eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
780 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
35 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
👤گفت : «مجلس .عقد دختر صاحب خانه است.» پیش خود گفت : «وقتى به این وارد شدم که وسایل عیش براى آنان است.» 🤨 🔶هنگامى که آراسته شد ، به سالن واردشد. همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از به مهمانان در جاى ویژه خود نشست . 👀❇️ آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : « من نصف خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از اشرف بر من وارد شده بخشیدم و همه مى دانید که من منحصر به دو دختر است. یکى از آنها را هم که از دیگرى است براى او مى بندم و شما اى عالمان دین ، هم اکنون عقد را جارى کنید.» 😳 ⏪چون جارى شد، طلبه که دهانش از شدت تعجب شده بود و در دریایى از و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : 🗣«ماجرا چیست؟» ±راجه گفت : «من چند سال قبل قصد کردم در امیرالمؤمنین علیه السلام بگویم. یک مصراع گفتم و مصراع دیگر را بگویم. به شعراى فارسى زبان هندوستان کردم ، مصراع گفته شده آنها چندان نبود. به شعراى مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان به دل نمى زد. پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین علیه السلام قرار است ، لذا با خود کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به او در آورم تا اینکه شما آمدید و دوم را گفتید. 💫دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است.» ✅☺️ 🗣 طلبه گفت : «مصراع اول چه بود ؟» ±راجه گفت : من گفته بودم:👇👇 « .ذرّه.گرنظرلطف.بوتراب.کند»  🗣طلبه گفت: « دوم از من نیست ، بلکه خود علیه السلام است.» ±راجه .شکر کرد و خواند:↘️ « .ذرّه.گرنظرلطف.بوتراب.کند .آسمان.رودوکارآفتاب.کند» الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین و الائمة المعصومین علیهم‌السلام ━⊰𖣘𖣘🌸𖣘𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘𖣘🌸𖣘𖣘⊱━
🦋مردی درحالی‌که به قصرها و خانه‌های زیبا می‌نگریست به دوستش گفت: «وقتی این همه را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم.» دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این ها را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم ! » 🌙انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون و ... همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده ... هرگز را دست کم نگیر و با داشته های دیگران . ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و پنجم ✨ من با تعجب نگاهش میکردم و به حرفهاش گوش میدادم...😥😳 وقتی حرفهاش تموم شد،فقط نگاهم میکرد؛نگاه عاشقانه.😍😊ولی من سرمو برگردوندم و به خیابان نگاه میکردم. نمیدونم چه حسی داشتم.وحید حرکت کرد.من ساکت فقط فکر میکردم.گاهی نگاه وحید رو حس میکردم ولی من نگاهش نمیکردم. ✨با خدا حرف میزدم... ✨ خدایا کمکم کن نشم.خدایا کمکم کن تو که ازم میگیری سربلند باشم.خدایا بنده ها دست توئه و ذلیل شدن بنده ها تقصیر خودشون،کمکم کن عزتی رو که بهم دادی حفظ کنم و ذلیل نشم.😥✨ بچه ها بخاطر خستگی خیلی زود خوابشون برد.وحید هم مشغول کارهاش بود... منم از فرصت استفاده کردم و نماز✨ میخوندم.حرفهای وحید خیلی ذهنمو مشغول کرده بود.نمیدونم چقدر طول کشید.صدای سیدمهدی اومد.بلند شدم.وحید پشت سرم نشسته بود و به من نگاه میکرد... رفتم پیش سیدمهدی.وقتی خوابید گذاشتمش سرجاش.خودم هم همونجا نشستم و فکر میکردم. وحید آروم صدام کرد.نگاهش کردم. -بیا😊 رفتم تو هال.رو به روی من نشست.سرم پایین بود.😔 -زهرا به من نگاه کن.😍 نگاهش کردم.لبخند زد. -زهرا،من خیلی دوست دارم..خیلی..من و تو،تو زندگیمون خیلی امتحان شدیم.با ،با بودن،با هامون، با ،با هامون،با ... زهرا،حالا هم داریم امتحان میشیم..با ..تا حالا از کارم چیزی بهت نگفتم.تو هم همیشه خانومی کردی و چیزی نپرسیدی.ولی الان میخوام یه کم برات توضیح بدم...من قبلا مأموریت های سیاسی و نظامی زیاد داشتم ولی بیشتر کار و مأموریت های من به فرقه های مختلف♋️ و گمراه کننده🖕🙌 از راه خدا و اسلام مربوط میشد.ما یه گروه بیست نفره بودیم که حاجی مسئول ما بود.کار ما هم توانایی بدنی بالایی میخواست هم ایمان قوی و محکم.من بارها تو شرایطی بودم که اگه کمک خدا و اهل بیت(ع) نبود،گمراه میشدم.😥بارها مجبور بودم با دست خالی با کسانی بجنگم که مجهز ترین اسلحه ها رو داشتن.هیچکس از کار من خبر نداشت و نداره،حتی محمد،حتی پدرم.اون پنج ماهی که مأموریت بودم و اصلا باهات تماس نمیگرفتم،مأمورمخفی تو یه فرقه بزرگ بودم.حتی ارتباط من و حاجی هم یک طرفه بود.اون مأموریت اونقدر سخت و خطرناک بود که من حتی احتمال هم نمیدادم زنده برگردم.زنده برگشتنم معجزه بود.😊اون کسانی که اومدن خونه مون و شما رو گروگان گرفتن یا اونایی که تهدیدت کردن، انگشت کوچیکه ی کسانی بودن که من باهاشون درگیر شده بودم..زهرا،الان مسئول اون گروه بیست نفره،منم.خیلی از کسانی که تو این گروه هستن،شهید میشن.تغییر نیرو تو این گروه،زیاد اتفاق میفته.طوری که با سابقه ترین شون منم که یازده ساله تو این گروه هستم.هیچ کدوم از همدوره ای های من الان زنده نیستن.منم بارها به ظاهر باید میمردم ولی به خواست خدا زنده موندم... همه ی همکارهام از اینکه همسرانشون همراهشون نیستن،گله دارن.تمرکز ندارن. من میخوام تو با همسرانشون رابطه داشته باشی تا برای همسران همکارام باشی.میخوام کمکشون کنی تا همراه شوهراشون باشن.این برای تو هم امتحانه.تا حالا سرباز گمنام امام زمان (عج) بودی.الان میخوام بعضی ها بشناسنت.😇سخته،میدونم.همیشه گمنامی راحت تره ولی اینم امتحانه.. درواقع تو باید فرمانده سربازان گمنام امام زمان(عج) باشی. ساکت شد و به من نگاه میکرد. -وحید😥 -جانم؟😍 -چی میگی شما؟!! من نمیفهمم.😟 مبهوت بودم.اشکهام میریخت روی صورتم.😭😧 -زهرا،من میفهمم چه حالی داری.این امتحان سختیه برای ما.من و تو فقط کنارهم میتونیم سختی ها رو تحمل کنیم.👌یادته؟وقتی زینبمون مرد بهم گفتی.خودت گفتی راحتی فقط تو بهشته...زهراجان بهشت جبران میکنم☺️😍 یه شب همکاران وحید و خانواده هاشون رو شام دعوت کردیم خونه مون... قبل از اومدن مهمان ها.. ادامه دارد... ✍نویسنده بانو
📌این حجاب همسر محمد صلاح فوتبالیست مصری است که خیلی‌ها بخاطر او در انگلیس در حال مسلمان شدن هستند. 👈محمد صلاح در یکی از بزرگترین تیم‌های جهان، لیورپول بازی می‌کند. 👈 محمد صلاح در کنار زمین و در مهد بی‌دینی، انگلیس نماز می‌خواند و بین دو نیمه در ماه رمضان افطار می‌کند و بهترین بازی را دارد و خیلی‌ها بخاطر بازی محشرش و گل‌هایی که برای طرفداران تیم خود به ثمر می‌رساند مسلمان شده‌اند⁉️ 👈با بازیکنان اسرائیلی دست نمی‌دهد 👈مقایسه کنید با اوضاع فوتبالیست‌های ایران و همسرانشان که باید الگوی مردم جهان در دین‌داری و دفاع از مظلوم باشند⁉️ . •┈┈•••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🌺🌸🌼🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌼 و ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh