🌷﷽🌷
💠✨ #یڪ_داستان
🌹 ↫در سال 1369 زلزله وحشتناکی در رودبار و منجیل آمد. در روستایی مردی در زیر آوار مانده بود. که بعد از 5 روز گرسنگی و تشنگی به طرز معجزهآسایی نجات یافت.
🌹 ↫وقتی از او پرسیدند چطور امید خود را از دست نداد و زنده مانده؟
گفت: «من با آنکه زیر آوار بودم بعد از مدتی تلاش و تقلی دیدم صدای مرا کسی نمیشنود. سعی کردم اندک انرژی ماندهام را با صدا و داد از دست ندهم.»
🌹 ↫صبر کردم و منتظر شدم. از دور دست صدای کلنگ میشنیدم که کسی آوار را برمیدارد. یقین کردم همان روز، همان مردِ کلنگ به دست، سمت خانهی من هم خواهد آمد. هر لحظه به امید صدای کلنگ زنده بودم و روحیهام را از دست ندادم تا که به فضل خدا مرا هم یافتند و نجات دادند.
🌹 ↫در کورهراه مشکلات نیز هر چند مشکلات در همان لحظه حل نمیشوند، ولی بدانیم که صدای کلنگ امید به خدا همیشه هست اگر آن را بشنویم، هرگز از زندگی ناامید نخواهیم شد. شاید کسان دیگری که در زیر آوار بودند اگر به صدای آن کلنگ گوش کرده و امید میبستند، آنها هم زنده مانده و از دنیا نرفته بودند.
💟: @hemmat_hadi
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستان
🌹 پسر جوانی ڪه بینماز بود از دنیا رفت، و یڪی از صمیمیترین دوستانش او را در خواب دید، به او گفت: مرا در صف مؤمنین قرار دادند؛ و با اینڪه من در دنیا به حلال و حرام و رعایت اخلاق تا حد ممڪن پایبند بودم ولی برای نماز تنبلی میڪردم و مادرم همیشه بخاطر بینمازی من ناراحت بود و از آخرت من میترسید.
🌹 روزی مادرم بخاطر بینمازی من اشڪ ریخت. طاقت اشڪ چشم او را نیاوردم و قول دادم منبعد نمازم را بخوانم.
🌹 و از آن روز هر وقت مادرم را میدیدم فقط برای شادی او و رضایتاش نماز میخواندم و نمازم ظاهری بود.
🌹 بعد از مرگم مرا در صف نمازگزارن وارد ڪردند، سوال ڪردم من ڪه نمازخوان نبودم؟ گفتند: تو هرچند نمازخوان نبودی، ولی برای ڪسب رضایت و شادی مادرت به نماز میایستادی، خشنودی مادر پیرت خشنودی ما بود و ما نام تو را امروز در صف نماز گزاران واقعی ثبت ڪردیم.
💟👉 @resale_hamrah
------------------------------------
🌷﷽🌷
💠✨ #یڪ_داستان
🌹 ↫در سال 1369 زلزله وحشتناکی در رودبار و منجیل آمد. در روستایی مردی در زیر آوار مانده بود. که بعد از 5 روز گرسنگی و تشنگی به طرز معجزهآسایی نجات یافت.
🌹 ↫وقتی از او پرسیدند چطور امید خود را از دست نداد و زنده مانده؟
گفت: «من با آنکه زیر آوار بودم بعد از مدتی تلاش و تقلی دیدم صدای مرا کسی نمیشنود. سعی کردم اندک انرژی ماندهام را با صدا و داد از دست ندهم.»
🌹 ↫صبر کردم و منتظر شدم. از دور دست صدای کلنگ میشنیدم که کسی آوار را برمیدارد. یقین کردم همان روز، همان مردِ کلنگ به دست، سمت خانهی من هم خواهد آمد. هر لحظه به امید صدای کلنگ زنده بودم و روحیهام را از دست ندادم تا که به فضل خدا مرا هم یافتند و نجات دادند.
🌹 ↫در کورهراه مشکلات نیز هر چند مشکلات در همان لحظه حل نمیشوند، ولی بدانیم که صدای کلنگ امید به خدا همیشه هست اگر آن را بشنویم، هرگز از زندگی ناامید نخواهیم شد. شاید کسان دیگری که در زیر آوار بودند اگر به صدای آن کلنگ گوش کرده و امید میبستند، آنها هم زنده مانده و از دنیا نرفته بودند.
💟: @hemmat_hadi
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─