eitaa logo
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
479 دنبال‌کننده
2هزار عکس
157 ویدیو
97 فایل
کانال عمومی حرفه‌ی هنر راه ارتباطی: @zisabet زهرا ملک‌ثابت نویسنده داستان و ادبیات دراماتیک کتاب‌ها: قهوه یزدی دعوت‌نامه ویژه فیلم کوتاه: کاغذ، باد، بازی دبیر استانی جشنواره‌های هنری مدرسه عاشق هنر
مشاهده در ایتا
دانلود
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵 نکاتی در مورد طنز هوراسی با قرائت داستانی از کتاب طنز " گاو از بزرگان است" نوشته دکتر اسماعیل امینی ( طنزنویس و پژوهشگر و مدرس طنزنویسی) 🔷️ قسمت اول راوی: زهرا ملک‌ثابت ( طنزنویس، تحلیلگر و مدرس طنزنویسی ) ☘️☘️☘️☘️☘️ فعالیتی از گروه ادبی حرفه‌ی داستان @herfeyedastan ☘️☘️☘️☘️☘️
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نکاتی در مورد طنز هوراسی با قرائت داستانی از کتاب طنز " گاو از بزرگان است" نوشته دکتر اسماعیل امینی ( طنزنویس و پژوهشگر و مدرس طنزنویسی) 🔻 قسمت دوم راوی: زهرا ملک‌ثابت ( طنزنویس، تحلیلگر و مدرس طنزنویسی ) ☘️☘️☘️☘️☘️ فعالیتی از گروه ادبی حرفه‌ی داستان @herfeyedastan ☘️☘️☘️☘️☘️
13.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟠 نکاتی در مورد طنز هوراسی با قرائت داستانی از کتاب طنز " گاو از بزرگان است" نوشته دکتر اسماعیل امینی ( طنزنویس و پژوهشگر و مدرس طنزنویسی) 🔶️ قسمت سوم راوی: زهرا ملک‌ثابت ( طنزنویس، تحلیلگر و مدرس طنزنویسی ) ☘️☘️☘️☘️☘️ فعالیتی از گروه ادبی حرفه‌ی داستان @herfeyedastan ☘️☘️☘️☘️☘️
سید سعید هاشمی: نویسنده کتاب‌های کودک و نوجوان، سردبیر مجله سلام بچه‌ها، ۳۰ سال عضو تحریریه مجله از سال۷۲ پوپک ملا محمدی وسر دبیر سنجاقک علی بابا‌جانی. اهداف جشنواره معرفی کتابهای خوب به خانواده ها. چهاردهمین جشنواره تجربه نگارهای رمان نوجوان استاد هاشمی: طنز نویس ونوجوان نویس خلاصه‌نویسی: ثریا کریمی تعریف رمان دینی: رمانی که مضمون اصلی و آشکار، مضمون دینی هست. نمونه بارز :داستان راستان شهید مطهری رمان دینی قبلا جنبه هنری نداشت؛ اما الان با رمان نویسی جذب مخاطب صورت گرفته است. شروع رمان دینی: نکات زیر رعایت شود: _تمام زمینه‌ها را بسنجیم _آیا اون اطلاعاتی که در زمینه سوژه ما هست کفایت اصلی را برای رمان شدن دارد یا خیر؟ ۱ می‌توانیم تمام نگرش‌های دینی حضرت مریم یا بلال حبشی رو بیاریم اطلاعات کافی رو داریم، خیر. آیا می‌توانیم شخصیت پردازی کنیم یا از زبان بلال حبشی حرف بزنیم. ۲ آیا می‌توانیم خلاقیت به خرج بدهیم؟ اولین کسی که به صورت منسجم در مورد امام حسین نوشته ملا حسین کاشف سبزواری بوده که الان ان را رمان نمی‌دونیم. اولین کسی که رمان به معنای خاص غربی کلمه نوشت در مورد امام حسین زین العابدین رهنما. الان دیگه زمان عوض شده، نگرش‌ها عوض شده، باید خلاقیت‌ها تغییر کند و شروع و پایان شخصیت پردازی نگاه ونگرش رو ببینیم تا رمان مخاطب محور ومشتری محور باشد. طنز در رمان دینی بله در رمان مذهبی هم می‌تواند طنز وجود داشته باشد. اسلام و پیامبر اکرم ص وائمه اطهار به طنز و اهمیت زیادی می‌دادند. کتاب :محمد مهدی اشتهاردی در زمینه شوخ طبعی اصفهانی‌ها قدر هستند. کتابی دارم به نام« فرمانده گندم‌خوار» خلاقیت در مورد حادثه عاشورا از قصد از زبان عمر سعد که بتوانم طنز بیارم و از زبان یک شخصیت منفی شروع کرد. کتاب حجیم بود چون از خشکی کار باید کم می‌کردم رگه‌هایی از طنز درش به کار بردم. کتاب« پادشاه نصف دماغ »انتشارات جمکران در مورد ابرهه و اصحاب فیل از ابتدا تا انتها طنز هست. ابرهه غلامش اریات دوپسر و همسرش ضد دین خدا حرکت کردند.حرکت ضد دین به طنز نوشتم. در رمان عاشورایی هم می‌توانیم طنز داشته باشیم. اصلاً یزید خباثتی داره که می‌تونیم با طنز یزید رو بکوبیم. در کتابی به نام «ماجرای یک دیکتاتور دلسوز»در مورد «صدام حسین» را با دید طنز نگاه کردم. رمان آبنبات دارچینی و پسته‌ای اصول دینی و اجتماعی آداب معاشرت را زیر پوست دینی می‌گوید اما ۱۰۰ طنز هست. نکته فقط اونجایی نمیشه طنز استفاده کرد که مختص سوگواری هست یعنی بار سوگواری رو کم می‌کنه و هدف شما رو از بین می‌برد. شخصیت‌های منفی دست شما رو باز می‌کنند برای طنز در رمان. از زبان پیامبر و ائمه نمی‌توانید چیز اضافه از تاریخ بیاورید،شخصیت های خیالی بسازید یا می‌توانید از زبان اصحابی که کمتر شناخته شده‌اند دیالوگ بیارید و طنز استفاده کنید. خط قرمز هست مرز هست لبه تیغ هست حتی گل آقا هم رعایت کرده است. نوجوان امروز را چطور بگوییم‌؟ با نگرش جوان امروزی بنویسیم حتماً نباید شخصیت محوری باشه می‌تونید در مورد غیبت؛ دروغ؛ آدم کشی‌های غزه ماجرا محور باشند نه شخصیت محور. وقتی اطلاعات کافی نداریم؟ یک مسیر دینی را از شخصیت اصلی دور کنیم یا اینکه اصلاً ننویسیم. اطلاعات برای رمان گیری را از کجا به دست بیاوریم؟ از تاریخ عبور کرده به تاریخ تکیه نکنیم از زبان پیامبر و ائمه اطهار نمی‌تونیم حرف بزنیم و تحریف می‌شه در مبحث تاریخ. سید مهدی شجاعی بعضی جاها خیلی شاعرانه هست و عیبی هم نداره تخیل به کار برده اما در مورد شخصیت اصلی نمی‌تونه تخیل به کار ببره فقط از اطرافیانش استفاده می‌کند. کتابی در مورد حضرت زهرا«کشتی پهلو گرفته» گزارش یک حادثه از زبان قمپز یا از زبان خالد بن ولید دیالوگ آوردم و شخصیت فاطمه زهرا هیچ صحبتی در تاریخ نشده مگر اینکه به امام حسین و امام حسین احترام خاصی گذاشتن موقع مرگشان دست از بستر مرگ در آورده واین دو معصوم را در آغوش گرفتند. کتاب بنهور در آمریکا در مورد حضرت عیسی ۱۲۰ سال پیش هنوزم که هنوزه داره چاپ میشه این کتاب. اما کتاب وسوسه مسیح مسیحی های متعصب تظاهرات کردند. اما در شعر حساسیتی ندارند و از زبان معصومین هم می‌توانند نقل قول کنند اما در مورد داستان مردم حساسند شعر حس برانگیزه نه تاریخ ساز اما داستان و رمان تاریخ ساز هستند. رمان دینی موقعی خلاقیت داشته باشه و کلیشه‌ای نباشه مخاطب را جذب می‌کنه. انسان‌ها فطرتشون دین باور هست هنر یعنی با خلاقیت سخن گفتن ضعف از من رمان نویس هست. وقتی حادثه کربلا از زبان آدم منفی باشد برای جوانان و نوجوانان باورپذیرتر می‌شود. قالب نوین« پرتقال هوپا » چون خلاقیت و نوآوری داشتند جذب زیادی گرفتند. جوانان را الان فضای مجازی جذب کرده چون اون‌ها جذاب‌تر هستند. مشکل از مسئولین و نویسندگان هست که نتوانستند جوانان را جذب دین کنند.
هدایت شده از نمایشنامه
نمایشنامه زندگی پس از آزادی.pdf
377.6K
🔸نمایشنامه «زندگی پس از آزادی» (به‌ یاد شهید ) 🔹نویسنده: «زهرا ملک‌ثابت» 🔹برگزیده جشنواره هنری تولیدات استانی فانوس 🔹اشخاص: ملک‌الموت آذر پردیس 🔹صفحات: ۹ 🔹حق نویسنده محفوظ است. 🔹پل ارتباطی در ایتا و بله @zisabet https://eitaa.com/joinchat/811204632Cba0d313dd0
😐 به زبان خلاصه آنچه در ۱۴۰۲ گذشت: جایی که بدان حرفه‌ی‌داستان می‌گفتندی، پرشور آغاز گشتی و نویسندگانی از سراسر این خِطّه و آن خِطّه دورهم جمع‌شدندی. داستانی نبشته می‌شد که نام آن توسط مدیر نهادندی. عده‌ای تمسخر بکردندی که این چه داستان است؟! اینها دلنوشته یا طرح داستان است. ورق روزگار برگشتندی و داستان ضعیف جوایز و تقدیرها بِبردی و دلها را نیز. عده‌ای به حرفه‌داستان آمدندی و عده‌ای برفتندی. صدای جمع برخاست که این چه آمدن و رفتنی است. آنگاه قانون بگذاشتندی که هرکه رفت، رفت. عده‌ای رفتند به اوقات تلخی با مدیر‌ یا به علت سستی، باز خواستند که برگشتندی ولی با زور و فشار بر مدیر. توهین‌ها به مدیر رفت که درجاتش را خدا به این سبب بیشتر کند. ناگهان دلسوزانی برای عرصه ادب از ناکجا پیدا گردیدنی و روش حرفه‌داستان را پسند کردندی و چون پول داشتندی، اعتبار هم خریدنی. گروه حرفه‌داستان بی‌خاصیت شدندی و گروهی به سمت آنان گرد شدندی. مدیر حرفه‌ی‌داستان، همچو سنگ‌پای قزوین از رو نرفتندی و حرفه‌هنر را ابداع کردندی. صورتگری دیجیتال 😐 را در محضر اهل فن هنرجویی نمودی. خداوند از هر انگشت مدیر هزاران هنر بباراند! برخی از دولتی‌ها در زمان حرفه‌داستان و حرفه‌هنر، آزارها بر مدیر و دوستان رساندندی که گاه‌گاهی اوج بگرفتندی. و ندرتاً به صلح رسیدندی و اتفاقات شگرفی رقم زدندی. یکی از آن حوادث شگرف که در تاریخ ثبت گشته، رفتن دسته‌جمعی مدیر و دوستان به قاصدک و گرفتن براتِ جلال است. شوخی از رقیبان گفته‌است که برای هرکدام‌ یک جلال می‌خرد، بسّکه دم گوشش جلال، جلال، بکردیم. "سیریش شدن اهل هنر و ادب مستدام!" گاه دوستان، دور مدیر را بگرفتندی که حرفه‌ی‌داستان را زنده کنندی. ولی آنقدر در وادی هنر و درکنار دوستان تازه خوش بگذشتی که شعر "بوی جوی مولیان" هم نتواند مدیر را به احیاء گروه سابق، تهییج کنندی. و آنچه در دوره هشت ساله داستان‌نویسی از همان بدو ورود گذشتی، در دوره صورتگری نگذشتی. بلکه تمام راحتی است و حرمت. انسان پخته، راحتی روح و حرمت نفس را ارجح بدارد. وامصیبتاه! که در دایره داستانی‌ها، "خاله‌زنکی/عمومردکی" و "فلانی پشت سرت گفته" و "از فلانی پشت سرت شنفتم" رواج بود. زنهار که عرضه و سفارش فعالیت کم و تقاضای فعالیت زیاد و نویسندگی جای نچندان مناسبی گردیده! اندر تجارب مدیر برای دوستان و آشنایان، درس عبرت است یا درک بیشتر 😇 و حسود نیاسوده و همچنان نمی‌آسود 😏
شعر طنز دوست دارید رامتان باشم همدل و هم مرامتان باشم دوست دارید در مراتع شعر برّه ی خوش خرامتان باشم دوست دارید تا هم آخورتان در حلال و حرامتان باشم من امیر سخن اگر بودم در پی نان، غلامتان باشم من نباید شبیه من باشم تا شبیه کدامتان باشم؟ چون یکی از شما شدم آنگاه مورد احترامتان باشم دکتر اسماعیل امینی 🌻🌻🌻🌻🌻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
آیا طنز فاخر داریم؟ شخصیت‌های طنز همیشه از دید جامعه، افراد سطح پائین و طردشدگان بوده‌اند. دلقک‌ها و دیوانگان و کسانی که خودشان را به دیوانگی می‌زنند، رایج‌ترین شخصیت‌های طنز هستند. زمانی که شخصیتی جدی یا از دید جامعه، شخصیتی فرهیخته بخواهد طنّاز باشد باید از موقعیتش تنزّل کند. با این تفاسیر کلمه ترکیبی "طنز فاخر" عبث و باطل است. ترکیب "طنز فاخر" در سالهای اخیر از کجا و به چه منظوری آمده؟ اگر این کلمه ساخته و پرداخته قدرت‌مداران است برای آنکه هرچه را خودشان طنز می‌پندارند، از فیلتر عبور بدهند و هرچه را به مذاق‌شان خوش نمی‌آید، طنز ندانند در واقع از طنز استفاده ابزاری شده کلمه ترکیبی "طنز ابزاری" بر آن شایسته است. پس از آنجا که آن کار فرهیختگان نیست و فرهیختگان چنین نمی‌کنند، این روش اصلاً فاخر نیست. وقتی روشی فاخر نیست چگونه طنزی که از این روش خارج می‌شود طنز فاخر باشد؟! اگر استفاده از "طنز فاخر" برای حفظ و حراست از هنر یا اعتلای هنر است، اول آنکه تعریف از هنر و اعتلابخشی به آن چیست؟ آیا هنر را نباید نقد کرد؟! آیا طنز قابل نقد نیست؟! زمانی که پذیرفته‌شود "نقد" برای پیشرفت و پویایی است، از کلمه "طنز فاخر" یا "هنر فاخر" استفاده نمی‌‌شود زیرا با این ترکیب جلوی پویایی و اعتلای آن گرفته‌می‌شود. و اگر کلمه "طنز فاخر" می‌خواهد به این نکته اشاره کند که برای ارزش‌گذاری در طنز معیارهایی است، آن معیارها دقیقاً چیست؟ در پایان این یادداشت از فعالین حوزه طنز خواستارم تا نظراتشان را در این مورد ارائه دهند. همچنین از دفتر طنز حوزه هنری کماکان این پرسش را دارم که چرا از مناظره با من در مورد طنز و طنزنویسی، ترس و دلهره یا اِبا و روی‌گردانی دارند؟ یادداشتی از: زهرا ملک‌ثابت عضو گروه حرفه‌هنر @zisabet 🔻🔻🔻🔻🔻 فوروارد فقط بالینک کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
داستان "کلاس اولی‌ها" نویسنده: زهرا ملک‌ثابت روز اول مدرسه، کله‌های گردمون توی مقنعه‌های سفیدِ تنگ با چانه‌ی پارچه‌ای زیرش شکل لوزی شده‌بود. یک چهارم از بچه‌های کلاس اول، رفوزه‌شدگان سال قبل بودند. سه چهارم دیگه هم توی صف گیج و گول ایستاده‌بودیم و بچه‌های سال بالایی زیرچشمی نگاه‌مون می‌کردند. گاهی زیرلبی چیزی می‌گفتن و پُقّی می‌خندیدن. تا اینکه مدیر اومد. طوری با کفشهای تختش از موزائیکها صدا درآورد که همه نگاه‌ها مستقیم رفت طرفش. مدیر با او مقنعه مشکی که تا روی ساق پاش میومد، میکروفون را برداشت و با تُن بَم و لحن جدی گفت: "سلام علیکم" طوری گفت که در و دیوار مدرسه لرزید و نصف تازه‌واردهای مدرسه با صدای بلند زیر گریه زدند. معلم‌مون به اشاره مدیر کلاس اولی‌ها را برد سر کلاس و بعد شروع به دلداری دادند: "بچه‌ها، مدرسه خیلی خوبه. توی مدرسه سواد یاد می‌گیرین، حرفهای قشنگ یاد می‌گیرین ... هرکی گریه کنه می‌اندازیمش توی انباری که پُر از ماره!" دیگه صدا از کسی درنیومد. معلم هم انگشت مبارکش را کرد توی دماغش و محتویات را با حوصله و صبر داخل سطل قرمز کنار تخته سیاه خالی می‌کرد. همه چهل نفر زُل زده‌بودیم به خانم معلم. می‌ترسیدیم چشم از این صحنه زیبا برداریم و با مارها همبازی بشیم. عملیات بهداشتی خانم معلم که تموم شد، گفت: "دفتر نقاشی‌هاتون را دربیارین و نقاشی کنین" همه خوشحال شدیم، من بیشتر. از اونجا که نقاشی‌ام خوب بود ۲۰ صدآفرین گرفتم و روز اول مدرسه تموم. از روز دوم باید تا آخر سر صف صبحگاه، ماهم می‌ایستادیم صف که تمام شد، سال بالایی‌ها شعار دادند یعنی دستهای مشت کرده را در هوا تکان داده و یکصدا خوندند: "خواهرم، خواهرم حجاب تو سنگر است" یا "ای خواهر رزمنده، یک تکبیر کوبنده!" به همین شکل از کلاس پنجم وارد کلاسهاشون شدند. بعضی‌هاشون همزمان موقع ردشدن از جلوی مدیر چنان پاها را به زمین کوبیدند که سالن لرزید. مدیر لبخند نزد ولی از نگاهش معلوم بود که خوشش اومد. زنگ تفریح ولی حال و هوایی دیگه‌ای توی سالن بود. بچه‌هایی که جلوی مدیر پا زمین زده‌بودند، همونهایی بودند که دور از چشم مدیر و معلمها کُشتی می‌گرفتند و فحشهای بدجور می‌دادند. طوری ادای لات و لوتها را درمیاوردند که انگار وسط چاله میدون هستن. یک روز زنگ نقاشی، دوتا معلم سر کلاس داشتیم. معلم خودمون و یک معلم دیگه. قبلش معلم‌مون گفته بود: "امروز بهترین نقاشی که بلدین بکشین، هرکی بهترین نمره رو از اون خانم معلم بگیره جایزه داره" من به فکر سربلند کردن معلم‌مون بودم و خواستم جلوی اون یکی معلم به قولی درش بیارم. با خودم گفتم که نقاشی قبلی‌هام که تکراری شده و همه را بیست گرفتم، این دفعه کاری می‌کنم که از ۲۰ هم بیشتر بگیرم. خلاقیتم گل کرد. پاک‌کُن سبزم را دقیق عین خودش کشیدم، زیرش یک لب خندان کشیدم و بالای دماغ یا همون پاک‌کُن یک جفت چشم و ابرو بادقتِ تمام نقاشی کردم. یکی از چشمها باز بود و اون یکی چشمک می‌زد. نقاشی را بردم پیش خانم معلمها که داشتن از خواستگارهاشون برای هم تعریف می‌کردن. خانم معلم ما می‌گفت: "پسرشون با چه رویی از یه خانم معلم خواستگاری کرده، من که اینقدر تروتمیزم چطور پسر تعمیرکارشون با دست و لباسهای چرب و کثیفو تحمل کنم؟! ایش!" یک دفعه هردوشون متوجه من شدند. معلم ما گفت: "ملک‌ثابت دفترتو بگذار روی میز جلوی خانوم!" دفترمو با هزار اُمید گذاشتم روی میز. معلم جدید گفت: "این چیه؟ چرا یه چشممش کوره؟ دماغشم که سبزه، هیجده هم زیادته" من شُک‌زده دفترم را جمع کردم و برگشتم. دوتا از هم نیمکتی‌هام از جاشون دراومدن تا من برم سرجام بشینم. ما ردیف اول و نزدیک میز معلم بودیم. معلمها به صحبتهاشون در مورد خواستگارها ادامه دادند. معلم جدیده درحالی که ابروهای بُزی‌اش را از روی پلک و مژه‌اش کنار می‌زد با عشوه گفت: "من موندم بعضی از مردها چی توی خودشون دیدن. من که از خواستگار قبلیم پرسیدم دلیل‌تون برای خواستگاری از یک دختر زیبا چیه؟" چشمم خیره ماند به جوشهای سبز دماغش که معلم خودمان متوجه شد و تشر زد: "ملک‌ثابت، یه چیز دیگه بکش!" پایان 🔻🔺️🔻🔺️🔻 فوروارد فقط بالینک کانال حرفه‌هنر کپی ممنوع است ⚠️ https://eitaa.com/herfeyehonar
شقّ‌القمر کردیم! تعلیق را اگر حادثه هیجانی بدانیم یا معمایی که باید مخاطب را کنجکاو کند یا نگرانی و دلهره به‌خاطر قهرمان بدانیم تعریفی مدرن از تعلیق کرده‌ایم. داستان در دنیا وارد مرحله پسامدرن شده پس می‌توان تعریفی پسامدرن از تعلیق ارائه کرد. به این نگاه نکنید که از لطف بعضی‌ها داستان در ایران به دوره غارنشینی برگشته. به‌نظرم لحن و زبان هم می‌تواند ایجاد تعلیق کند و این مسئله در داستان‌‌های امروزی مشهودتر است. نمونه‌اش داستان "تا شباهتت را به مقتول کم کنی" اثر اندر مانسان و قابل‌توجه آن‌ها که می‌گویند "چرا بعضی از آثار با عنوان سبک داستان ضعیف، تعلیق ندارند؟" حالا که شقّ القمر من اثر نمی‌کند، خارجکی‌ها عصایی انداخته‌اند که اژدها شده‌است. با مطالعه آثار خارجی جدید بیشتر به جواب نزدیک می‌شوید. زمانی که گروه حرفه‌داستان (‌خدابیامرز و ره ) بودیم، کارگروه طنزی داشتیم. داستان "تا شباهتت را به نویسنده کم کنی" را به تقلید از داستان اندر مانسان نوشته‌بودم و در کانال حرفه‌هنر می‌گذارم. و اما قابل توجه بزرگوارانی که هنوز در دوران طنز کلاسیک و ماقبل آن هستند: این‌ها نوشته یک نویسنده عصبانی نیست. اینها طنز است. اگر طنز نیست چرا ما می‌خندیم یا نیشخند می‌زنیم؟! ✍️ زهرا ملک‌ثابت 🔻🔻🔻🔻🔻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
. بعد از مراسم اعمال اُم‌داوود، رفتیم روضه. پای منبر طوری خندیدم که فکر کنم ملائک روی همه اشک‌های امروزم خط قرمر کشیدن😐 سخنران داشتند قصه‌ای از زمان حاج شیخ رجبعلی خیاط تعریف می‌کردند و اینکه فردی به ایشان التماس دعا میگه، ایشان هم به اون فرد میگن که باید خواهرت و خواهرزاده‌های یتیمت را راضی کنی چون توی مضیقه مالی بودند و تو بی‌خیال بودی و این‌ حرفها... بعد اون آقا هم نادم و پشیمان میره خونه خواهرش واسه حلالیت و بچه‌های خواهرش را میبره بیرون و براشون پیتزا و چیپس و پفک میخره‌🙄 من بچه بودم و هنوز مثل ۹۹ درصد جمعیت ایران، پیتزا ندیده بودم. خاله کوچیکه‌ام برای اولین بار پیتزا خورده بود بعد میخواست واسه من تعریف کنه پیتزا چه شکلیه یه بشقاب میوه خوری گرفته‌بود دستش و می‌گفت این شکلی و این اندازه‌ایه 😂 آخه زمان مرحوم رجبعلی پیتزا کجا بود؟! 🤣🤣🤣🤣 ✍️ زهرا ملک‌ثابت