دعوا شده بود، آقا امیرالمومنین(ع) رسید.
گفت: آقای قصاب ولش ڪن بزار بره.
گفت: به تو ربطی نداره.
گفت: ولش ڪن بزار بره.
به تو ربطی نداره.
دستشو برد بالا، محڪم گذاشت تو صورت علی(ع).
آقا سرشو انداخت پایین رفت.
مردم ریختن گفتن فهمیدی ڪیو زدی؟!
گفت: نه فضولی میڪرد زدمش.
گفتن: زدی تو گوش علی(ع)، خلیفه مسلمین.
ساتورو برداشت دستشو قطع ڪرد،
گفت: دستی ڪه بخوره تو صورت علی(ع) دیگه مال من نیست... دستی ڪه بخوره تو صورت امام زمانم نباشه بهتره.....
🌷امام زمان(عج) فرمود: هر موقع گناه میڪنی یه سیلی تو صورت من میزنی.🌷😔
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
تبسـم ڪردی و صبحـم
چہ زیبــا شد دل افــروزم ...
خوشـا چشمـے ڪہ صبح او
بـہ لبخنـد تو وا گردد ...
#شهید سیدمصطفی صدرزاده(سیدابراهیم)
#سلام_ظهرتان_بخیر_با_یاد_شهدا
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
#سیره_شهدا
چه کسی جارو به دست میگیرد
فرمانده گروهان ایثار،تمام بچه های بسیجی را در آسایشگاه جمع کرد و پس از صحبت کوتاهی برای نیروهایی که آموزش میدیدند،تا به زودی عازم جبهه شوند از آنها پرسید:
چه کسانی حاضرند هم اکنون اسلحه تحویل بگیرند؟
همه نیروها دست خود را به نشانه آمادگی بالا بردند.
فرمانده احسنت گفت و نگاهی به سطح آسایشگاه کرد که نیاز به جارو و نظافت داشت.سپس سوال کرد:
خب ما الان کسانی که علاقه دارند سلاح به دست بگیرند را شناختیم.حالا چه کسی جارو به دست میگیرد و این آسایشگاه را نظافت میکند؟
تنها شهید بهروز لطفی دستش را بالا برد و مخلصانه به این کار مشغول شد.
"شهید بهروز لطفی"
🍃یادشباصلوات🍃
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
#دلنوشتهــــ
#گمنام
پسرفاطمه دلم برایت تنگ است
چقدر غریبه ای ، نمیشناسمت ...
بار گناهان مرا له کرده است و نمیگذارد جلوی پایت کمر راست کنم ...
دلم برای خودم که نه
بلکه برای تو میسوزد که هی میبینی مرا و هی درون خودت میریزی اینهمه غم را ...
غم غریبی
غم گناهان
غم ...
ای کاش مرا میزدی
دلم برای سیلی ات تنگ شده است
میدانم آقا دلت نمی آید مرا بزنی ...
دلت نمی آید
دلت نمی آید
از همین دلم میسوزد
که چگونه ما دلمان می آید مقابل روی تو گناه کنیم و تو یک گوشه بنشینی و فقط اشک بریزی و مرا نگاه کنی ...
آقاجان من هنوز بزرگ نشده ام
گناهان نگذاشتند من رشد کنم
گناهان نگذاشتند تورا ببینم ...
هعی...
کارم شده بشینم و بنویسم از اینهمه دلتنگی و غربت و بدبختی ام ...
خیلی ساده دارد عمرمان میگذرد اما هیچ
دوست دارم با تو صادق باشم
میگویم #اللهمالرزقناتوفیقشهادت
اما برای شوق دیدن تو نیست
برای رهایی از دنیاست
برای فرار از تکلیف است
اخلاص در قلبم گم شده است و فقط نمای زیبایی گرفته ام که آنهم به هیچی بند است ...
براستی که باریشمان
داریم ریشه ات را میزنیم آقا
ظاهرمان ظاهرا شبیح شهداست اما قلبمان چه ؟! بوی تورا میدهد ؟!
ای کاش زلزله ای بیاید در وجودم
و مرا زیر و رو کند و بسازد ...
شرمنده ام آقاجان
از این همه شرمندگی
میدانم تو مرا به جهنم نمیبری
اما مرا از این جهنم وجودم نجات بده
مگر بالاتر از این وضع ما جهنمی هست؟!
هستیم و میدانیم تو هستی ولی خواسته و ناخواسته تورا از خودمان دور میکنیم ...
آقاجان
بگیر از من
آنچه میگیرد
تورا از من ...
🍁 واژهٔ #انتــظار
در جبهـه ها معنا شد
دلشان برای استجـابت نوایِ
ِ
" اَللّهُـمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ " پـر مــی زد ...
#اللهم_عجل_لوليک_االفرج
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
#سیره_شهدا
🔹صدای #اذان را که میشنید
سرگرم هر کاری که بود رهایش میکرد و
آرام و بیصدا میرفت و مشغول #نماز میشد
#شهید_محمد_ابراهیم_همت 🌷
🌼هدیه به روح شهدا صلوات🌼
#شهیدی که #کربلا می دهد
#شهیدی_از_گلستان_شهدا_اصفهان
این گوشه ای از قصه علیرضا ۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است.
بسم الله
ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم. روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعر میخواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه میکردند:
این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد
ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هرچه خواهی کن
هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام علیرضا کریمی👇
اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!
در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود پیکر مطهرش به میهن باز میگردد!!
این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا میخواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود.😭 همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم.
با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین علیه السلام بودند. ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم:
گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و....
با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی تورا بحق امام حسین ع ما را هم کربلایی کن با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمیشد.
روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!!
نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین!
گفتم:باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم.
از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری.
هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و...
سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیبتر این که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم.
در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود.
پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا-برادر شما #علیرضا_کریمی
علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.
هدایت شده از شهــــــ همت ــــــید"
قرارگاه فرهنگی عمار:
✍ #خاطره ای از شهید همت ، قابل توجه نیروهای فرهنگی و انقلابی ..
🌾 متن خاطره :
مأموریتم که تموم شد ، رفتم با حاج همت دربارهی برگشتم صحبت کردم .
شهید همت بهم گفت: یه خاطره برات بگم؟
گفتم بگو؟
حاجیگفت : وقتیتوی پاوه مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر کاظمی گفتم : مأموریتم تموم شده و می خوام برم .
ناصر پرسید : بریدی؟
از سوالش تعجب کردم و گفتم : منظورت رو نمی فهمم ، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده ...
ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت مأموریت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا تسویه حساب کن و برو ، اگرم نبریدی بمون و کار کن ، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...
منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم...
🌷خاطره ای از سردار شهید محمد ابراهیم همت 🌷
محــ✌️ـــب الحســـ✌️ــــین:
🕊بســـــم ربـــــ الشـــــہدا🕊
🌺شهیدان را شهیدان میشناسند🌺
باید " لایــــــــــق " باشیم تا عاشقمان کنند!
و " شــــــــــاهد " باشیم تا شـــــღــــیدمان کنند!
🌷شــــــــــღـــــدا!
همان عاشقان شـღـیدی هستند؛که ابتدا
لایقان شاهد شده بودند
ای شـــــღـــــید
آگاه ز عشق هستی، ناآگاه رسیدم من
در راه جـــــنون بودی
در راه رســـــیدم من
فرمان ســـــفر دادی، من کولهے
خود بســـــتم...
با عشق تو ای جانا به
الـــلہ رسیدم مـــــــن...
. .. . .. . .. . .. . ... .. . .. . .. . .. . ..
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
دلم تنگ است یامهدی کجاماندی❓
بگوامشب نمازت راکجاخواندی❓
کناربارگاه مرتضی بودی❓
ویاکه زائرموسی الرضا بودی❓
بگودرمکه درحال دعاهستی❓
ویامهمان شاه کربلا هستی❓
ویاهرنیمه شب دلتنگ وتنهایی...
عزاداربقیع وقبرزهرایی❓
دلم تنگ است یامهدی برای دیدنت هردم✨
حلالم کن اگریکدم توراآزرده ات کردم❣
دراین دنیاکه گردیده پراز نیرنگ ونامردی✨
دعایت میکنم هرشب که فردایش
توبرگردی...❣
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
تعجیل در فرج آقا صاحب الزّمان (عج) صلوات✨
الّلهُـــمَّ
صَلّــــی
عَلـــــــیٰ
مُحًمَّــــــــد
وآلِ مُحَمَّد
وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ.
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
#زیارت_شهدا
باور کن #شهید_دوستت_دارد❤️
همین که بر مزارشان ایستاده ای
یعنی تو را به حضور #طلبیده_اند.
همین که #اشک هایت روان می شود،
یعنی نگاهت می کنند.
همین که دست میگذاری بر مزارشان،
یعنی #دستت را گرفته اند.
همین که سبک میشوی از نا گفته های غمبارت، یعنی وجودت را خوانده اند.
همین که قول مردانه میدهی،
یعنی تورا به #رفاقت قبول کرده اند.
باور کن ، شهید دوستت دارد❤
که میان این شلوغی های #دنیا هنوز گوشه ی
خلوتی برای دیدار #نگاه معنویشان داری
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
🍃🌸
🌹رفقای شهيـــد🌹
رفتم سر مزار رفقاي شهيدم
فاتحه خوندم اومدم خونه
شب تو خواب رفقاي شهيدم رو ديدم
رفقام بهم گفتند :
فلاني ، خيلي دلمون برات سوخت
گفتم : چرا
گفتند : وقتي اومدي سر مزار ما فاتحه خوندي
ما شهدا آماده بوديم
هرچي از خدا مي خواي برات واسطه بشيم
ولي تو هيچي طلب نكردي ورفتي
خيلي دلمون برات سوخت
برسرقبرشهدا
آرزوتونوبخواهید
برآورده میشه.
💠روايتگر
حاج حسين كاجی
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
قحطی به دین مان زده یا ایها العزیز
دارد زمان آمدن ات دیر میشود
@HEMMATNAMEH
🍃🌹🌹🍃
عاشقـانی ڪہ مدام
از فرجت می گفتند
عکسشان قاب شد و
از تـو نیـامد خبـری ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@HEMMATNAMEH
🍃🌹🌹🍃
🍀این جهان را بیبهاری تا به کی..؟
🌹شیعیان را بیقراری تا به کی..؟
🍀کی میآیی با کدامین قافله...
🌹مهدیا چشم انتظاری تا به کی..؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@HEMMATNAMEH
🍃🌹🌹🍃