وقت بخیر
برنامه هفته بعد کانال حرفهداستان را میخوام اعلام کنم. البته دوستان حرفهداستان چند روزه که درحال اجرای این برنامه هستند🌹
حالا قصد داریم این برنامه را گسترش بدیم و در کانال حرفهداستان هم بیاریم 😊✌️
سه موضوع محور برنامه هفته بعد هست:
۱. داستان کوتاه یا داستانک با موضوع دفاعمقدس
۲. داستان کوتاه یا داستانک با موضوع مقاومت
۳. داستان کوتاه یا داستانک با موضوع شهید قاسم سلیمانی
دو روش هم محور فعالیت هفته بعد ما هست:
۱. میتونید داستانهایی که در مورد یکی از این سه محور نوشته شدهاند را با ما به اشتراک بگذارید تا در کانال قرار بدیم. لطفا #مطالعه را هم قید کنید.
۲. میتونید داستانهایی که در مورد یکی از این سه محور نوشتید برای ما بفرستید تا نقد شود و با کمک نظرات دیگران بازنویسی کنید. لطفا #نقد را قید کنید.
نکته: لطفاً توجه داشته باشید که فقط در قالب #داستان آثارتون را بفرستید.
قالب خاطره، جستار و ... پذیرفته نیست.
کتاب صوتی زندگینامه خودنوشت شهید قاسم سلیمانی به نام "از چیزی نمیترسیدم" در اختیار اعضای گروه حرفهداستان قرار گرفته.
همراهان گرامی هم اگر تمایل دارید این فایل را در کانال ایتا بگذارم لطفا اعلام کنید
@zisabet
برخی از اعضا برای تمرکز بیشتر و تدبّر بهتر بر روی زندگینامه، تقاضای فایل پیدیاف کتاب " از چیزی نمیترسیدم" را داشتند.اگر این فایل را دارید لطفا بفرستید و ممنون میشویم.
@zisabet
آثارتان را باتوجه به شرایط بالا به مدیر گروه حرفهداستان ارسال بفرمائید.
@zisabet
با تشکر فراوان
زهرا ملکثابت _مدیر گروه ادبی حرفهداستان_
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#فنجان_خاطره ☕️
قسمت سیزدهم
سلام و برکات
خدا را شاکریم که گروه ادبی #حرفه_داستان تا اینجا رسیده.
لینک دوازده قسمت از فنجان خاطره را گذاشتم تا آشنایی مختصری با فعالیتهای گروه ما پیدا کنید.
💎برنامه این روزهای گروه حرفهداستان:
این روزها فعالیتهای ما در عرصه #داستان درحال گسترش است و دیگر محدود به استان یزد نیست.
نویسندگانی از سراسر کشور به جمع گروه بانوان حرفهداستان پیوستند و نشاط بیشتری به گروه دادند 🥰🌹
درحال حاضر تمرکز نویسندگان گروه ادبی حرفهداستان بر روی جشنوارههای ادبی است.
اینکه جشنوارهها تا چه حد معتبر هستند یا نیستند، مسائلی است که قطعا گوشهای از ذهن همه نویسندگان را درگیر میکند.
از طرفی هم جشنوارههای ادبی برای ایجاد شور و انگیزه در نویسندگان، یک گزینه است.
💎 برنامه کانال حرفهداستان:
در کانال حرفهداستان، همان طور که شاهد بودید بخشهای متنوعی داشتیم.
گاهی چالشهای ادبی برگزار میشد و نویسندگان گرامی با موضوع یا تصویر و شرایط خاصی داستان ارسال میکردند.
اخیراً تمرکز روی داستانهای دفاعمقدسی بوده.
از فردا #برنامه_جدید برای کانال حرفهداستان تدارک دیدیم.
از آنجا که نویسندگان محترم از سراسر نقاط کشور و از انجمنهای ادبی و گروههای داستانی در کانال حضور دارند، انشاالله همه بیشتر با یکدیگر آشنا شویم.
از فردا رزومهها، مصاحبهها، معرفی آثار و نمونه قلم نویسندگان حاضر در کانال را خواهیم داشت.
تشکر میکنم اگر نویسندگان همراهی کنند
و فایل پیدیاف رزومه ادبی ،
قسمت گزیده تایپ شده از کتابشان
لینک مصاحبه
و در صورت تمایل عکس پرسنلی
را به این آیدی ارسال کنند:
@zisabet
در مورد سه جشنوارهای که اخیرا برگزار شده بود هم مورد بررسی قرار گرفت که نتایج و جمعبندی نظرات را اعلام میکنم.
۱. جشنواره رهآورد سرزمین نور
تمایل به عکس دستهجمعی هنرمندان در پایان اختتامیه بود
۲. جشنواره کودک و نوجوان رضوی
دبیرخانه این جشنواره در بوشهر بود و طی چندین ماه جلسات مداوم و کارگاههای آموزشی با هدف داستاننویسی برای این جشنواره را داشتند.
جلسات حضوری بود. متاسفانه آنلاین نبود تا نویسندگان سایر استانها استفاده کنند.
کانال ایتای این جشنواره، ادمین و راه ارتباطی نداشت.
۳. جشنواره داستان حماسی
دبیرخانه این جشنواره که در مشهد بود بسیار باحوصله و پاسخگو بودند.
کارگاههایی در شهرهای مختلف برگزارشد.
در شهر یزد هم فقط یک جلسه کارگاه با حضور آقای تمیور آقامحمدی در حوزه هنری یزد برگزار شد که اعضای گروه ادبی #حرفه_داستان در این جلسه حضور پیداکردند.
البته تمرکز صحبتهای ایشان بر رُمان بود، نه داستان کوتاه حماسی!
در بعضی از شهرها مانند مشهد جلسات پی در پی و متناوبی با هدف نوشتن برای جشنواره داستان حماسی برگزار میشده.
تا آنجا که ما میدانیم هیچکدام آنلاین نبوده و این به نظر ناعادلانه میآید.
در مورد برگزیدگان هم به نظر میرسد تلاش این جشنواره معرفی بیشتر پیشکسوتان و باسابقههای این عرصه بوده، نه تلاش برای کشف استعدادهای جدید و پرورش استعداد کمسابقهها!
مورد آخر هم تعداد قابل توجهی از نامزدان نهائی و برگزیدگان، مدیران و کارمندان حوزه هنری هستند یا نویسندگانی که آثارشان توسط انتشارات سوره مهر_ وابسته به حوزه هنری_ چاپ شده.
در مجموع چنین مینماید که بجای یک جشنواره ملی ادبی، شاهد یک مراسم تجلیل درون گروهی بودیم.
در ادامه میتوانید این لینک را هم ملاحظه کنید
https://eitaa.com/herfeyedastan/740
با آرزوی موفقیت و سربلندی برای همراهان کانال حرفه داستان
من زهرا ملکثابت هستم
مدیر گروه #حرفه_داستان
@zisabet
☕️☕️☕️☕️☕️☕️
#قسمت_سیزدهم
@herfeyedastan
☕️☕️☕️☕️☕️☕️
نقد و نظر یکی از همراهان کانال به #داستان "محرم در صفائیه با حضور انصار"
خیلی خوب بود. متن قشنگی بود ولی خیلی زود در کانال گذاشته شده و نیاز به بازنویسیهای بعدی دارد.
اسم خاص را چرا آورده شده؟
نباید صریح اسمی هیئاتی آورده می شد.
اینگونه عزاداری ها برای خیلی ها مورد پسند است و طرفدار دارد.
داستانکهای فلسطین.pdf
2.43M
🇵🇸 مجموعه داستانکهای فلسطین
🖋نویسنده: زهرا ملکثابت
#داستانک #داستان
#حرفه_داستان #حرفهداستان
#فلسطین #قدس
#مسجد_الاقصی #طوفان_الاقصی
کانال حرفهداستان
@herfeyedastan
▫️▫️▫️▫️▫️▫️
کانال آرشیو داستان و کتاب
@herfeyedastangroup
📘📙📗📔📕📓
انتشار با لینک کانال آزاد است ✅️
مجموعه داستانک فلسطین حرفهداستان.pdf
3.03M
🕊 گروه ادبی حرفهداستان تقدیم میکند:
مجموعه داستانک فلسطین
(۱۹ داستانک در ژانرها و سبکهای گوناگون)
🖋جمعی از نویسندگان
#داستانک #داستان
#نویسندگان_مستقل
#کارگروهی #گروه_ادبی
#حرفه_داستان #حرفهداستان
#فلسطین #قدس
#مسجد_الاقصی #طوفان_الاقصی
کانال حرفهداستان
@herfeyedastan
▫️▫️▫️▫️▫️▫️
کانال آرشیو داستان و کتاب
@herfeyedastangroup
📘📙📗📔📕📓
انتشار با لینک کانال آزاد است ✅️
هدایت شده از اندوختهها
ولوله (تحول) چخوف - برگزیده گپ و گفت.pdf
131.7K
ولوله (تحول) چخوف - برگزیده گپ و گفت.pdf
#داستان
#داستان_کوتاه
معرفی: شهناز گرجیزاده
#داستان
"زندگی زیر سایهی جنگ"
- به نظرم کافیه
- خسته شدی؟
- خسته! نه داغون شدم تا کی باید بین شما دوتا پا در میونی کنم؟
- از اول خودت رو انداختی وسط نه من نه قرمز هیچکدوممون بهت نگفتیم اینکار رو کن.
- چون فکر میکردم میتونم برای شما کاری کنم تو همش عجله و همه ازت خوششون میاد اون قرمز هم گوشه گیر و افسرده شده کسی دوستش نداره چون باعث ترافیک و اعصاب خورد کردن میشه ولی خب زورش بیشتره همه صدم رو گذاشتم تا شماها به تعادل برسید و دوست های خوبی باشید ولی نشد. میرم جایی که بتونم مفید باشم.
- حالا کجا میری؟
- نمیدونم شاید پیش خورشید، زردی خورشید رو دوست دارن.
- ولی اونجا مثل این چراغ راهنمایی نیستشها خیلی گرمه
- خب میرم پیش بیابون گیاههای اونجا همه زرد هستند به رنگ زرد احتیاج دارند.
- اونجا هم پر از خار هست و تمام بدنت همیشه زخمیه.
- خب میرم، میرم.
کمی فکر کرد و آخر گفت:
- مرده شور هم تو هم رنگ قرمز هردو ببرن
و اینگونه بود که رنگ زرد نتوانست دعوای آن دو دوست قدیمی را حل کند و جایی برود.
او ناچار بود همهی عمرش را در یک جنگ ابدی بین آنها سپری کند.
نویسنده: سپنتا بحیرایی
عضو گروه حرفههنر
🔻🔻🔻🔻
کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
#داستان
"زندگی اساطیری!"
- زندگی آنقدر ارزش نداره که به داشتنش فکر کنی!
- اینها رو برای این میگی که آرومم کنی؟
- نه ما همدردیم بی آنکه هم رو ببینیم.
- تو کی هستی؟ مامور اعدام؟
- کوری مگه کنارت قراره اعدام بشم... فکر کردی تنهایی سفر میکنی؟
- چشم بند دارم دیگه کوری نمیبینی؟
- دیوانه منم چشم بند دارم.
- چرا انقدر خوشحالی؟
- چون اعدام ما جنبه های خوب هم داره... بهتره به اونها فکر کنی!
- نگاه کن... چی دارم میگم تو که کوری، الان همه دارن به ما نگاه میکنند، این که معروف باشی و بمیری که خوبه.
- معروفیت ما کذاییه
- ببین سفسطه نکن معروفی معروفیه دیگه اسم من فردا توی روزنامه هاست آقای ع ب سلطان کوکائین ایران اعدام شد. جاودانگی به همین شیرینیه
- من فقط تو دعوا چند نفر بودیم اما
- اما چی؟
- نتونستم ثابت کنم قتل رو انداختن گردن من
- خب داداش تو الان یه آدم بزرگی یه یاغی مدرن مثل سمیتقو مثل شیخ خزعل.
- دیوانهای! اونها که آشوبگر و تجزیه طلب بودند
- حالا اسمت کنار خوبای شر باشه که خوبه، خداروشکر کن همینکه داری با سلطان حرف میزنی چیزیه که سهم هر کسی نمیشه... چرا اعدام نمیکن چقدر لفتش میدن؟ خسته شدم بابا
- تو توی زندگیت خونه آنچنانی ماشین آنچنانی داشتی به رویاهات رسیدی و داری میری من چی؟
- عشق اساطیری نشنیدی؟ خوب اینم که تجربه کردی زندگی اساطیری هست خیلی رمانتیکه کافیه دنیا رو جور دیگهای ببینی یه آدم که از صبح تا شب سگ دو زد آرزوهاش مثل سگ ازش فراری بودن این زندگی اساطیریه اگه میرسیدی که اساطیری نبود یه پولدار مرفه بی درد بی خاصیت بودی.
- موافقی سکوت کنیم به اساطیر بپیوندیم؟
- موافقم.
نویسنده: سپنتا بحیرایی
عضو گروه حرفههنر
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
.
#داستان
داستان "ملکه در رویاها"
نویسنده: زهرا ملکثابت
غمخوردن رسمش بود یا جزوی از وجودش، مثل تَرَک و شیاری که نمیتوان از ماسههای کویر جدا کرد.
بارغصه را،_ همانقدرش که پیدا بود_ چروکهای زیر چشمِ بیبی میکشید تا خطوط اخموی پیشانیاش و با آهکشیدن از کنجِ سینه سوختهاش فشردهتر میشد.
میگفت: "هیچ وقتِ عُمرم زرشکی نپوشیدم"
نپوشیده چون همیشه عزا نگهداشته؛ عزای فامیل نزدیک، دور، همسایه، هممحلهای و حتّا غِیر و غریبهها...عزاهای ناتمام.
بیبی بهخاطر دل این و برای نشکستن دل آن، برای خودش دل نداشت.
فقط یکبار زرشکی پوشید، آنهم به اصرارِ نوهها و شیرینزبانیِ نتیجهها.
روز تولد هفتاد سالگیاش، در پیراهن بلند زرشکی و کنار غنچههای سربسته رُز، صورتِ گردش از شرم گُر گرفتهبود.
فردای تولد، پیراهن زرشکی از روی خطهایش تا شده و مرتب در جعبهاش بود. انگار کسی آن را نپوشیده.
بیبی گفت:
_ "واسهی دل شماها بَر کردم. حالا ببرین خیریه."
صدا در صدا انداختیم امّا نظرش عوض نشد.
آب رُزها را تازه کرد و گفت:
_ "بازم گل بیارین! من گل دوست دارم."
🔻🔻🔻🔻🔻
کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar