eitaa logo
🇮🇷حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ🇮🇷
783 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
5هزار ویدیو
37 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋5 صلوات 🦋برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان(عج) بفرستین تا انشاالله رمان بارگذاری بشه.🌸
داستان دنباله دار : مهمانی بزرگ بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون … علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره … اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه …منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه … نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره … بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش …قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده … همه چیز تا این بخشش خوب بود … اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن … هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد … پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت …زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش …دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه … مراقب پدرم و دوست های علی باشم … یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد … یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم … و زینب و مریم رو دعوا کردم …. و یکی محکم زدم پشت دست مریم… نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن … قهر کردن و رفتن توی اتاق … و دیگه نیومدن بیرون … توی همین حال و هوا … و عذاب وجدان بودم … هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد … قولش قول بود … راس ساعت زنگ خونه رو زد … بچه ها با هم دویدن دم در … و هنوز سلام نکرده … – بابا … بابا … مامان، مریم رو زد …
 داستان دنباله دار " تنبیه عمومی! علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد … اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم…به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود … خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد … تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن …اون هم جلوی مهمون ها … و از همه بدتر، پدرم … علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت …نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت … – جدی؟ … واقعا مامان، مریم رو زد؟ … بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن … و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن …و علی بدون توجه به مهمون ها … و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه… غرق داستان جنایی بچه ها شده بود … داستان شون که تموم شد … با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت … – خوب بگید ببینم … مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد … و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن … و با ذوق تمام گفتن … با دست چپ … علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من …خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید … و لبخند ملیحی زد… – خسته نباشی خانم … من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام … و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها … هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود… بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن …منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین … از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود … چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد … اون روز علی … با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد … این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد … و اولین و آخرین بار من…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Panahian_irAUD-20210307-WA0014.mp3
زمان: حجم: 2.94M
🔻 | شباهت حضرت ابالفضل و امام کاظم(ع) ━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
🔔 فرشــتگان از خــدا پرسیدند: خدایا تو ڪه بشــر رو آنقــــدر دوست داری چــرا را آفریدی؟ خدا فرمود : غم را به خاطر خودم آفریدم چون این مخلوق‌من تا غمگین نباشد به‌یاد خالقش نمی‌افتد!😔 خداجونم کاری کن که هر لحظه هر ثانیه هر ساعت موقع خوشی نا خوشی همش به یادت باشم،،🤲 🦋 ✾🌸✾ ━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
دهه‌هشتادیا...🤞🏻 فاتحـان‌قدس...🖇😎 ━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
''🎥🌸'' یڪی‌از‌مشڪلات‌ما‌اینڪه قرآن‌نمیخونیم✋🏼 ''---------------༄--------------'' ━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
•『🌱』• . میگفت:خداهسٺ،خدادوسٺمون‌دارھ. اینکہ‌‌تواحساس‌ٺنهایۍمیکنۍ، این‌یہ‌احساس‌کاذبہ؛ کہ‌‌حضرت‌آدم‌هم‌این‌رواحساس‌کرد وبه‌درخت‌ممنوعہ‌نزدیڪ‌شد. +هیچوقٺ‌بخاطراحساس‌تنهایی به‌درخت‌ممنوعہ‌نزدیڪ‌نشو! 🌸 ________ ━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘᪥᪥᪥᪥᪥᪥𖣘⊱━
🇮🇷حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ🇮🇷
•『🌱』• . میگفت:خداهسٺ،خدادوسٺمون‌دارھ. اینکہ‌‌تواحساس‌ٺنهایۍمیکنۍ، این‌یہ‌احساس‌کاذبہ؛ کہ‌‌حضرت‌آدم‌ه
یا زینـ♡ـب: ●•°•●|🦋|●•°•●|🦋|‌●•°•●|🦋| .[پست آخر🌙.• .[شبتون فاطمے🌱.• .[عشقتون حیـــ♥️ـــدرۍ .[مھرتون حسنے🌱•° .[آرزوتون هم حرم ارباب ان شاءالله💫°` .[یا زینب مدد...✨ . ☔️.• 🌱.• ✋ 🌙.• ‌●•°•●|🦋|●•°•●|🦋|●•°•●|🦋| 🌙رفقا.. میگن واسه بهترین کسای زندگیت آرزوی کن. 🥀 پس.. اللهُم الرزقنا فی سبیلِک🖤 ... امروز هم تموم شد.. یه روز به ظهور آقا نزدیک شدیم ولی فک کنیم ببینیم کارای امروزمون لبخند اورده رو لب آقا 😍...یا یه غم دیگه نشونده تو قلبشون.. 😔 بهش فکر کنین شاید یه باشه برامون که .. 🦋 التماس دعا دوستان 💫 🍂 🍃 🍂 🍃 🍂 🍃