eitaa logo
شهــــــ همت ــــــید"
26 دنبال‌کننده
376 عکس
62 ویدیو
26 فایل
کانال رسمی سردار رشید اسلام شهید محمد ابراهیم همت @HEMMATNAMEH
مشاهده در ایتا
دانلود
پسرفاطمه دلم برایت تنگ است چقدر غریبه ای ، نمیشناسمت ... بار گناهان مرا له کرده است و نمیگذارد جلوی پایت کمر راست کنم ... دلم برای خودم که نه بلکه برای تو میسوزد که هی میبینی مرا و هی درون خودت میریزی اینهمه غم را ... غم غریبی غم گناهان غم ... ای کاش مرا میزدی دلم برای سیلی ات تنگ شده است میدانم آقا دلت نمی آید مرا بزنی ... دلت نمی آید دلت نمی آید از همین دلم میسوزد که چگونه ما دلمان می آید مقابل روی تو گناه کنیم و تو یک گوشه بنشینی و فقط اشک بریزی و مرا نگاه کنی ... آقاجان من هنوز بزرگ نشده ام گناهان نگذاشتند من رشد کنم گناهان نگذاشتند تورا ببینم ... هعی... کارم شده بشینم و بنویسم از اینهمه دلتنگی و غربت و بدبختی ام ... خیلی ساده دارد عمرمان میگذرد اما هیچ دوست دارم با تو صادق باشم میگویم اما برای شوق دیدن تو نیست برای رهایی از دنیاست برای فرار از تکلیف است اخلاص در قلبم گم شده است و فقط نمای زیبایی گرفته ام که آنهم به هیچی بند است ... براستی که باریشمان داریم ریشه ات را میزنیم آقا ظاهرمان ظاهرا شبیح شهداست اما قلبمان چه ؟! بوی تورا میدهد ؟! ای کاش زلزله ای بیاید در وجودم و مرا زیر و‌ رو کند و بسازد ... شرمنده ام آقاجان از این همه شرمندگی میدانم تو مرا به جهنم نمیبری اما مرا از این جهنم وجودم نجات بده مگر بالاتر از این وضع ما جهنمی هست؟! هستیم و میدانیم تو هستی ولی خواسته و ناخواسته تورا از خودمان دور میکنیم ... آقاجان بگیر از من آنچه میگیرد تورا از من ...
🍁 واژهٔ در جبهـه ها معنا شد دلشان برای استجـابت نوایِ ِ " اَللّهُـمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ " پـر مــی‌ زد ... @HEMMATNAMEH 🍃🌷🌷🍃
🔹صدای را که می‌شنید سرگرم هر کاری که بود رهایش می‌کرد و آرام و بیصدا میرفت و مشغول می‌شد 🌷 🌼هدیه به روح شهدا صلوات🌼
که می دهد این گوشه ای از قصه علیرضا ۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است. بسم الله ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم. روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعر میخواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه میکردند: این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هرچه خواهی کن هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام علیرضا کریمی👇 اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!  در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود پیکر مطهرش به میهن باز میگردد!! این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا میخواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود.😭 همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم. با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین علیه السلام بودند. ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم: گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و.... با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی تورا بحق امام حسین ع ما را هم کربلایی کن با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمیشد.  روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!! نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین! گفتم:باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم. از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری. هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و... سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیبتر این که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم. در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود. پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا-برادر شما علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.
قرارگاه فرهنگی عمار: ✍ ای از شهید همت ، قابل توجه نیروهای فرهنگی و انقلابی .. 🌾 متن خاطره : مأموریتم که تموم شد ، رفتم با حاج همت درباره‌ی برگشتم صحبت کردم . شهید همت بهم گفت: یه خاطره برات بگم؟ گفتم بگو؟ حاجی‌گفت : وقتی‌توی پاوه مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر کاظمی گفتم : مأموریتم تموم شده و می خوام برم . ناصر پرسید : بریدی؟ از سوالش تعجب کردم و گفتم : منظورت رو نمی فهمم ، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده ... ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت مأموریت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا تسویه حساب کن و برو ، اگرم نبریدی بمون و کار کن ، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم... منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم... 🌷خاطره ای از سردار شهید محمد ابراهیم همت 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محــ✌️ـــب الحســـ✌️ــــین: 🕊بســـــم ربـــــ الشـــــہدا🕊 🌺شهیدان را شهیدان میشناسند🌺 ‌ باید " لایــــــــــق " باشیم تا عاشقمان کنند! و " شــــــــــاهد " باشیم تا شـــــღــــیدمان کنند! 🌷شــــــــــღـــــدا! همان عاشقان شـღـیدی هستند؛که ابتدا لایقان شاهد شده بودند ای شـــــღـــــید آگاه ز عشق هستی، ناآگاه رسیدم من در راه جـــــنون بودی در راه رســـــیدم من فرمان ســـــفر دادی، من کوله‌ے خود بســـــتم... با عشق تو ای جانا به الـــلہ رسیدم مـــــــن... . .. . .. . .. . .. . ... .. . .. . .. . .. . .. @HEMMATNAMEH 🍃🌷🌷🍃
دانی که عاشق بی ادعا معلم است شمع همیشه روشن دوران معلم است پروانه سوخت تا که دهد درس عاشقی آن کس که سوخت بهر من و تو معلم است سالروز شهادت #شهیدمرتضےمطهری و #روزمعلم گرامی باد
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 دلم تنگ است یامهدی کجاماندی❓ بگوامشب نمازت راکجاخواندی❓ کناربارگاه مرتضی بودی❓ ویاکه زائرموسی الرضا بودی❓ بگودرمکه درحال دعاهستی❓ ویامهمان شاه کربلا هستی❓ ویاهرنیمه شب دلتنگ وتنهایی... عزاداربقیع وقبرزهرایی❓ دلم تنگ است یامهدی برای دیدنت هردم✨ حلالم کن اگریکدم توراآزرده ات کردم❣ دراین دنیاکه گردیده پراز نیرنگ ونامردی✨ دعایت میکنم هرشب که فردایش توبرگردی...❣ 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 تعجیل در فرج آقا صاحب الزّمان (عج) صلوات✨ الّلهُـــمَّ صَلّــــی عَلـــــــیٰ مُحًمَّــــــــد وآلِ مُحَمَّد وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ. @HEMMATNAMEH 🍃🌷🌷🍃
باور کن ❤️ همین که بر مزارشان ایستاده ای یعنی تو را به حضور . همین که هایت روان می شود، یعنی نگاهت می کنند. همین که دست میگذاری بر مزارشان، یعنی را گرفته اند. همین که سبک میشوی از نا گفته های غمبارت، یعنی وجودت را خوانده اند. همین که قول مردانه میدهی، یعنی تورا به قبول کرده اند. باور کن ، شهید دوستت دارد❤ که میان این شلوغی های هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار معنویشان داری @HEMMATNAMEH 🍃🌷🌷🍃
🍃🌸 🌹رفقای شهيـــد🌹 رفتم سر مزار رفقاي شهيدم فاتحه خوندم اومدم خونه شب تو خواب رفقاي شهيدم رو ديدم رفقام بهم گفتند : فلاني ، خيلي دلمون برات سوخت گفتم : چرا گفتند : وقتي اومدي سر مزار ما فاتحه خوندي ما شهدا آماده بوديم هرچي از خدا مي خواي برات واسطه بشيم ولي تو هيچي طلب نكردي ورفتي خيلي دلمون برات سوخت برسرقبرشهدا آرزوتونوبخواهید برآورده میشه. 💠روايتگر حاج حسين كاجی @HEMMATNAMEH 🍃🌷🌷🍃
قحطی به دین مان زده یا ایها العزیز دارد زمان آمدن ات دیر میشود @HEMMATNAMEH 🍃🌹🌹🍃
شب نیمه شعبان درجمکران😍
عاشقـانی ڪہ مدام از فرجت می گفتند عکس‌شان قاب شد و از تـو نیـامد خبـری ... @HEMMATNAMEH 🍃🌹🌹🍃
🍀این جهان را بی‌بهاری تا به کی..؟ 🌹شیعیان را بی‌قراری تا به کی..؟ 🍀کی می‌آیی با کدامین قافله... 🌹مهدیا چشم انتظاری تا به کی..؟ @HEMMATNAMEH 🍃🌹🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) روز سوم عمليات بود. حاجي هم مي‌رفت خط و برمي‌گشت. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر،‌ يك حاج آقاي روحاني آمد. به اصرار حاجي، نماز عصر را ايشان خواند. مسئله‌ي دوم حاج آقا تمام نشده،‌ حاجي غش كرد و افتاد زمين. ضعف كرده بود و نمي‌توانست روي پا بايستد. سُرم به دستش بود و مجبوري، گوشه‌ي سنگر نشسته بود. با دست ديگر بي‌سيم را گرفته بود و با بچه‌ها صحبت مي‌كرد؛‌ خبر مي‌گرفت و راهنمائي مي‌كرد. اين‌جا هم ول كن نبود. ❤️ @HEMMATNAMEH 🍃🌹🌹🍃
🌸بانو اسلحه ات را زمین نگذار ...... @HEMMATNAMEH 🍃🌹🌹🍃