در جستجوی شهادت
داستان بسیار زیبا از گفت و گوی یک دانش آموز در کلاس مجازی
#پیشنهاد_خواندن
معلم:چرا از کلاس خارج شدی؟😠
دانش آموز: ببخشید تلفن زنگ خورد باید بر میداشتم🙂
معلم: مگه کس دیگه ای نبود برداره ؟😠
دانش آموز: با خودمون کار داشتن نمیشد کس دیگه ای جواب بده🙃
معلم: جواب دادن تلفن اون شخص مهمتر از درس من بود؟ 😡
دانش آموز: بله خیلی مهمتر 😊
معلم :پس نمرتو از همون شخص بگیر🤬
دانش آموز: چشم قبلا گرفتم☺️
معلم: چجوری🧐
دانش آموز: همین که بهم اجازه داده دوباره نفس بکشم همین که با صحبت کردن باهاش ارامش گرفتم برام کافیه نمره دوباره برمیگرده اما نمازی که سرد شد قابل برگشت نیست😍🙂
اگه همون موقع سر کلاس من میمردم اون دنیا ازم نمیپرسیدن چرا از کلاس خارج شدی میپرسیدن چرا جواب خدا رو ندادی نمازتو نخوندی
معلم:😢😞موفق باشی
اینگونه شهدایی زندگی کنیم
انان وسط جنگ از نماز نمیگذشتند ما وسط درس نگذریم
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
•🌿🍎●
🍎| #ماهرمضان
🌿| #پروفایل
.........✿🌿ـ ـــ ـ ـــ ـ ـــ ـ
صداےٖپایرمضانآرامآرام
بہگوشمیرسد
استشمامعطرخوشرمضان
ازپنجرهملکوتےٖشعبان
گواراےٖوجودتانباد.....🎈
.........✿🌿ـ ـــ ـ ـــ ـ ـــ ـ
#پیشاپیشفرارسیدنماهمهمانیخدامبارک
ولی دقت کردین دارن محدودیت های کرونایی رو محکم میگیرن که ماه رمضان مسجدا رو ببندن؟
#اگهبهایننیتهعلیبزنهبهکمرتون:/
میگه معاویه سربازاشو میفرستاد تا مزرعه های مردم رو اتیش بزنن بعد بگن کار علی(ع) بوده!
تاریخ دوباره داره تکرار میشه؛
اتیش میندازن تو زندگی مردم بعد میگن سیدعلی خامنه ای باید پاسخ گو باشه🤚🏻
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
رفیـق؟!^^
پیغامِحـٰاجقـٰاسمرودریافٺڪردی؟!(:
گفت:
بـهـ #فَرمـٰاندِھ توجھکنید . . .
گوشبھحَرفِ #رهبر باشید((:✌️🏽
#حاج_قاسم ♡
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
یه حدیث قدسۍ داریمـ کہ خدا توش میگہ:
من شیطان رو بخاطراینڪہ بہ تو سجده نڪرد از خودمـ روندمـ:)
حالا تو رفتۍ باهاش دوست شدۍ و منو ترڪ ڪردۍ!!
#هعۍ💔
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
خدایـٰامَرابھخاطرگنـٰاهانۍ
ڪھدرطولروز
باهزارانقدرتِعقلۍ
توجیهشانمۍکنمببخش!
#خدایاببخش🙂🍃
#شهید_مصطفی_چمران🌿
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
شهیدکسیاست
ڪهجزخداکسیرانمیبیند
وماکسانیهستیمکهجزخود
کسیرانمیبینیم..!
#شهید_احمد_مشلب🌿
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
3240973315.mp3
12.25M
🗣•| علی اکبر قلیچ
🎼•| ترکش
🌟•| جدید
🎧•| مذهبی
بیان دفاع مقدس📺
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
من و گفت: _مگه شماره تو داره؟😠😳 باحالت بی گناهی گفتم: _نمیدونم ازکجا شماره مو گیرآورده.😥 -باهات تم
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈شانزدهم✨
-چی گفت؟😠
-گفت اگه ممکنه قرار امشبو کنسل نکنیم.😒
-با احترام گفت؟😠
-آره.بیا خودت ببین.🙁📱
-لازم نیست.اگه پیام داد یا تماس گرفت جوابشو نمیدی،فهمیدی؟😠☝️
-باشه.😔
تاوقتی رسیدیم خونه،دیگه حرفی ردوبدل نشد...
ضحی روی پام خوابش برده بود.آروم پیاده شدم وخداحافظی کردم.
محمد باتأکید گفت:
_دیگه نه میبینیش،نه جواب تلفن و پیامشو میدی.
گفتم:باشه.
اونقدر خسته بودم که خیلی زود خوابم برد....😴
✨خدای مهربونم بازم تحویلم گرفت وبرای 💫نمازشب💫 بیدارم کرد.
تاظهر کلاس داشتم...
دو روز در هفته بااستادشمس کلاس داشتم،یکشنبه وچهارشنبه.
خوشبختانه روزهای دیگه حتی توی دانشگاه هم نمیدیدمش.😅کلاس هام تاظهر فشرده بود ولی آخریش قبل اذان تموم شد.
رفتم مسجد دانشگاه نماز بخونم.بعدنماز یاد ریحانه افتادم.
دیروز هم دانشگاه نیومده بود.😟🤔امروز هم ندیدمش.شماره شو گرفتم. باحالی که معلوم بود سرماخورده صحبت میکرد.🤒😷بعد احوالپرسی وگله کردن هاش که چرا حالشو نپرسیدم،گفت:
_شنیدم دیروز کولاک کردی!😊
-از کی شنیدی؟😅
-حانیه بهم زنگ زد،سراغتو ازم گرفت. وقتی فهمید مریضم و اصلا دانشگاه نرفتم جریان رو برام تعریف کرد...😍ای ول دختر،دمت گرم،ناز نفست،جگرم حال اومد....😌☺️👏👏
-خب حالا.خواستی از خونه تکونی فرارکنی سرما رو خوردی؟😜
-ای بابا!دیروز حالم خیلی بد بود.مامانم حسابی تحویلم گرفت،😅سوپ وآبمیوه و.. 🍲🍺امروز حالم بهتر شده،وسایل اتاقمو خالی کرده،میگه اتاقتو تمیزکن بعد وسایلتو بچین.😁
هر دومون خندیدیم...😁😃
از ریحانه خداحافظی کردم و رفتم سمت دفتر بسیج.
جلوی در بودم آقایی گفت:
_ببخشید خانم روشن.
سرمو آوردم بالا،آقای 🌷امین رضاپور🌷 بود.سرش #پایین بود.
گفت:سلام
-سلام
-عذرمیخوام.طبق معمول حانیه گوشیشو جاگذاشته.ممکنه لطف کنید صداش کنید.
-الان میگم بیاد.
یه قدم برداشتم که گفت:
_ببخشید خانم روشن،حرفهای دیروزتون خیلی خوب بود.معلوم بود از ته دل میگفتین.میخواستم بهتون بگم بیشتر مراقب...
همون موقع حانیه از دفتر اومد بیرون.تا چشمش به ما افتاد لبخند معناداری زد😉☺️ و اومد سمت من.
-سلام خانوم.کجایی پیدات نیست؟😍
-سلام.دیروز متوجه تماس و پیامت نشدم.دیگه وقت نکردم جواب بدم.الان اومدم عذر تقصیر.😊
رو به امین گفت:
_تو برو داداش.میبینی که خانم روشن تازه طلوع کرده.یه کم پیشش میمونم بعد خودم میام.😁😍
امین گفت:
_باشه.پس گوشیتو بگیر،کارت تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت.
گوشی رو بهش داد.خداحافظی کرد ورفت...
آخر هفته شده بود...
دیگه کلاس استادشمس نرفتم.امین رفته بود.ولی استادشمس دیگه چیزی جز درس نگفت.
مامانم به خانواده ی صادقی جواب منفی داده بود و اوضاع آروم بود.😊
بوی عید 🌸میومد. عملا دانشگاه تعطیل شده بود.
هرسال این موقع...
ادامه دارد...
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈هفدهم ✨
هر سال این موقع مشغول تدارک 💚اردوی راهیان نور💚 بودم.
ولی امسال مامان اردوی راهیان نور رو برام ممنوع کرده بود.دوست داشتم برم مناطق عملیاتی.😌🇮🇷🌷
باهر ترفندی بود راضیش کردم و لحظه ی آخر آماده ی سفرشدم...😅😆
هفت🚌 تا اتوبوس دخترها بودن و شش تا اتوبوس پسرها.🚌
چون دیر هماهنگ شدم برای رفتن، مسئولیتی نداشتم،ولی هرکاری از دستم برمیومد انجام میدادم.😇
خانم رسولی و حانیه و ریحانه و چند تا دختر دیگه از مسئولین بسیج،مسئول اتوبوس های دخترها بودن.
👈مسئول کل اردو امین بود.
تعجب کردم....😳😟
آخه فکرمیکردم خیلی وقت نیست که عضو بسیج هست...
ولی ظاهرا فقط من نمیدونستم که رییس بسیج دانشگاهه.😅
چون مسئولیتی نداشتم آزادتر بودم و بیشتر میتونستم از معنویت اردو استفاده کنم.😍😎✌️
جز مواقع پذیرایی و پیاده و سوار شدن که کمک میکردم بقیه مواقع تو حال خودم بودم.😊💚
توی جلسات مسئولین اتوبوس ها هم مجبور نبودم شرکت کنم.
اما روز سوم اردو حانیه به شدت مریض شد،تب و لرز داشت.🤒🙁
چون کس دیگه ای نبود من جای حانیه مسئول اتوبوس شماره یک خواهران شدم.😐
اتوبوس شماره یک یعنی زودتر از همه حرکت، زودتر از همه توقف،هماهنگ کردن واحد خواهران و برادران و کلا کارش بیشتر بود.😑
ولی وقتی قبول کردم حواسم نبود مجبورم بیشتر با امین ارتباط داشته باشم.
چون حانیه و امین محرم بودن هماهنگی های خواهران و برادران رو انجام میدادن.😕
سوژه ی دخترها شده بودم...🙁
منکه حتی وقتی خواسته ای از واحد برادران داشتم به یکی دیگه میگفتم انجام بده،😐حالا باید تقاضاهای دیگران رو هم انتقال میدادم.
هر بار میگفتم هرکاری هست یه جا بگین تا یه دفعه همه رو هماهنگ کنم، میخندیدن و برای اذیت کردن من هربار یه کاری رو میگفتن که به امین بگم...
یعنی طوری بود که نیم ساعت یکبار باید با امین تماس میگرفتم.😑😥
امین هم کارش زیاد بود و از این همه تماس کلافه میشد.یه بار باصدای نسبتا بلندی گفت:
_خانم روشن،همه ی کارهاتونو یه جا بگید که هی تماس نگیرید.😠🗣
من تا اومدم چیزی بگم دخترها زدن زیر خنده...😕😑
فکر کنم از حال من و خنده ی دخترها فهمید نقشه ی اوناست،چون آروم شد و دیگه چیزی نگفت.😕
توی اون سفر بیشتر شناختمش...👌
آدم آروم،منطقی،سربه زیر،مؤدب و باوقاری بود.معنویت خاصی داشت.
یه بار که ازکنارش رد شدم داشت برای خودش نوحه میخوند و گریه میکرد...
و از حضرت زینب(س) توفیق سربازی شونو میخواست.
چفیه رو کشیده بود روی سرش که کسی نشناستش ولی من شناختمش. من تعجب نکردم،همچین آدمی بود.
از اینکه کسی رو پیدا کردم که میتونم سؤالایی رو که مدتها ذهنمو درگیر کرده ازش بپرسم خوشحال شدم.
از محمد پرسیده بودم.به چندتاشم جواب داد ولی بعد گفت جواب بیشتر سؤالاتت رو باید خودت بهش برسی،😕حتی اگه من توضیح هم بدم قانعت نمیکنه.
البته امین خیلی محجوب بود.
میدونستم ممکنه جواب سؤالامو نده،ولی پیداکردن جواب سؤالام اونقدر برام مهم بود که امتحان کنم و ازش بپرسم.
یه بار بعد جلسه گفت...
ادامه دارد...
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈هجدهم✨
یه بار بعد جلسه گفت بمونم تا کارهای لازم رو با من هماهنگ کنه.
همه رفته بودن...
وقتی حرفها و کارهاش تموم شد، گفتم:
_میتونم ازتون سؤالی بپرسم؟
سرش پایین بود.گفت:
_بفرمایید
گفتم:
_شما میخواین برین سوریه؟
تعجب کرد...
برای اولین بار به من نگاه کرد ولی سریع سرشو انداخت پایین و گفت:
_شما از کجا میدونید؟😔
-اونش مهم نیست.من سؤال دیگه ای دارم.شما ازکجا...
پرید وسط حرفم و گفت:
_حانیه هم میدونه؟
-من به کسی چیزی نگفتم.
خیلی جدی گفت:
_خوبه.به هیچکس نگید.✋
بعد رفت بیرون....
متوجه شدم اصلا دوست نداره جواب سؤالمو بده.🙁
ناامید شدم.از اون به بعد سعی میکرد درمورد اردو هم تنهایی با من صحبت #نکنه.👌
پنج فروردین اردو تموم شد.
فروردین هم دانشگاه عملا تعطیل بود.
معمولا هر سال بعداز روز سیزدهم با دوستام قرار عید دیدنی میذاشتیم.
روز شونزدهم فروردین بود که بچه های بسیج دانشگاه میخواستن بیان خونه ما.
حانیه و ریحانه و خانم رسولی و چند تا دختر دیگه.😍☺️
مامان و بابا برای اینکه ما راحت باشیم خونه نبودن.
صحبت خاطرات اردوی راهیان نور شد و شروع کردن به دست انداختن من.😅😬
منم آدمی نیستم که کم بیارم.هرچی اونا میگفتن باشوخی جواب میدادم.😇
یه دفعه حانیه نه گذاشت نه برداشت رو به من گفت:
_نظرت درمورد امین چیه؟😊
همه نگاهها برگشت سمت من.منم با خونسردی گفتم:
_تا حالا کی دیدی من درمورد پسر مردم نظر بدم.😜😁
حانیه گفت:
_چون هیچ وقت ندیدم میخوام که زن داداشم بشی.😍
بقیه هم مثل من انتظار این صراحت رو نداشتن.
ریحانه بالبخند گفت:
_حانیه تو داری الان از زهرا خاستگاری میکنی؟😳😕
حانیه همونجوری که به من نگاه میکرد، گفت:
_اگه به من بودکه تا الان هم صبر نمیکردم.ولی چکارکنم از دست امین که راضی نمیشه ازدواج کنه.😅😍
حانیه میدونست داداشش موافق ازدواج نیست و اینجوری پیش بقیه با من حرف میزد،..🙁😒
این یعنی میخواست اول از من بله بگیره بعد به داداشش بگه زهرا به تو علاقه داره پس باید باهاش ازدواج کنی.😕😐
الان وقت با حیا شدن نیست.☝️صاف تو چشمهاش نگاه کردم وگفتم:
_داداشت به ظاهر پسر خوبی به نظر میاد ولی خودت میدونی من تا حالا چندتا از این خاستگارهای خوب رو رد کردم.من اگه بخوام ازدواج کنم....
ادامه دارد..
#دلتنگے_شهدایے ♥️🖇
ازردپایِ تـومـےگیردنشان...👣
هـرکہداردآرزویِآسمان☁️✨
#دلنوشته_هاے_یک_جامونده :)
ڪور تر ڪن گرهـ را
نڪند باز ڪنۍ؛
وا مڪن ازسر خود
جمعِ گرفتاران را:)💕
#محب_الحسین🌿
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
از گفتگو و اختلاط با جنس مخالف بپرهیز!
بهـ راستۍ هیچ مردۍ با زن نامحرمۍ در خلوت سخن نمۍگوید مگر اینڪهـ در دل نسبت بهـ وۍ رغبت پیدا ڪند..
#حضرترسول🌿
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
#ترک_گناه_ارتباط_با_نامحرم 👩❤️👨
ارتباط زن و مرد نامحرم بسيار حساس، ظريف و در عين حال خطرناك است.
🌸قرآن كريم در دو جا، يكي در سوره مائده آيه 5 و ديگري در سوره نساء آيه 25 زنان و مردان را از داشتن روابط دوستانه با جنس مخالف بر حذر داشته است و آن را مورد مذمت قرار داده است.🌸
🌹 آيه 25 سوره نساء به مردان مي گويد: با دختراني كه روابط دوستي مخفيانه اي با ديگران داشته اند ازدواج نكنيد.🌹
🍀«...فانكحوهن باذن اهلهن و اتوهن اجورهن بالمعروف محصنات غير مسافحات و لا متخذات اخدان...؛🍀
🍃آنان را با اجازه خانواده هايشان به همسري خود در آوريد و مهرشان را به طور پسنديده به آنان بدهيد (به شرط آنكه) پاكدامن باشند و زناكار و دوست گيران پنهاني نباشند.»🍃
🌼در آيه 5 سوره مائده نيز به مردان خطاب مي كند و مي فرمايد:
🌼«شما با زنان پاكدامن مسلمان ازدواج كنيد و خود نيز پاكدامن باشيد نه زناكار و نه آنكه زنان را در پنهاني دوست خود بگيريد.»🌼
😱روابط نامشروع دختر و پسر و عواقب آن از ديدگاه پيامبر:
هر كس با زني نامحرم شوخي كند براي هر كلمه كه با او گفته است، هزار سال در آتش دوزخ او را زنداني مي كنند.😔🔝
#راه_های_ترک_ارتباط_با_نامحرم 👩❤️👨❌
#ارتباط_محکم_و_قلبی_با_خدا 💖😇
🌿برای پایان دادن به این ارتباط هایی که سرانجام و آینده خوبی در پیش رو ندارد، بهترین و مهمترین راه کار اولیه ارتباط قلبی برقرار کردن با خداوند است، دختر و پسر باید بداند که تا زمانی که شیطان را از خانه (قلب) خود بیرون نکند نمیتواند خداوند (دوست) را در قلب خود جایگزین کند.🌿
2⃣ #پر_کردن_اوقات_فراغت ✨💫
🌸برای رهایی از اسارت با نامحرم لازم است که تمام اوقات خود را با برنامه های متنوع و گوناگون پر کنیم ، و این را بدانیم که 《وقت،طلاست》و نباید آن را صرف ادم های بی ارزش کرد.
به عنوان مثال میتوان مطالعه کردن،ورزش کردن، ارتباط با اقوام، یادگیری کلاس های اموزشی در برنامه های اوقات فراغت خود قرار داد🌸
▓↯پدرها و مادرها باید توجه کنند که دختران نوجوان اولین طعمه هایی هستند که در دام #ارتباط_با_نامحرم می افتند 😔به فرزندانمان اهمیت دهیم و یاد بدهیم که همواره پدر و مادر ها بهترین دوست برای آنها هستند و تلاش کنیم که فرزندانمان آرامش و محبت و عشق را در کانون گرم خانواده جستجو کنند.