#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷
♦️به روایت
دعایی🤲🏻 که مستجاب💚 شد
خدایا ! به آن تپش قلب♥️ها قسمت میدهیم ...
خدایا ! به آن ردپاها👣قسمت میدهیم...
خدایا ! به آن #نمازها که در کنار این نهرها خوانده شد ...
خدایا! به آن جوانهای عاشقی که تو این سنگرها و کنار این نخلها🌴
#شهید شدند ...
خدایا! به آن جنازههای توی اروند که برنگشتند ...
خدایا ! به اضطراب قلب ما و به اشتیاق قلب اونها قسم ات میدهیم ...
خدایا !عاقبت مارا ختم به #شهادت کن.
خدایا! به این آبی💧 که این بچهها در دلش حرکت کردند قسم ات میدهیم ...
جز #شهادت برای ما مخواه .
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
❤️ @hemmat_hadi
🚨 داستان عجیب نجات جان آیتالله مرعشی توسط #امام_زمان_عج
💠 با خود گفتم: «شب جمعه شایسته است که به #سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم. شمع نیم سوختهای را برداشتم و به سمت سرداب مقدس راه افتادم. همه جا تاریک بود درب سرداب را به آهستگی باز کردم و با احتیاط از پلهها پایین رفتم. به کف سرداب که رسیدم شمع را روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم. بعد از مدت کمی صدای پای شخصی را شنیدم رویم را به سمت پلهها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و درشت هیکلی را دیدم که #خنجری در دست داشت. #عزرائیل را در چند قدمی خود میدیدم عرق سردی بر پیشانیام نشسته بود آن مرد عرب نعره زنان به سوی من حمله کرد شمع را خاموش کردم و پا به فرار گذاشتم. آن مرد گوشه عبای من را گرفت و با قدرت به سوی خود کشاند. در آن لحظه به #امام_زمان_عج توسل نمودم و بلند فریاد زدم: «یا امام زمان» یکوقت مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و به مرد مهاجم فریاد زد: «رهایش کن» و بلافاصله مرد عرب قوی هیکل، بیهوش بر زمین افتاد من نیز دچار ضعف شدم و به روی زمین افتادم. کمی بعد احساس کردم فردی مرا صدا میزند. چشمانم را که باز کردم دیدم سرم به زانوی مرد عرب است هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، دیدم همچنان بیهوش در وسط سرداب افتاده است. رمق نداشتم مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت که هرگز خرمایی با آن طعم نخورده بودم. در حالی که سر به زانوی آن مرد داشتم به من گفت: «خوب نیست در مواردی که خطر تو را تهدید میکند تنها به اینجا بیایی، بهتر است بیشتر احتیاط کنی.» یک لحظه در فکر فرو رفتم که چگونه ممکن است فردی به یکباره در این سرداب ظاهر شود و نام مرا بداند و چطور توانست با یک نهیب، آن مرد قوی هیکل را آنگونه نقش بر زمین کند؟ ناگهان متوجه شدم از آن مرد مهربان خبری نیست. فریاد زدم: «ای وای، سرم در دامان آقا، مولا و مقتدایم حضرت حجت بن الحسن المهدی(عج) بوده و با او حرف زدهام اما او را نشناختهام. غم عالم بر دلم نشست، با دیدهای اشکبار، از سرداب به قصد زیارت حرم عسکریین خارج شدم تا بلکه یار را در آنجا بجویم در حالی که هنوز مرد غول پیکر مهاجم عرب، بیهوش در کف سرداب افتاده بود.
📙کتاب تشرفات مرعشیه، حسین صبوری
❤️ @hemmat_hadi
🔰شهیدی که سنگ مزارش #همیشه معطر است
🔸او #فرمانده آر پیچیزنهای گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود. در یکی از پایگاه های زمان جنگ، به عنوان یک سرباز✨ معمولی کار میکرد.
🔹 #خدمت به رزمنده ها را دوست داشت. مثل همیشه برای سرکوبی و مبارزه با نفس داوطلبانه مشغول نظافت دستشویی ها بود برایش مهم نبود که بدنش همیشه #بوی_بد توالتها را بدهد.
🔸او همیشه مشغول #نظافت توالت های پایگاه بود و همیشه بوی بدی بدنش را فرا می گرفت. در یک حمله هوایی در حال نظافت بود که موشکی به آنجا برخورد میکند✨ و او #شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
🔹بعد از بمب باران، هنگامی که امداد گران در حال جمع آوری زخمی ها و #شهیدان بودند، متوجه میشوند که بوی شدید "گلابی" از زیر آوار می آید. وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.
🔸هنگامی که پیکر✨آن شهید را در #بهشت_زهرا تهران، در قطعه 26 به خاک میسپارند، همیشه سنگ قبر این شهید نمناک میباشد بهطوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک را خشک کنید، از آن طرف سنگ از #گلاب مرطوب می شود.
#شهید_احمد_پلارک
#سالروز_شهادت
❤️ @hemmat_hadi
💠اهمیت به نماز🌸
🌷روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم.در راه برگشت صدای #اذان آمد #احمد گفت"کجا نگه می داری تا #نماز بخوانیم؟"
گفتم "۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم وهمانجا نماز می خوانیم"
🌷از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت "من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که #نماز_قضا دارم دوست دارم نمازم با نماز #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در همان وقت به سوی خدا برود"❤️
🗣راوی:علی مرعی (دوست شهید)
#شهید_احمد_مشلب🌷
📚ملاقات در ملکوت
❤️👉 @hemmat_hadi
برادرم دعا کن
که ما از خستگی و #غفلت
خوابمان نَبَـرد
و از قافلۂ #مهـدیِ_فاطمہ جا نمانیم
◽️تاریخ ولادت : ۱۳۶۹/۰۲/۱۲
🔸محل ولادت: بهبهان
◽️تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۹/۱۷
🔸محل شهادت: حلب_سوریه
🔻 #خواهر_شهید_فتحی
🔰ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام #بارونی جنگ که شروع شد بارونی به جبهه رفت و سال ۶۱ در #عملیات_رمضان به شهادت رسید و جنازه اش هم تا ۹ سال مفقود بود.
🔰نداشتن #برادر خیلی برایمان سخت بود و جای خالی اش ما را بسیار آزار می داد. آرزو می کردیم که بعد از بارونی، خداوند به ما پسری عطا کند تا اینکه خدا #احسان را نصیب ما کرد. احسان پنج ماهه بود که جنازه بارونی را هم آوردند
🔰دیگر غم #نداشتن برادر عذابمان نمی داد. خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد روزی با هم رفتیم #گلزار_شهدا؛ سر مزار برادرم، با صدای بلند داشتم گریه می کردم.
🔰احسان گفت: خواهرم با صدای بلند گریه نکن. #افتخار کن که برادرت شهید شده شهادت لیاقت می خواهد دعا کن این برادرت هم، مثل آن برادرت #شهید شود. گفتم احسان از من چنین انتظاری نداشته باش نمیتوانم
#احسان_فتحی_چمخانی
#شهید_مدافع_حرم
❤️ @hemmat_hadi
#سیـره_شهــدا❤️
🔸از ویژگیهای بارز شهید خوشرویی و آراستگی ظاهری و پرداختن به ورزش بود و همین امر در #تواضع و #اخلاص، ایشان را #محبوب دل جوانان میکرد.
🔸پرهیز از #ریا، شاخصه دیگر ایشان بود؛ چنانچه بعد از شهادت نیز خانواده و نزدیکان وی از برخی مدارج و مراتب علمی ایشان بیاطلاع بودند.
🔸ارادت خاص نسبت به مولا علی بن موسی الرضا(ع)، تداوم ارتباط با قرآن و اقامه نماز صبح در مسجد، زیارت هفتگی جمکران و زمزمه همیشگی دعای عهد، روح بیکرانهاش را زلالتر میکرد.
🔸 در یک کلام، زندگی شهید طبق سفارش مقام معظم رهبری، آمیختهای از #تحصیل، #تهذیب و #ورزش بود.
#شهید_محمدمهدی_مالامیری🌷
#شهید_مدافع_حرم
❤️👉 @hemmat_hadi
💠 #مجروحیت_وتحمل_درد
🔰دفعه دوم که اومده بود سوریه یه #ترکش خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره
🔰ولی دیدیم خیلی #آروم و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر!
🔰می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم #خودش دستشو #پانسمان کرد و پاشد . چون فرمانده بود تمام تلاششو می کرد که حتی یه ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش
معلوم نباشه و روحیه بقیه #تضعیف نشه.
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#ذاکر_اهل_بیت
❤️ 👉 @hemmat_hadi
🍃🌺🍃🌺🍃
❣تصور نمیکردم حزب اللهی ها این قدر #شاد و شنگول باشند.اصلا آدم های #ریشو را که میدیدم تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند.
❣محمدحسین یک میز #تنیس گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش .وارد که میشدیم بعد از نماز اول وقت، #بازی و مسخره بازی شروع میشد.
❣لذت میبردم از بودن کنارشان از #شادی میترکیدی بدون ذره ای #گناه.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم🌷
❤️👉 @hemmat_hadi
اخرین سپاه عاشقی تو بوده ای
و به آسمان پر کشیده ای
و هزاران سلیمانی به کشورت داده ای
ای شهید با وفا
ای سلیمانی عاشقان
ای همه صفا
ای قاسم مهربان
در جبهه ی مقاومت پشت سنگری هنوز
صدای تو در گوش من حرف میزند هنوز
با شهادتت چه افتخار شد برای من برای ما
ای شهید باوفا
ای بهترین ما
الگو ما تویی
از درون سرنوشت
یارو راه ما تویی
❤️ @hemmat_hadi
خاورمیانه را
به تقلید #چشمانِ شرقیِ تو ساختهاند:
پُر اِلتهاب
اندوهگین
#خَسته
زیبا
#جاویدالاثر
#شهید_سیدکاظم_حاج_آقامیری
شهادت: ۱۳۶۳/۱/۲۲؛ عملیات والفجر یک
❤️ @hemmat_hadi
✍ابراهیم در مقابل #خدا برای خودش شخصیتی نمیدید. هرکاری میتوانست برای #رضای_خدا انجام میداد.
💢 یکبار وارد مسجد شدم. میخواستم به دستشویی بروم. دیدم دو نفر دیگر از زیرزمین برگشتند و گفتند چاه دستشویی گرفته. برای نماز #برمیگردیم به خانه!
💢 من هم خواستم برگردم که همون موقع ابراهیم رسید. وقتی ماجرا را شنید آستینش رو بالا زد و رفت توی زیر زمین و در رو بست! یک ربع بعد در را باز کرد. چاه دستشویی رو #باز کرده بود و همه جا رو #شسته و تمیز کرده بود!
💢ابراهیم خودش رو درمقابل خدا کوچک میدید و #افتادگی داشت. خدا هم در چشم مردم، به او #عظمت_عجیبی داد!
📚سلام بر ابراهیم2
❤️👉 @hemmat_hadi
🍃🌺🍃🌺🍃
✨از مال دنیا هرچه داشت #انفاق می کرد. مرتضی سن زیادی نداشت اما سرپرستی دو #یتیم و یک #بدسرپرست را برعهده داشت و از حقوق کمی که دریافت می کرد، #کمک_خرجی آنان را هم پرداخت میکرد.
✨ او یک بار زندگی اش را در واقع #حراج کرد تا بتواند #شش_خواهر دم بخت یکی از دوستانش را راهی خانه شوهر کند و دست آخر #ماشین خود را فروخت تا یک دوست نیازمندش را #سرپناه بدهد!
✨از او پرسیدم: «خودت چی؟» جواب داد: «ماشین که کمبود نیست این همه ماشین عمومی مال منه دیگه!»
📚کتاب فرمانده نابغه
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
#فرمانده_شهید_حججی
❤️👉 @hemmat_hadi