#متن_آینه
🖋 زهرا ملکثابت
آدم ضدّ ضربه میشه،
دیگه بعد از هزاران بار خرد شدن و ترک برداشتن ضدّ ضربه میشه.
همین امشب، همین چند ساعت پیش یکی توی گروه مجازی بهم گفت "بی حیا"
وقتی گفتمش: "حاج آقا کسی بیحیایی نکرد، صلوات بفرستید"
این دفعه گفت که "من کلاً با اختلاط زن و مرد مخالفم!"
راستیاتش کَکَمم نگزید، که اگه آدم ده_پانزده سال پیش بودم زار زار گریه میکردم و نفرین از پی نفرین!
دیگه اینقدر این برچسب بیحیایی را شنیدم که عادی شده برام. ضدّ ضربه شدم.
به جرم دختر بودن، بعد از هر شکست و ترک خوردنی یک بخشی ازم جدا میشه که...
چرا یاد اون حاج خانم ده_ پانزده سال پیش افتادم؟
آخرین تصویری که ازش دارم، خوابی بود که ازش دیدم. فرار میکرد. گیرش آوردیم با چند نفر. یکی از کمکهام بیبی بود که حاج خانم را سین جیم میکرد.
چرا؟
چرا؟
چرا؟
میخواست قسّر دربره ولی آخرش قیافهاش شد عین شیاطین!
من شل حجاب بودم.
من مردها را تحریک میکردم.
من مایه فتنه بودم.
من مایه ننگ بودم.
من باید میرفتم.
با هر شکست و ترک خوردنی یک بخشی ازم جدا میشه که زاویه جدیدی از این دنیا را نشون میده.
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
حرفه داستان
@herfeyedastan
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
#متن_آینه
🖋 معصومه جعفری
سکوت میان من و آینه را زخمهای کهنهای شکست که سالها بود لابهلای تپشهای ناهمگون قلب رنجورم حبس شدهبودند.
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
حرفهداستان
@herfeyedastan
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
سری پنجم
به سری پنجم رسیدیم. تاکنون شانزده داستان کوتاه نوشته شده و در کانال بانوان نقد کردیم.
نویسندگان بازنویسی کردند یا در حال بازنویسی هستند.
البته این سری جدید هست. قبلا با موضوعات حجاب و عفاف، دفاع مقدس نوشته بودیم یا در قالب نامه فعالیت کردیم.
این سری از چالش حرفهداستان با موضوعات شهر و روستای من در کودکی، مراسم محرم در شهر و روستای من، جمعیت و فرزندآوری و... بود
🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/herfeyedastan/1271
۱۴. کوله پشتی/ زهرا ملکثابت
📚📚📚📚📚
https://eitaa.com/herfeyedastan/1284
۱۵. یخ سوزان/ زهرا مظفری خسروی
📚📚📚📚📚
https://eitaa.com/herfeyedastan/1308
۱۶. چمدان/ الهه توکلی
📚📚📚📚📚
اگر نظری دارید به این کاربری ارسال کنید
@zisabet
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعالیتی از گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جمعیت #فرزندآوری #داستان_کوتاه
#شهر_روستای_من #آفرینش_ادبی
بازتاب نظر لطف یکی از مخاطبان و همراهان کانال
محمدحسین حسین پور:
سلام و خداقوت
درست است که به دلیل مشغله زیاد فرصت نمیکنم تمام مطالب در کانالتان را بخوانم اما میخواهم تبریک بگویم به خاطر افزایش مخاطبان.
همینطور ادامه دهید
زندهباد ادبیات و داستان
☆☆☆☆☆☆☆☆
" ثبت است بر جریده عالم دوام ما"
@herfeyedastan
☆☆☆☆☆☆☆☆
#متن_آینه
🖋 زهرا بابلی
مرد نعره میکشید و همه چیز را خرد میکرد.
زن ساکت مانده و با چشمانی خیس او را نگاه میکرد.
این صحنه بارها تکرار شده بود.
دست خودش نبود؛ دکتر گفته بود:《خانم، باید با این قضیه کنار بیای؛ زمان میبره تا بیماری همسرتون درمان بشه. متاسفانه اختلال عصبی ایشون از نوع میسوفونیای حاد هستش!》
دستهای زمخت مرد که از شدت عصبانیت میلرزید، سمت زن دراز شد. آیینه از دستش افتاد و ترک برداشت.
زن با صورتی کبود و صدایی لرزان، لب جنباند:
من همان آیینهام که پیش چشمانت شکست
باز اما تکههایش را به هم چسبانده بود.
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
حرفهداستان
@herfeyedastan
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
🔍 سوال مخاطب محترم کانال
فاطمه:
سلام وقت بخیر ببخشید فکر نمیکنید مطالب اخیر کانال همه در ضد حجاب هستند؟
منظورشان این دو متن است:
https://eitaa.com/herfeyedastan/1313
متن آینه از هما ایرانپور
https://eitaa.com/herfeyedastan/1316
متن آینه از زهرا ملکثابت
🖋🖋🖋🖋🖋🖋
جواب مدیر گروه
تشکر میکنم که نظراتتان را با ما درمیان میگذارید
به عنوان یک شخص نظرم این است که ضدحجاب نیست.
زهرا ملکثابت
🌹🌹🌹🌹🌹
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹
#متن_آینه
شریفه بازیار ( فاطمیرا)
صدای هلهله و شادی در گوشم از شیپور عذاب هم بدتر بود. یک عمر چشم انتظاری بس نبود که حالا با دیدن روی جذاب او و شنیدن خبر ازدواجش با دختر شهری، درهم بشکنم و بمیرم.
سالها از آن روز میگذرد که وعدهی آوردن خوشبختی را به من داد. آخرین نگاه پاک و عاشقش را که در زیر سایهی درخت نارون به من انداخت هیچ وقت از یاد نبردم. دلخوشیهای این چند سال انتظارم انعکاس مهربانی آن چشمهای عسلی بود.
نمیدانستم آن خوشبختی که فقط در شهرها پیدا میشد، چه بود؟ اینجا زمینهای سرسبز و باغهایی داشتیم که هر صبح با استشمام بوی گلها و آواز خروسهای سحرخیز همگام با خورشید از خواب بیدار میشدیم. با آب نهرهای خروشان و زلال، صورتمان را میشستیم و زیر سایهی درختان، کنار شکوفهها و یا خوشههای سبز برنج روز را به شب میرساندیم.
وقتی کلاغها خبر آوردند که دانیال من سر به هوا شده بود، تهمت حسادت بر پیشانیاشان چسباندم. وقتی درسش تمام شد و کار را بهانه کرد دلتنگیهایم هر غروب به سراغم آمدند و توانم را سوزاندند. وقتی هر بار پای خواستگاری را بابهانه و بیبهانه رد میکردم، خواستنش در چشمهایم فریاد میزد. دل سادهام هیچ وقت تحمل دعوت به عروسی رقیب را نداشت و از آن روز به بعد دور از چشمهای عاشقپیشهام شکست و هزار تکه شد. نه قلبم چشمهایی که دانیال را نمیدید میخواست و نه چشمهایم تپشی که از هیجان دیدنش نبود را!
ادامه دارد
@herfeyedastan
👇👇👇👇
در این میان جسم بیروحم در اسارت خاطرات گذشته دست و پا میزند و زبانی که دیگر چیزی برای گفتن نداشت فقط صدای ترحم اطرافیان هر روز در گوشم طنین میاندازد: " بیچاره مهلا که حروم شد."
شریفه بازیار
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
حرفهداستان
@herfeyedastan
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
#متن_آینه
🖋 الهه توکلی
شیطنت کرد ،توپش خورد به گلدان قصاعی یادگار ننه معصومه .گلدان هزار تکه شد ،جلوی چشم های بهت زده ام . گرفتمش زیر مشت و لگد . دست خودم نبود ، گلدان را خیلی دوست داشتم ، ننه معصومه شیرین ترین خاطره ی کودکی ام هست . انگار خودش بود که از بالای طاقچه افتاد روی سرامیک های پذیرایی .
امروز که از خرید بر گشتم ، آینه ی دوست داشتنی ام ، روی تخت خواب اتاق ،خوابیده بود . با ترس روبرویم ایستاد ، هم حالت فرار به خودش گرفته بود و هم دستهایش را آماده باش برای دفاع از سر و صورتش کرده بود.
گفت ؛ مامان تنهایی بد دردیه ،آدم شیطون گولش میزنه . تقصیر من که نیست ،توپ خورد بهش . برات چسبوندمش .غلط کردم فقط منو نزن به روح ننه معصومه .
تازه هواسم رفت سمت چسب ضربدری روی آینه . خدا لعنتم کند ، جانم را فروختم به اشیایی که جا مانده بود از خاطرات دور . حالا پسرم در کود کیش خاطره ای بد ، از خاطره ی شیرین مادرش به یادگار دارد.
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
حرفه داستان
@herfeyedastan
🟨🟨🟨🟨🟨🟨