می زدند که نگو.بعد از صبحگاه وقتی می خواست برود. بچه ها ریختند دور و برش . 🔸💟هرکسی هر جور بود خودش را بهش می رساند و را می بوسید.بنده ی خدا توی همین گیر و دار چند بار خورد زمین. 🔹💟یک بار هم ساعتش از دستش افتاد . یکی از بچه ها برش داشت. بعد پیغام داد « به ش بگین . می خوام یه ازش داشته باشم.». 🌹 @hemmat_hadi
✨ارادت شهدا به ائمه اطهار✨ 🔸ارادت #خاصي به حضرت #صديقه.طاهره (سلام ا... عليها) داشت. به نام حضرت، مجلس #روضه زياد مي‌گرفت. چند تا #مسجد و #فاطميه هم به نام و ياد بي‌بي #ساخت. 🔹توي مجالس روضه، هر بار كه #ذكري از مصيبت‌هاي #حضرت مي‌شد، قطرات #اشك پهناي #صورتش را مي‌گرفت و بر زمين مي‌ريخت. 🔸خدا رحمت كند #شهيد_محسن_اسدي را، #افسر همراه حاجي بود. براي #ضبط صحبت‌هاي سردار، هميشه يك #واكمن همراه خودش داشت، چند لحظه قبل از #سقوط هواپيما، همان واكمن را #روشن كرده بود و چند جمله #راجع به #اوضاع و #احوال خودشان گفته بود.  🔹درست در لحظه‌هاي سقوط، صداي #خونسرد و رساي حاجي بلند مي‌شود كه مي‌گويد: #صلوات بفرست. همه صلوات مي‌فرستند.  🔸در آن نوار، آخرين #ذكري كه از #حاجي و ديگران در لحظه‌ي سقوط هواپيما شنيده مي‌شود، ذكر مقدس « #يا.فاطمه.زهرا » است. #شهید_احمد_کاظمی🌷  💟 @hemmat_hadi
🌷 🔹💟توی قیافه ی همه می شد خستگی را دید. دو مرحله کره بودیم .آقا مهدی وضع را که دید، به بچه های فنی – مهندسی گفت: جایی درست کنند برای . 🔸💟درستش کرد, یک روزه . همه ی نیروها هم موظف شدند فردا صبحش توی محوطه جمع شوند.صحبت های آقا مهدی جوری بود که کسی نمی توانست ساکت باشد . 🔹💟آن قدر بلند بلند می داند و فریاد می زدند که نگو.بعد از صبحگاه وقتی می خواست برود. بچه ها ریختند دور و برش . 🔸💟هرکسی هر جور بود خودش را بهش می رساند و را می بوسید.بنده ی خدا توی همین گیر و دار چند بار خورد زمین. 🔹💟یک بار هم ساعتش از دستش افتاد . یکی از بچه ها برش داشت. بعد پیغام داد « به ش بگین . می خوام یه ازش داشته باشم.». 🌹 @hemmat_hadi
سه‌شنبه بود ،ساعت دو و بیست دقیقه. یک کوله داشت که هر وقت می‌خواست برود سفر از آن استفاده می‌کرد. آن سال از من خواسته بود که #شال_عزایی که دو ماه محرم و صفر روی شانه‌اش بود را نشویَم. آن را همان‌طور همراه با چفیه در ساکش گذاشت‌. دو دست #لباس هم بیشتر از من نخواست برادر کوچکترش هم بود، موقع خداحافظی احساسی داشتم، می‌دانستم که دارد به #جنگ می‌رود. سرش را انداخت پایین و از در خارج شد دیگر نتوانستم تحمل کنم یک‌باره به او گفتم: #بایست تا با هم خداحافظی کنیم. دستش را گذاشت روی در و نگاهی #عمیق به من کرد. دویدم به سمتش آینه #قرآن را برداشتم و از زیر آن که ردش کردم به سمت ماشین رفت. وقتی رفت به سمت ماشین طاقت نیاوردم و با #تشر گفتم: حسن برگرد من با تو روبوسی نکردم. برگشت، خواستم صورتش را ببوسم اجازه نداد دست‌هایم را گذاشت روی #صورتش و بعد روی سینه‌اش کشید و عقب رفت. اتفاقا همرزمش بعد از #شهادت به من گفت: که از حسن پرسیده: چطور با #مادرت خداحافظی کردی که جواب داده است: #نگذاشتم صورتم را ببوسد، ترسیدم پاهایم برای رفتن سست شود #شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷 ❤️ @hemmat_hadi