eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
780 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
35 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 هیچڪس نزدِ خدا محبوب تر از جوانِ توبه ‌ڪار نیست!✨ اے جوان! به سنگ مزارها دقت ڪرده اے؟!💯 اڪثرشان جوان هایـے بوده اند ڪه مےگفتندحالا زود است برای توبه....🥀💔 : ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️5صلوات❄️برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان(عج) بفرستین تا انشاالله رمان بارگذاری بشه.🌸🌿
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #شصت_دو روز ها می گذش
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت می خواست با پدرش تماسی بگیرید تا به دنبالش بیاید اما بوی خاک باران خورده مشامش را پر کرد ناخوداگاه نفس عمیقی کشید،بوی باران و خاک و درخت های خیس لبخندی بر لبانش نشاندند،گوشی اش را داخل کیفش گذاشت و تصمیم گرفت که کمی قدم بزند،هوا تاریک شده بود،دانشگاه هم خلوت بود و چند دانشجو در محوطه بودند،آرام قدم می زد ،از دانشگاه خارج شد ،اتوبوس سر ایستگاه ایستاده بود میخواست به قدم هایش سرعت ببخشد، اما بوی باران و هوای سرد و زمین خیس او را وسوسه کرد که تا قدمی بزند. به اتوبوسی که هر لحظه از او دور می شود نگاه می کرد،خیابان خلوت بود،روی پیاده رو آرام آرام قدم می زد،قسمت هایی از پیاده رو آبی جمع شده بود،با پا به آب ها ضربه می زد و آرام میخندید، دلش برا بچگی اش تنگ شده بود و این خیابان خلوت و تنهایی بهترین فرصتی بود برای مرور خاطرات و کمی بچه بازی. باد ملایمی می وزید و هوا سردتر شده بود،پالتو و چادرش را محکم تر دور خودش پیچاند،نیم ساعتی را به پیاده روی گذرانده بود،هر چه بیشتر می رفت کوچه ها خلوت و تاریکتر بودند و ترسی را برجانش می انداختند،هر از گاهی ماشینی از کنارش عبور می کرد که از ترس لرزی بر تنش می نشست،نمی دانست این موقعیت ترسناک بود یا به خاطر اتفاقات اخیر خیلی حساس شده بود،صدای ماشینی که آرام آرام به دنبال او می آمد استرس بدی را برایش به وجود آورده بود،به قدم هایش سرعت بخشید که ماشین هم کمی سرعتش را بیشتر کرد،دیگر مطمئن شد که این ماشین به دنبال او است،می دانست چند پسر مزاحم هستند ،نمیخواست با آن ها درگیر شود،برای همین سرش را پایین انداخت و بدون حرفی به سمت نزدیکترین ایستگاه اتوبوسی که در این شرایط خالی بود رفت،تا شاید این ماشین بیخیالش شود. با رسیدن به ایستگاه ماشین باز به دنبال او آمد،انگار اصلا قصد بیخیال شدن را نداشتند. به ایستگاه اتوبوس رسید ،اما نمی توانست ریسک کند و انجا تنها بماند ،پس به مسیرش ادامه داد،دستانش از ترسو اضطراب میلرزیدند، با نزدیکی ماشین به او ناخوداگاه شروع به دویدن کرد،صدای باز شدن در ماشین و دویدن شخصی به دنبال او را شنید و همین باعث شد با سرعت بیشتری به دویدن ادامه بدهد. ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت آنقدر دویده بود که نفس کشیدن برایش سخت شده بود،نفس نفس می زد ،گلویش میسوخت،پاهایش درد می کرد اما آن مرد خیلی ریلکس پشت سرش می امد و همین آرامش او را بیشتر به وحشت می انداخت. الان دیگر مطمئن شده بود که یک مزاحمت ساده نبود،کم کم یاد حرف های کمیل افتاد،سریع گوشی اش را درآورد ،و بدون نگاه به تماس های بی پاسخش در حالی که می دوید شماره را گرفت. ** کمیل در جلسه مهمی بود،با ماژیک روی تخته چیزهایی را یادداشت می کرد و بلافاصله توضیحاتی را در مورد آن ها می داد،این پرونده و عملیاتی که در پیش داشتند آنقدر مهم و حساس بود،که همه جدی به صحبت ها و توضیحات کمیل گوش سپرده بودند. صفحه ی گوشی کمیل روشن شد اما کمیل بدون هیچ توجه ای یه توضیحاتش ادامه داد،احساس بدی داشت اما بی توجه به احساسش صلواتی زیر لب فرستاد و ادامه داد. چرخید و از میز برگه ای برداشت تا نشان دهد که چشمش به اسم روی صفحه افتاد،با دیدن اسم سمانه ناخوداگاه نگاهش به ساعت که عقربه ها ساعت۱۰را نشان می داد خیره شد،ناخوداگاه ترسی بر دلش نشست ،عذرخواهی کرد و سریع دکمه سبز را لمس کرد و گوشی را بروی گوشش گذاشت. ــ الو جوابی جز نفس زدن نشنید،با شنیدن صداها متوجه شد که در حال دویدن هست . از جمع فاصله گرفت و ارام گفت: ــ الو سمانه خانم جوابی نشنید اینبار با نگرانی و صدایی بلند تر او را صدازد اما با هم جوابی نشنید. میخواست دوباره صدایش بزند اما با شنیدن صدای مردانه ای که گفت: ــ گرفتمت و جیغ بلند سمانه که با التماس صدایش می کرد قلبش فشرده شد: ــ کــــمــــیـــل کمیل با صدای بلندی سمانه را صدا می کرد: ــ سمانه خانم،سمانه باتوم جواب بده الو همه با تعجب به کمیل خیره شده بودند،امیرعلی سریع به طرفش امد و گفت: ــچی شده کیل با داد گفت: ــ سریع رد تماسو بزن سریع امیرعلی سریع به طرف لپ تاپش رفت ،کمیل دوباره گوشی را به گوشش نزدیک کرد ،غیر صداهاس جیغ سمانه چیز دیگری نمی شنید،دیگرتسلطی بر خودش نداشت،سریع کتش را برداشت و به طرف ماشین دوید و خطاب به امیرعلی فریاد زد: ــ چی شد؟ امیرعلی سریع به سمتش دوید و کنارش روی صندلی نشست . ــ حرکت کن پیداش کردم کمیل پایش را تا جایی که میتوانست روی گاز فشار داد مه ماشین با صدای بدی از جایش کنده شد. کمیل عصبی مشتی بر فرمون زد و داد زد: ــ دختره ی احمق این وقت شب کجارفته؟ ــ آروم باش کمیل ــ چطور آروم باشم،چطور؟؟ فریادهای خشمگین کمیل، اتاقک کوچک ماشین را بلرزه انزاخته بود،بارش باران اوضاع جاده ها را خراب تر کرده بود،کمیل با دیدن هوا و یادآوری جیغ های سمانه قلبش فشرده شد و خشم تمام وجودش را به آتش کشاند. ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از شهدای مدافع حرم بود ،،، داعشی ها دورش کردن تا تیر داشت با تیر جنگید تیر تموم شد سنگ تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش ... همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود .. خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه سرشو از ترس پایین نیاورد.... تشنه بود آب جلوش می ریختن رو‌زمین .... فهمیدن حاج قاسم توی منطقس ... برا این که روحیه حاج قاسم روخراب کنن بیسیم رضا اسماعیلی گرفتن جلو دهن رضا و چاقو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم ... ببین اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید .. ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چندتا کلمه می گفت ..‌ اصلا من آمدم جونم بدم اصلا من آمدم فدابشم برا حضرت زینب اصلا من آمدم سرم رو بدم یا علی یا مولا یا زهرا .....😭😭😭😭😭 میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد که پشت بیسیم گوش می داد .... بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن ‌برا حاج قاسم 😓😓 رای درست ما یعنی وفاداری به شهدا با ذکر14صلوات هدیه به 14معصوم علیه السلام
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
#دعا
داشتم‌باخدا‌حرف‌میزدم.. دلم‌پربود:) گفتم‌خدایا‌اصلا‌حرفامومیشنوی؟!؟ همونجا‌بود‌که‌خدابا‌یه‌رعدوبرقی ‌باصدای‌خیلی‌بلندبفهم‌گفت‌آره‌میشنوم:)) ؟🚶🏻‍♂
روزی‌صدباربه‌خودمون‌بگیم.. من‌اگه‌خودم‌گناه‌کارم؛ حق‌ندارم‌دیگران‌ونصیحت‌کنم! :)🚶🏻‍♂
🍃 عشــ♥️ــق‌یعنۍ: خدابااینڪه‌این‌همه‌ گناه‌کردیم‌‌،بازم‌مثلِ همیشه،اونقدرآبرومون‌ روحفظ‌‌ڪرد ڪه‌همہ‌بهمون‌میگن: «التماس دعا»
...✨⃟🤍 ⇦🐾 مـراقب قلبـت؛ باش! افڪار رفتار انتخابـ ها و ارتباطاٺـ شما در حال شڪل دادن بھ.. قلبِ شما هستند ؛🌱❞ برای قلبتون ، مثل بدنِـتون.. بھترین خـوراڪ رو تھیه ڪنید↻🍓 محڵ اثـرِ گناھ ؛ قلب توعہ! شایـ ـد 'ظآهراً' با انجام یھ گناه هیچ اتفاق خارجے بھ وجود نیاد اما . . .🕸< حالِ قلبت؛داره عوض میشھ!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🕊💔🔗•• 'هرڪھ‌آمدبہ‌تماشاۍتـو بےدل‌برگشت دلــربایے،هنـراین‌شھدامےباشد♥!' ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
🔗!┇ اسرائیلی‌ها ؛ میتونن‌سال‌دیگه‌مهمون‌صداوسیما‌بشن‌واز تجربه‌های‌نزدیڪ‌به‌مرگ‌بگن:)'😹⁦✌🏻⁩ البته اگه تا اون موقع زنده باشن😂
[ ] ⚡️حواستو جمع کن رفیق❗️ ⚪️ هم مال خداست...🚫 ❣هر نوع ارتباط دوستانه 🀄️با نامحرم👤 📱چه مجازی 🏞چه حقیقی ❌جایز نیست❗️🚫🚫🚫 ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
(^💙⚘^) یا صاحب الزمان من جمعه ها را دوست دارم به امید اینکه شما بیایید اما عصرجمعه که میشود دلم لبر
-پسرفاطمہ‌اینجاهمہ‌دلهآمان‌ -بے‌سروسامان‌ست‌وخراب -چشم‌امید‌گنھ‌ڪار‌تورامے‌خواند -نسخہ‌ے‌این‌دل‌بیمار‌تورامے‌خواند -نظرے‌ڪن‌کہ‌یڪ‌گوشہ‌چشم‌شما‌ -ڪافۍ‌ست‌براے‌پایان‌گرفتن‌این‌همہ‌‌بلا! ༺💚༻ ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
..♥️ ڪت و شلوار دامادے‌اش را👔👖 تمیز و نو در ڪمد نگہ داشتہ بود بہ بچہ هاے سپاھ مے‌گفت:🗣 «براے اینـ ڪہ اسراف نشود، هر ڪدام از شما خواستید داماد شوید، از ڪت و شلوار منـ استفادھ ڪنید. اینـ لباس ارثیہ‌ے منـ براے شماست.😌 پس از ازدواج ما 💍 ڪت و شلوار دامادے محمد حسن، وقف بچہ‌هاے سپاھ شدھ بود و دست بہ دست مےچرخید🖐🏻😂 هر ڪدام از دوستانش ڪہ می‌خواستند داماد شوند، براے مراسم دامادے‌شانـ، همانـ کت و شلوار را مے‌پوشیدند. جالب‌تر آنـ ڪہ، هر ڪسے هم آنـ ڪت و شلوار را مےپوشید؛ بہ شهادت مے‌رسید!😓✌️🏻 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسانی که میخورند نه تنها به مغز خودشان آسیب میزنند بلکه باعث رخ دادن تغییراتی مخرب در فرزندان و نسل های آینده‌ی خود میشوند. ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌عکس پروفایل دختران چادری❌ ❌دلبری باچادر در فضای مجازی❌ ❌عکس‌های فیک یا خود شخص❌ اخرین قسمت برای عکس دختران چادری ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
🌿"إِلَهی هَب لی قَلباً یُدنیهِ مِنکَ شَوقُهُ و لِساناً یُرفَعُ إِلَیکَ صِدقُهُ و نَظَراً یُقَرِّبُهُ مِنکَ حَقُّهُ"🌿 معبود من♥️ قلبی به من عطا کن که با شوق ، مرا به تو نزدیک کند :)-! یا علی✋🏻
|🌸| بسمـ اللھ الرحمنـ الرحیمـ |🌸|
🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌رسول‌الله 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌امیـر‌المؤمنین 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌فاطمه‌الزهـرا 🌿| السلام‌علیڪ‌یاحسـن‌ِبن‌علے 🌿| السلام‌علیڪ‌یاحسـین‌ِبن‌علے 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌علےبن‌الحسین 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌محمدبن‌علے 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌جعـفربن‌‌محمـد 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌موسےبن‌جعـفر 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌علےبن‌موسی‌الرضاالمرتضے 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌محمد‌بن‌علےِ‌الجـواد 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌علے‌بن‌محمـدالهادی 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌حسن‌بن‌علیِ‌العسـڪری 🌿| السلام‌علیڪ‌یابقیه‌الله،یاصـاحب‌الزمان 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌زینب‌ڪبری 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌ابوالفضل‌العبـاس 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌فاطمه‌المعصومه ''السلام‌علیڪم‌و‌رحمه‌اللهِ‌و‌برڪاته''