..◇..
#روایت_عشق^'❤️'^
زنجیــرِپـلاک بــود،اما از پــلاکخبـرینبـود!😞
حدود شـشمـاه بــود توی معــراج،
روی کفنـش نوشته بودیـم:
«شهیـد گمنــام» .🌷.
بـارها شـد میخواستـم بفرستـمش تهـران برای تشییـع؛⚰ اما دلـم نمیآمــد🍃
تـوی دلم یـکی میگفت دست نــگهدار تا موقعـش برســد .. به خودم گفتــم:
مکانیک تفحص، وقتی دنبال یـک آچار🔧 می گرده، صلوات میفرستــه، چـرا من با ذکـر صلوات دنبـال پـلاک این شهیــد نگردم؟🤦
همیـن کار را کــردم و دوباره سراغ پیــکر رفتــم، کفنـش را باز کردم، توی جمجمه💀 شهیــد یـک تـکه کلـوخ بــود! درآوردم، دیدم پـلاک شهیـد تـوی کلـوخ است..🕊..
👤راوی: محمد احمدیان
.
.
#صلوات یادتنره😉
#خادم_شھدا
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
[داداش مجید مےگفت: 🕊
😴خواب #حضࢪت_زهࢪا(س) ࢪا دیدم
و بھم گفتند یڪ هفتھ بعدازاینڪھ
بیاۍ سوࢪیھ،
میاۍ پیش خودم...]😍
مےدیدم مجیدۍ ڪھ تا این اندازھ شـیطون و سـࢪحاڵ بود و مےخندید، 😃این هفتھ هاۍآخࢪ خیݪے اشڪ مےࢪیخت.•💔•
✍🏻بھ ࢪوایټ مادࢪ
#شهید_مجید_قربانخانی♥️🕊
#صلوات_بفرس_مؤمن
#خادم_شهدا