#متن_آینه
🖋 محدثه محمود آبادی
یادگار
اول صبح وقتی از آزمایشگاه برگشتم، باد پرده را تا وسط اتاق کشانده و در هوا نگه داشته بود.
_ وای رضا از دست تو، اینقد عجله کردی، یادم رفت پنجره رو ببندم.
به سمت پنجره رفتم. هنوز برای بستن پنجره دستم را بالا نبرده بودم که چیزی زیر پایم احساس کردم. همین که نگاه کردم و سیاههای به چشمم آمد. جیغکشان به عقب پریدم.
جوجه کلاغی بی جان با بال تیر خورده پایین پنجره افتاده بود. کمی که آرام شدم به سمت آینه برگشتم.
_ آینه! خدا
سوراخی بر مغز آینه نشسته بود و شعاعهایش را نمایان کرده بود. دیدنش، سوراخی وسط قلبم نشاند. نشستم و آینه را بغل کردم.
_ تقصیر دایی احمد بود که عادلانه تقسیم نکرده بود. چرا سهم دخترهایش بیشتر از من بود؟ اگر درست و عادلانه تقسیم میکرد ، دل من الان آواره نمیشد.
آینه را خودش به من داده بود. تا وقتی هم زنده بود هر وقت میآمد، جلویش میایستاد. از خاطرات عشق و عاشقیاش میگفت.
هر وقت میرفتم خانهاش موهایم را باز میکردم و جلوی آینه میبستم و میخواندم و چرخ میزدم. میدانست آینهی عاشقیاش را دوست دارم، برای همین آن را به من داد.
سهم دختر داییها انگشترو گوشوارههای نگین سرخ و فیروزهای و گیره موهای نقره، سهم من آینهای که خودش داده بود.
اشکهایم را پاک کردم. چسب زخم را روی مغز آینه چسباندم. هر شعاع یک دوره از حرفها و خاطرات مادربزرگ را در خود جا داده بود.
با مثبت بودن جواب آزمایش در هر تکهاش یک من ناراحت میبینم.
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
حرفه داستان
@herfeyedastan
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
#متن_آزاد
🖋 زهرا ملکثابت
میخواستیم توی کافیشاپمون کارهای خلاقانه بکنیم عزیز. یعنی اِند خلاقیتا. بریم تا تهش. هیچی دیگه اومدیم کتاب را گذاشتیم پایه میزها و غذا را توی تلوزیون سِرو کردیم. به جون عزیزام، این تن بمیره راست میگم.
هیچی بابا، گفتن توهین کردیم به کتاب، توهین کردیم به نویسنده، توهین کردیم به رسانه ملی، توهین کردیم به بازیگر، مجری، این، اون دیگه داشت کار بالا میگرفت و اَنگ میزدن که توهین کردیم به فلان و بمان.
ماهم تا قبل از اینکه بدجور بپیچیم بهم، جمع کردیم کافی شاپو.
آره دیگه جونم برات بگه که مجبور شدیم چندماه دیگه بازم کافی شاپ بزنیم.
آخه از کجا پول درمیآوردیم قربونت؟ فقط کاری که ربطی به شیکم داره ازش پول درمیاد. کی بالا کتاب پول میده؟ اصلا کی تلوزیون میبینه دیگه؟
نه دیگه این دفعه که کافی شاپ زدیم هیچکی شاکیمون نشد. کار و بار حسابی گرفته. ماشالا به جون عزیزات.
هیچی دیگه این بار کتابها را باز کردیم و گذاشتیم روی میز. ملت، قهوهشون را میگذارن کنار کتابو با ژست روشنفکری عکس میگیرن.
تلوزیون را کردیم پایه میز و روی صفحه هر تلوزیون نوشتیم:
"وقتمان را با برنامههای غیرمفید تلف نکنیم"
از همین شعارها دیگه. همه توی این دوره زمونه فکر میکنن علامه دهرند به جون شما. چنون میچسبند به این تلوزیونها و سلفی میگیرن که انگاری ثانیهای تلف نکردن توی عمرشون.
حالا کار و بار خوبه. خوب میچرخه. همه مدلی میان توی کافیشاپ. وی آی پی زدیم، خانوادگی زدیم، همه مدله داریم.
قربون شما، روی چشم مایی. بازم بیا این طرفها. کافیشاپ خودته.
🟪🟪🟪🟪🟪
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
#موفقیت_اعضا
شقایق دهقان نیری، رتبه اول بخش بزرگسال با داستان "سپیدارهای سبز" 🌹
🔖جشنواره ملی «داستان قم» برگزیدگان خود را شناخت
📍آئین اختتامیه چهارمین جشنواره داستان ملی قم، در تالار فرهنگ و هنر قم با حضور مسئولان فرهنگی و برگزیدگان این جشنواره برگزار شد.
لینک خبر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#متن_آینه
🖋 تکتم سادات زمانیان گوارشکی
شماره ۲
امروز دوباره دلم شکست
دوباره مثل رگبار هوری ریخت پایین خورده های قلبم مثل الماس از دریچه ی چشمانم بر بلندای گونه هایم جاری شد
آه
ای وای
کاش برگشتی بود
کاش می شد اینه صاف و پاک قلبم را سرجمع می کردم که حالا دانه دانه بر روی دامنم چکیده بود، مذاب شده بود جامد قلبم،
و مایع وروان
واشک
کسی چه می داند شاید اشک همان روان شده ی قلب است بر دامن طبیعت جسممان
وشاید بخاری ست که از آه دل برآمده، به مغز سر نفوذ کرده ،
یخ کرده و براثر میعان دوباره جاری شده ؛
چه می دانم
اصلا به سرم زده
چشمم که به اینه ی زخم خورده ی روی طاقچه می افتد یاد خودم می افتم
آن زمان که در پاترول را کمی محکم تر کوبیدم تا بسته شود واو بد بد نگاهم کرد و دلم فروریخت
فقط می خواستم دربسته شود قصد بدی نداشتم
کاش از دل یکدیگر آگاه بودیم تا سوء تفاهم ها تیری نشود بر اینه ی قلبهایمان
کاش بیشتر همدیگر رامی خواستیم حداقل به قدر وسیله های آهنی و چوبی مان
دلهای نازک و صیقلی مان را می خواستیم
گاهی شکستنی ها ترمیم نمی شود
مانند آینه
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
حرفه داستان
@herfeyedastan
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
🔍 مروری بر هشتگهای جدید حرفهداستان
#شاهچراغ ( متنهای مربوط به حادثه شاهچراغ)
#متن_آینه ( ۲۶ قطعه متن )
#متن_آزاد
#گروه_مبنا ( فعالیتهای گروه تحلیل فیلم مبنا)
@herfeyedastan🌹
🪞 داوری #متن_آینه
⚖️ نظر شماره ۱
آقای رجا صاحبدل
سلام
البته که بیشتر متنها خوب و اثرگذار بود اما من متن خانم عدالتیفرد را بیشتر پسندیدم. کوتاهی، قالبی شعرگونه و موضوع قرار دادن توبه علت انتخاب این متن است.
@herfeyedastan
🍃 نظرها را برای داوری متن آینه به این کاربری ارسال بفرمائید
@zisabet
مُعارض کیست؟ مُغرض کیست؟
سلام،
چیزی اختراع شده به نام تحلیل محتوا، متاسفانه.
تحلیل محتوا از نظر تخصصی کاملا غلط است چون فرم یعنی محتوا، محتوا یعنی فرم.
کسانی که تحلیل محتوا را از خودشان درآوردهاند، اعتقاد دارند که محتوا را باید جدای از بحث فنی و تکنیکی آثار هنری بررسی کرد.
در واقع آنها نظرات شخصیشان را فقط مطرح میکنند که ربطی به نقد و تحلیل آثار هنری و ادبی ندارد.
تحلیل محتوا، چه مغرضانه و چه غیرمغرضانه تاکنون مشکلات زیادی را برای هنرمندان ایجاد کرده.
به خصوص نویسندگان حوزه ادبیات دراماتیک.
بنده به عنوان مدیر گروه ادبی حرفهداستان بیش از این اجازه نمیدهم نظراتی که تحت عنوان بیخودی تحلیل محتوا قرار دارند، به نویسندگان گروه آسیب بزند.
از این پس هر شخص یا گروهی آثار ما را اینگونه تحلیل کند در کانال حرفهداستان بازتاب نمیهم.
تاسف شدید بابت این است که خدای نکرده مسئولان و سازمانهای دولتی هم تحت تاثیر عوامل تحلیل محتوا قرار بگیرند!
پس این نکته شایان ذکر است، افرادی که تحلیل محتوا میکنند یا مغرض هستند با هنرمند و یا مغرض نیستند ولی دانش و سواد، در عرصه ادبیات دراماتیک را ندارند.
در صورتی که هنرمندان معارضان باشند، تحلیل محتواگران هم مغرضان هستند!
زهرا ملکثابت
@zisabet
#پیام_مدیر #تحلیل #نقد #تحلیل_محتوا
@herfeyedastan