eitaa logo
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
483 دنبال‌کننده
2هزار عکس
159 ویدیو
97 فایل
کانال عمومی حرفه‌ی هنر راه ارتباطی: @zisabet زهرا ملک‌ثابت نویسنده داستان و ادبیات دراماتیک کتاب‌ها: قهوه یزدی دعوت‌نامه ویژه فیلم کوتاه: کاغذ، باد، بازی دبیر استانی جشنواره‌های هنری مدرسه عاشق هنر
مشاهده در ایتا
دانلود
. جائی شنیدم که دیگر هنرجوی صفر به آن معنا که در دهه‌های پیشین بوده، پیدا نمی‌شود. کسانی که در دوره‌ها و کلاس‌های هنری شرکت می‌کنند چیزهایی را بلدند. بهترین روش، خواستن کار عملی و نقد آثار است. امروز در یک جلسه نقد عکس شرکت کردم و در همین چند دقیقه چیزهای خوبی یادگرفتم. به هنرجویانم مدام توصیه می‌کنم که بنویسند تا نقد کنم. معتقدم تئوری و عناصر را می‌شود در کتاب‌ها یافت و یا همزمان با کار عملی یادگرفت. + (بر در میزنم دیوار تو بشنو) 🤭 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز کتاب و کتابخوانی وکتابدار مبارکباد همدم تنهایی بال‌هایی که تو را تا به ثریا ببرد همدمی هست که مهر تو به دلها ببرد بهترین دوست برای تو کتاب است کتاب همنشینی که دهد جمله سوال تو جواب باتوهمراه شود در همه جا تا فردا تکیه گاهیست که هموارکند مشکلها مهربان است وصمیمی وخرد آموزد همه جا یار شود نور هنر افروزد نام نیک تو بماند به جهان با دانش علم آموز که باشد سبب آرامش ✍پروین امیدواری عضو گروه حرفه‌هنر 🔻🔻🔻🔻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آخرين بار به من گفت صدايت را برايم بفرست! اما نمي دانست گنجشك اگر گريه كند مي ميرد... نویسنده: مرضیه قاسمی عضو گروه حرفه‌هنر 🔻🔻🔻🔻🔻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
مرغ پا در بندم اما،جرات پرواز دارم در قفس هستم ولی طبع سخن پرداز دارم شاعر: صفرعلی شفائی عضو گروه حرفه‌هنر 🔻🔻🔻🔻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. همپای انسان بودن گاهی مترسکی بودم در آغوش باد شاعر: نسرین صولی عضو گروه حرفه‌هنر 🔻🔻🔻🔻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"زندگی اساطیری!" - زندگی آنقدر ارزش نداره که به داشتنش فکر کنی! - اینها رو برای این می‌گی که آرومم کنی؟ - نه ما همدردیم بی آنکه هم رو ببینیم. - تو کی هستی؟ مامور اعدام؟ - کوری مگه کنارت قراره اعدام بشم... فکر کردی تنهایی سفر می‌کنی؟ - چشم بند دارم دیگه کوری نمیبینی؟ - دیوانه منم چشم بند دارم. - چرا انقدر خوشحالی؟ - چون اعدام ما جنبه های خوب هم داره... بهتره به اونها فکر کنی! - نگاه کن... چی دارم میگم تو که کوری، الان همه دارن به ما نگاه می‌کنند، این که معروف باشی و بمیری که خوبه. - معروفیت ما کذاییه - ببین سفسطه نکن معروفی معروفیه دیگه اسم من فردا توی روزنامه هاست آقای ع ب سلطان کوکائین ایران اعدام شد. جاودانگی به همین شیرینیه - من فقط تو دعوا چند نفر بودیم اما - اما چی؟ - نتونستم ثابت کنم قتل رو انداختن گردن من - خب داداش تو الان یه آدم بزرگی یه یاغی مدرن مثل سمیتقو مثل شیخ خزعل. - دیوانه‌ای! اونها که آشوبگر و تجزیه طلب بودند - حالا اسمت کنار خوبای شر باشه که خوبه، خداروشکر کن همینکه داری با سلطان حرف می‌زنی چیزیه که سهم هر کسی نمی‌شه... چرا اعدام نمیکن چقدر لفتش میدن؟ خسته شدم بابا - تو توی زندگیت خونه آنچنانی ماشین آنچنانی داشتی به رویاهات رسیدی و داری میری من چی؟ - عشق اساطیری نشنیدی؟ خوب اینم که تجربه کردی زندگی اساطیری هست خیلی رمانتیکه کافیه دنیا رو جور دیگه‌ای ببینی یه آدم که از صبح تا شب سگ دو زد آرزوهاش مثل سگ ازش فراری بودن این زندگی اساطیریه اگه میرسیدی که اساطیری نبود یه پولدار مرفه بی درد بی خاصیت بودی. - موافقی سکوت کنیم به اساطیر بپیوندیم؟ - موافقم. نویسنده: سپنتا بحیرایی عضو گروه حرفه‌هنر 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
. داستان "ملکه در رویاها" نویسنده: زهرا ملک‌ثابت غم‌خوردن رسمش بود یا جزوی از وجودش، مثل تَرَک و شیاری که نمی‌توان از ماسه‌های کویر جدا کرد. بارغصه‌ را،_ همان‌قدرش که پیدا بود_ چروکهای زیر چشمِ بی‌بی می‌‌کشید تا خطوط اخموی پیشانی‌اش و با آه‌کشیدن‌ از کنجِ سینه‌ سوخته‌اش فشرده‌تر می‌شد. می‌‌گفت: "هیچ وقتِ عُمرم زرشکی نپوشیدم" نپوشیده چون همیشه عزا نگه‌داشته؛ عزای فامیل نزدیک، دور، همسایه، هم‌محله‌ای و حتّا غِیر و غریبه‌ها...عزاهای ناتمام. بی‌بی به‌خاطر دل این و برای نشکستن دل آن، برای خودش دل نداشت. فقط یکبار زرشکی پوشید، آنهم به اصرارِ نوه‌ها و شیرین‌زبانیِ نتیجه‌ها. روز تولد هفتاد سالگی‌اش، در پیراهن بلند زرشکی و کنار غنچه‌های سربسته رُز، صورتِ گردش از شرم گُر گرفته‌بود. فردای تولد، پیراهن زرشکی از روی خط‌هایش تا شده و مرتب در جعبه‌اش بود. انگار کسی آن را نپوشیده. بی‌بی گفت: _ "واسه‌ی دل شماها بَر کردم. حالا ببرین خیریه." صدا در صدا انداختیم امّا نظرش عوض نشد. آب رُزها را تازه کرد و گفت: _ "بازم گل بیارین! من گل دوست دارم." 🔻🔻🔻🔻🔻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
❓️ سوال شما: هنوزم‌ وقت داریم واسه ارسال عکسها به جشنواره (دانش‌آموزی مدرسه)؟ جواب من: اِی شیطونا، فهمیدم جمعه رفتین طبیعت‌گردی و عکس گرفتین 😁 آخرین مهلت ارسال آثار: ۳۰ دی‌ماه ولی زودتر بفرستین و ثانیه آخر نگذارین🙂 سوالی دارین من اینجام @zisabet