بعد از سه ساعت که توی صف آش وایسادی یهو یادت میاد قابلمه نیاوردی 🙄
🖋 زهرا ملکثابت
@herfeyedastan✌️🐸
#طنز #سرگرمی #متن_طنز
#متن_آینه
🖋 طاهره علمچی
همه جا تاریک بود.گویی در قبری تنگ، تاریک و سرد،سنگ سخت لحد بر سینهاش فشرده میشد. نفس از سینهاش به سختی بیرون آمد. آرام آرام انگشتش را تکان داد.
_ نه، زندهام.خدایا کی این کابوس تموم میشه
آرام پلکهایش را گشود. از لای پلک نیمه باز نگاهی به دور تا دور اتاق انداخت.
ماه ها زندانی این اتاق بود. آرام از تخت پایین آمد.گویی وزنهای سنگین به پایش بسته بودند.دستش را به دیوار گرفت و آرام قدم برداشت.در اتاق نیمه باز بود. زندان بانش فراموش کرده بود در را قفل کند.
در را باز کرد.آهسته قدم به راهرو گذاشت. با کمی مکث به طرف چپ راهرو رفت. روبروی اتاق بیبی ایستاد.نفسی گرفت و داخل شد. به طرف آینه رفت.آینه ی بخت بی بی که سالها چون جاناش از آن مراقبت کرده بود تا سالم بماند.زن های قبیله اعتقاد داشتند آینه عروس چون شیشه عمر است.باید تا آخر عمر از آن محافظت کرد تا نشکند.
آرام سرش را بالا آورد تا از لای پلک نیمه باز نگاهی به صورتش بیاندازد. قلبش میخواست از حصار سینه اش رها شود. چون زندانی که در سلول انفرادی محبوس است خود را به در و دیوار سلولش میزد. روبروی آینه ایستاد. آرام سرش را بالا گرفت.وای خدای من این هیولای داخل آینه او بود؟. دستش را به طاقچه گرفت؛ تا سراپا بماند.دنیا روی سرش آوار شد. چشمانش سیاهی رفت. ازصورت زیبایش جز تکههای آویزان و قرمز رنگ گوشت و پوست چیزی نمانده بود.با مشت به آینه کوفت.آینه هزار تکه شد.سوزش عجیبی از پشت دست تا قلبش کشیده شد.
ادامه دارد
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
حرفه داستان
@herfeyedastan
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
صدای هقهقش فضای اتاق را پر کرد. اشکهایش چون رودی بر پهنای صورتش جاری شد.
_خدایا این حق من نبود. مگه من چیکار کردم که باید قربونی بیفکری و سنگدلی یه عدهای بشم؟من تو رو نمیبخشم تو خواهر من بودی چه جوری دلت اومد با دروغهات دنیای منو خراب کنی.
به یاد چشمهای خواهرش افتاد که با حسادت به او و امیر نگاه میکرد.حسادت شمیم به لیلا با آمدن امیر و خواستگاریش از لیلا بیشتر شد.هیولای حسد سراسر وجود شمیم را در بر گرفت. با هزاران دروغ و ترفند امیر را نسبت به لیلا بدبین کرد. آخرین حیلهاش تیشه بر ریشه عشقشان زد.آن روزغروب که پسر عمویش رضا به او زنگ زد و با التماس از او خواست تا به دیدنش برود،هرگز باور نمیکرد دسیسهای در کار است. شمیم با نقشه لیلا را به محل قرار کشاند و با ترفندی امیر را به آنجا برد تا پرده از راز خیانت لیلا بردارد.لیلا از همه جا بیخبر قربانی حسادت خواهری شد که او را محرم میدانست.گریهها و التماسهایش به گوش دل امیر نرفت. امیر از او انتقام سختی گرفت.بارش اسید به چهره زیبایش خبر از پایان این عشق میداد.
_امیر,چرا حرفم رو باور نکردی؟
سرش را بالا آورد. به عکس بیبی روی طاقچه نگاه کرد. آرام به طرفش رفت. کاش بی بی بود و اورا مهمان آغوش گرمش میکرد.
_ بی بی مهربونم من تقاص چه گناهی رو پس میدم؟
حس کرد بی بی به او اخم کرده است.
_بی بی قربون اخمت بشم.من جز تو کسی رو ندارم. چرا با من سرسنگین شدی؟
رد نگاه بی بی را دنبال کرد. وای آینه بی بی. او هم بیگناهی را به جرم گناه نکرده مجازات کرده بود. پس فرق او با امیر چه بود. آرام به طرف جعبه کمکهای اولیه رفت.چسب زخمی برداشت.تکه های آینه را بهم چسباند.نگاهش میخ قاب عکس بی بی شد. بی بی مهربان و عاشقش .آرام زمزمه کرد:« منو ببخش بی بی» به طرف در اتاق رفت. از آن خارج شد و به سلول انفرادیش پناه برد.او محکوم به حبس ابد در چهاردیواری اتاقش بود.
@herfeyedastan
#متن_آینه
🖋 ملیحه جوریزی
وقتی گفتی :
دیگر باز نمی گردی،
گمان می کردی،
فراموشت خواهم کرد.
امّا نمی دانستی،
آیینه ی دلم با این حرف هزار تکه شد
وتو
در آن به جای یکبار
هزاران بار تکثیر شدی
واین بزرگترین خاصیت عشق است
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
حرفه داستان
@herfeyedastan
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
حِرفِهی هُنَر/ زهرا ملکثابت
#متن_آینه 🖋 ملیحه جوریزی وقتی گفتی : دیگر باز نمی گردی، گمان می کردی، فراموشت خواهم کرد. امّا
آخرین متن آینه است که رسیده به دستم
اگر آخری هست، برگزیده را اعلام کنم؟
برگزیده را اعلام کنم؟... یک
برگزیده را اعلام کنم؟ ... دو
@zisabet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدیر گروه حرفه داستان موقع انتقال پیامهای مخاطبین و اعضای گروه 😂
@herfeyedastan
#متن_آینه
🖋 تکتم سادات زمانیان گوارشکی
شماره ۱
رویای نه چندان شیرین
آئینه های زیادی بود
درست یادم نیست چند تا چپ وراست ،بالا وپائین،قدی بودن همشون
جلوی یکی شون وایسادم
انگارباهام حرف می زدن
کلافه شده بودم
صبر کن
برو
نمون
بیا جلو
جلوتر
برای عبور از بینشون باید دقت زیادی به خرج می دادم
خیلی عجیب و دردناکه که آدم هرجا می ره خودشو ببینه
سرشو می چرخونه خودشو ببینه به بالا نگاه می کنه خودشو ببینه
به پایین...
زیر پام از همه سخت تر و حساس تر آینه های زیر پام بود باید مواظب شکستنشون می بودم
دالون مانندی رو عبور کردم
رسیدم به اتاقی که فقط خودم بودم و خدای خودم،دیگه کسی نبود هیچ کس
انگار گم شده بودم بین خودم های فراوون
یهو برگشتم به آینه ی پشت سرم که بهش تکیه داده بودم نگاه کردم
دهن کجی بدی بهم کرد ،بدم اومد ،خیلی بدم اومد ،از خودم ،کجای کار ایراد داشت اینا که اینه بودن این احساس انزجار و نفرت براچی بود برا کدوم بخش از وجودم بود
به دو طرفم نگاه کردم ،چپ و راست
کشیده و بلند بالا بودم مثل کوه استوار ،عجیب بود برام خیلی عجیب،
بالای سرمو نگاه کردم ،وارونه بودم یه حس معلق بودن بین زمین و هوا ،به ارومی قدم بر می داشتم خیلی اروم همه ی حواسم به زیر پام بود که یهو از اتاق خارج شدم
خدارو شکر که تمامش خواب و خیال بود
یک رویا.
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
حرفه داستان
@herfeyedastan
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
بیست و چهار قطعه، متن کوتاه به حرفهداستان ارسال شده 😍
البته معیار داوری را گذاشته بودیم نزدیکترین متن به مفاهیم ایرانی اسلامی.
این دفعه شما داور باشید #متن_آینه را بزنید تا همه متنها را بخونید.
به نظر شما در کدام متن، بیش از همه مفاهیم ایرانی_اسلامی درک و دریافت شده؟
معیار هنری بودن اثر همیشه، معیار مورد نظر حرفهداستان است.
نام نویسنده اثر و اگر دلیلی دارید ذکر کنید.
@zisabet
#متن_آینه
🖋 محدثه محمود آبادی
یادگار
اول صبح وقتی از آزمایشگاه برگشتم، باد پرده را تا وسط اتاق کشانده و در هوا نگه داشته بود.
_ وای رضا از دست تو، اینقد عجله کردی، یادم رفت پنجره رو ببندم.
به سمت پنجره رفتم. هنوز برای بستن پنجره دستم را بالا نبرده بودم که چیزی زیر پایم احساس کردم. همین که نگاه کردم و سیاههای به چشمم آمد. جیغکشان به عقب پریدم.
جوجه کلاغی بی جان با بال تیر خورده پایین پنجره افتاده بود. کمی که آرام شدم به سمت آینه برگشتم.
_ آینه! خدا
سوراخی بر مغز آینه نشسته بود و شعاعهایش را نمایان کرده بود. دیدنش، سوراخی وسط قلبم نشاند. نشستم و آینه را بغل کردم.
_ تقصیر دایی احمد بود که عادلانه تقسیم نکرده بود. چرا سهم دخترهایش بیشتر از من بود؟ اگر درست و عادلانه تقسیم میکرد ، دل من الان آواره نمیشد.
آینه را خودش به من داده بود. تا وقتی هم زنده بود هر وقت میآمد، جلویش میایستاد. از خاطرات عشق و عاشقیاش میگفت.
هر وقت میرفتم خانهاش موهایم را باز میکردم و جلوی آینه میبستم و میخواندم و چرخ میزدم. میدانست آینهی عاشقیاش را دوست دارم، برای همین آن را به من داد.
سهم دختر داییها انگشترو گوشوارههای نگین سرخ و فیروزهای و گیره موهای نقره، سهم من آینهای که خودش داده بود.
اشکهایم را پاک کردم. چسب زخم را روی مغز آینه چسباندم. هر شعاع یک دوره از حرفها و خاطرات مادربزرگ را در خود جا داده بود.
با مثبت بودن جواب آزمایش در هر تکهاش یک من ناراحت میبینم.
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
حرفه داستان
@herfeyedastan
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
#متن_آزاد
🖋 زهرا ملکثابت
میخواستیم توی کافیشاپمون کارهای خلاقانه بکنیم عزیز. یعنی اِند خلاقیتا. بریم تا تهش. هیچی دیگه اومدیم کتاب را گذاشتیم پایه میزها و غذا را توی تلوزیون سِرو کردیم. به جون عزیزام، این تن بمیره راست میگم.
هیچی بابا، گفتن توهین کردیم به کتاب، توهین کردیم به نویسنده، توهین کردیم به رسانه ملی، توهین کردیم به بازیگر، مجری، این، اون دیگه داشت کار بالا میگرفت و اَنگ میزدن که توهین کردیم به فلان و بمان.
ماهم تا قبل از اینکه بدجور بپیچیم بهم، جمع کردیم کافی شاپو.
آره دیگه جونم برات بگه که مجبور شدیم چندماه دیگه بازم کافی شاپ بزنیم.
آخه از کجا پول درمیآوردیم قربونت؟ فقط کاری که ربطی به شیکم داره ازش پول درمیاد. کی بالا کتاب پول میده؟ اصلا کی تلوزیون میبینه دیگه؟
نه دیگه این دفعه که کافی شاپ زدیم هیچکی شاکیمون نشد. کار و بار حسابی گرفته. ماشالا به جون عزیزات.
هیچی دیگه این بار کتابها را باز کردیم و گذاشتیم روی میز. ملت، قهوهشون را میگذارن کنار کتابو با ژست روشنفکری عکس میگیرن.
تلوزیون را کردیم پایه میز و روی صفحه هر تلوزیون نوشتیم:
"وقتمان را با برنامههای غیرمفید تلف نکنیم"
از همین شعارها دیگه. همه توی این دوره زمونه فکر میکنن علامه دهرند به جون شما. چنون میچسبند به این تلوزیونها و سلفی میگیرن که انگاری ثانیهای تلف نکردن توی عمرشون.
حالا کار و بار خوبه. خوب میچرخه. همه مدلی میان توی کافیشاپ. وی آی پی زدیم، خانوادگی زدیم، همه مدله داریم.
قربون شما، روی چشم مایی. بازم بیا این طرفها. کافیشاپ خودته.
🟪🟪🟪🟪🟪
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
#موفقیت_اعضا
شقایق دهقان نیری، رتبه اول بخش بزرگسال با داستان "سپیدارهای سبز" 🌹
🔖جشنواره ملی «داستان قم» برگزیدگان خود را شناخت
📍آئین اختتامیه چهارمین جشنواره داستان ملی قم، در تالار فرهنگ و هنر قم با حضور مسئولان فرهنگی و برگزیدگان این جشنواره برگزار شد.
لینک خبر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#متن_آینه
🖋 تکتم سادات زمانیان گوارشکی
شماره ۲
امروز دوباره دلم شکست
دوباره مثل رگبار هوری ریخت پایین خورده های قلبم مثل الماس از دریچه ی چشمانم بر بلندای گونه هایم جاری شد
آه
ای وای
کاش برگشتی بود
کاش می شد اینه صاف و پاک قلبم را سرجمع می کردم که حالا دانه دانه بر روی دامنم چکیده بود، مذاب شده بود جامد قلبم،
و مایع وروان
واشک
کسی چه می داند شاید اشک همان روان شده ی قلب است بر دامن طبیعت جسممان
وشاید بخاری ست که از آه دل برآمده، به مغز سر نفوذ کرده ،
یخ کرده و براثر میعان دوباره جاری شده ؛
چه می دانم
اصلا به سرم زده
چشمم که به اینه ی زخم خورده ی روی طاقچه می افتد یاد خودم می افتم
آن زمان که در پاترول را کمی محکم تر کوبیدم تا بسته شود واو بد بد نگاهم کرد و دلم فروریخت
فقط می خواستم دربسته شود قصد بدی نداشتم
کاش از دل یکدیگر آگاه بودیم تا سوء تفاهم ها تیری نشود بر اینه ی قلبهایمان
کاش بیشتر همدیگر رامی خواستیم حداقل به قدر وسیله های آهنی و چوبی مان
دلهای نازک و صیقلی مان را می خواستیم
گاهی شکستنی ها ترمیم نمی شود
مانند آینه
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
حرفه داستان
@herfeyedastan
🟨🟨🟨🟨🟨🟨
🔍 مروری بر هشتگهای جدید حرفهداستان
#شاهچراغ ( متنهای مربوط به حادثه شاهچراغ)
#متن_آینه ( ۲۶ قطعه متن )
#متن_آزاد
#گروه_مبنا ( فعالیتهای گروه تحلیل فیلم مبنا)
@herfeyedastan🌹
🪞 داوری #متن_آینه
⚖️ نظر شماره ۱
آقای رجا صاحبدل
سلام
البته که بیشتر متنها خوب و اثرگذار بود اما من متن خانم عدالتیفرد را بیشتر پسندیدم. کوتاهی، قالبی شعرگونه و موضوع قرار دادن توبه علت انتخاب این متن است.
@herfeyedastan
🍃 نظرها را برای داوری متن آینه به این کاربری ارسال بفرمائید
@zisabet
مُعارض کیست؟ مُغرض کیست؟
سلام،
چیزی اختراع شده به نام تحلیل محتوا، متاسفانه.
تحلیل محتوا از نظر تخصصی کاملا غلط است چون فرم یعنی محتوا، محتوا یعنی فرم.
کسانی که تحلیل محتوا را از خودشان درآوردهاند، اعتقاد دارند که محتوا را باید جدای از بحث فنی و تکنیکی آثار هنری بررسی کرد.
در واقع آنها نظرات شخصیشان را فقط مطرح میکنند که ربطی به نقد و تحلیل آثار هنری و ادبی ندارد.
تحلیل محتوا، چه مغرضانه و چه غیرمغرضانه تاکنون مشکلات زیادی را برای هنرمندان ایجاد کرده.
به خصوص نویسندگان حوزه ادبیات دراماتیک.
بنده به عنوان مدیر گروه ادبی حرفهداستان بیش از این اجازه نمیدهم نظراتی که تحت عنوان بیخودی تحلیل محتوا قرار دارند، به نویسندگان گروه آسیب بزند.
از این پس هر شخص یا گروهی آثار ما را اینگونه تحلیل کند در کانال حرفهداستان بازتاب نمیهم.
تاسف شدید بابت این است که خدای نکرده مسئولان و سازمانهای دولتی هم تحت تاثیر عوامل تحلیل محتوا قرار بگیرند!
پس این نکته شایان ذکر است، افرادی که تحلیل محتوا میکنند یا مغرض هستند با هنرمند و یا مغرض نیستند ولی دانش و سواد، در عرصه ادبیات دراماتیک را ندارند.
در صورتی که هنرمندان معارضان باشند، تحلیل محتواگران هم مغرضان هستند!
زهرا ملکثابت
@zisabet
#پیام_مدیر #تحلیل #نقد #تحلیل_محتوا
@herfeyedastan
پیشکسوت هنرمند جناب استاد امیرخانی:
مضامین و محتوا برای هنرمند انقلابی در اولویت است
لینک مصاحبه:
https://news.hozehonari.ir/news/6404/%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%86%D8%B1%D9%85%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%88%D9%84%D9%88%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
@herfeyedastan
آنچه میخواهم عرض کنم این است که اصولاً زندگی بسیار بیشتر از هنر تقلید میکند تا هنر از زندگی.
اسکار وایلد
@herfeyedastan
#سخن_بزرگان #هنر #هنرمند #زندگی
❓️سوال شما
خانم شهناز گرجیزاده:
خانم ملک ثابت یعنی شما میگید تحلیل محتوا را قبول ندارید؟
و آیا منظورتون از متحوا مضمون متن است؟
یا چیز دیگری است؟
🖋 پاسخ مدیر گروه
حرف بنده در مورد فرم و محتوا، همان حرف جناب استاد امیرخانی است که لینک را امروز گذاشتم و در سایت حوزه هنری میتوانید بخوانید.
البته جناب استاد با لحنِ پخته هنرمندی فهیم و باتجربه فرمودند و بنده با لحنِ خام هنرمندی جوان.
حتماً مصاحبه را بخوانید👇
news.hozehonari.ir/x4GJ
🖋🖋🖋🖋🖋🖋
حرفهداستان
@herfeyedastan