✅رمان روژان
🌼فصل دوم
🌸قسمت نود و چهارم
صبح پر انرژی از خواب بیدار شدم .
دلم میخواست کیان را حال و هوای شهادت بیرون بیاورم .
بدجنس که نبودم ،بودم؟
من فقط میخواستم عشقم را با چنگ و دندان کنار خودم حفظ کنم حتی شده عشقم را زنجیری بر بال پروازش می کردم
کیان هنوز خواب بود با عشق صبحانه را آماده کردم.
چند برش از کیکی که دیروز به عشق کیان پخته بودم را از یخچال بیرون آوردم و روی میز قرار دادم.
پاور چین پاورچین به اتاق برگشتم لباسهایم را عوض کردم، کمی آرایش کردم .
با دیدن چهره آرایش کرده ام لبخند به لب آوردم.کمی عطر به خودم زدم و به سمت تخت رفتم و کنار روهام نشستم
همچون کوکانی معصوم به خواب افتاده بود .به پهلو خوابیده بود ،یک دستش زیر سرش بود و دست دیگرش کنارش قرارگرفته بود.موهای پریشانش وسوسه ام کرد تا دست میان زلف های سیاه زیبایش ببرم و کمی نوازشش کنم.
دستم که میان موهایش قرار گرفت آرام نوازشش کردم .
چشمان مهربانش باز شد .
زل زدم به چشمانش ولبخند زدم
_سلام عشقم صبحتون بخیر شازده
دستی به چشمانش کشید
_خیلی وقت بود که حوریای بهشتی منو از خواب بیدار نمیکردند .حتما اشتباهی شده .
بدجنس قصد داشت اذیتم کند .
_من حوری نزدیک تو ببینم با همین دستای خودم خفه اش میکنم گفته باشم
صدای خنده اش عجیب دلبری میکرد
_تا عشق خوشگلم کنارمه حوریا غلط میکنند بیان سمت من.شما خودتو ناراحت نکن عزیزم
_به جای زبون ریختن عزیزم پاشو بریم صبحونه بخوریم
_ای به چشم شما برو منم میام.
موهایش را بهم ریختم و با خنده از اتاق خارج شدم .
قبل از اینکه کیان به آشپزخانه بیاید ،با کمیل تماس گرفتم.
_سلام.صبح بخیر
_سلام زنداداش .ممنونم صبح شما هم بخیر
_داداش کمیل میشه لطفا امروز کیان رو با خودتون ببرید بیرون و تا شب نیاریدش
خندید
_نکنه نیومده اذیتتون کرده میخواین پسش بدید.تو رو خدا اینکار رو نکنید قول میده پسر خوبی باشه
با خنده گفتم
_نخیر اصلا هم اینطور نیست .الکی دلتون رو صابون نزنید عمرا پسش بدم.میخوام به مناسبت اومدنش جشن بگیرم .نمیخوام خبر دار بشه
_باشه چشم میام دنبالش ولی یه شرط داره
چشمانم گرد شد کمیل اهل باجگیری نبود ،باشک پرسیدم
_چه شرطی
_شرطش اینه شام واسه من لازانیا درست کنید .
عمیق لبخند زدم
_چشم .یه دونه داداش کمیل که بیشتر نداریم .از این به بعد هرموقع خواستی کافیه بگی
لبخند رضایتی که به لب داشت را میتوانستم از همین پشت خط هم متوجه شوم.
_ممنون زن داداش، یک ساعت دیگه میام دنبال کیان.فعلا امری ندارید
_ممنونم .لطف میکنی .فعلا خدانگهدار
نویسنده: زهرا فاطمی
🌻🌱🌻🌱🕊🌱🌻🌱🌻
@Shamim_best_gift
خسرو شکیبایی چه زیبا گفت:
تا زنده ای در برابر کسی که به خودت علاقه مندش کردی مسئولی...
مسئولی در برابر اشکهایش،
در برابر غمهایش،
در برابر تنهاییش...
اگر روزی فراموشش کردی دنیا به یادت خواهد آورد...
گاهی باید نبخشید کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید،
تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد!
گاهی نباید صبر کرد باید رها کرد و رفت تا بدانند که اگر ماندی رفتن را بلد بوده ای!
گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام میدهی باید منت گذاشت تا آنرا کم اهمیت ندانند! گاهی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند!
و گاهی باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد!
آدمها همیشه نمی مانند خدا یکجا در را باز میکنند و برای همیشه میرود
گاهی یک نفر
با نفس هایش
بانگاهش
باکلامش
با وجودش
با بودنش....
بهشتی میسازد از این دنیا برایت
که دیگر بدون او
بهشت واقعی را هم نمیخواهی...
🔹🌱🔹🌱🌸🌱🔹🌱🔹
@Shamim_best_gift
هر وقت خیلی بهت
"سخت گذشت"
و نا اميد شدی
و رسیدی ته خط...
مدام به خودت بگو:
به مو ميرسه
ولی پاره نميشه!
"" خدا هست""
و خدا هست ...
💓عصر جذاب شنبه
دی ماهتون پر از یاد خدا💓
@Shamim_best_gift
تنها زمانی، مشکلات همیشگی
برایت تکرار نخواهند شد که
از قفس باورهای محدود کننده قبلی
خودت بیرون بیایی
و جرات امتحان کردن
راه های جدید را داشته باشی
@Shamim_best_gift
وقتی طوفان میشه
اگه جلوی یک درخت ایستاده باشی
اگه به شاخههاش نگاه کنی
مطمئنی که سقوط میکنه.
اما اگه به تنهش نگاه کنی
استواریش رو میبینی .
پرقدرت باشید
@Shamim_best_gift
نامش هم مرا یاد ارباب می اندازد ، اما وقتی فهمیدم در دهه اول محرم چشم به این جهان گشوده است، مطمئن شدم خریدارش ، غریبِ_مادر است....
هرچه از زندگیش📖 خواندم ، به اندازه تمام لحظه های زندگیم که در غفلت گذراندم .. شرمنده شدم.
عشق به مادر ِ ارباب را، از اسم دخترش فهمیدم و وقتی دل نوشته فاطمه را خواندم که اقتدا به سه ساله مشگل گشا کرده بود ، فهمیدم گاهی کوچکترها، دل بزرگی دارند...به اندازه درک ما رایت الا جمیلا ..
استاد تخریب ، در آخرین روز ماموریتش ، مدال شهادت نصیبش شد.
آن هم با بسته انتحاری که آسمانی اش کرد...
دلم سوخت؛ وقتی ، فهمیدم همچون حضرت مادر غریبانه سوخته است.
گویی، سوختن ، سرنوشت فرزندان مادر است، چه مدافع باشند .چه رزمنده .
بازهم به رسم مادر، شهادتش ، غریبانه ترین اتفاق آن ایام و بعدها، به عنوان اولین شهید مدافع حرم ، تیتر اول رسانه های خبر شد.
رفیق ِشهید ِشاگردانش شد ، رسول_خلیلی آنقدر زائر مزارش شد تا عاقبت بخیر شد ... شاید هم محمودرضا_بیضایی در حضور شهید ، از کوثرش گذشت و به عشق حقیقی لبیک گفت.
و محمدرضا دهقان هم به نیت شهادت ، کنار مزار شهید عکس یادگاری گرفت و گفت :"شهید ترک ، کلید فتح شهدای ایران در سوریه است . "
شهید جان..
تو را قسم به همان سوره واقعه ای که مونس روزهایت بود ؛مدت هاست در برزخ ظلمت نفسی ، راه گم کرده ایم ، چشم های پر از گناهمان ، نابینای راه سعادت شده است...
فانوس هدایت این روزهای سرگردانی باش.....
✍نویسنده : طاهره بنایی منتظر
به مناسبت شهادتـ محرم ترک
تاریخ تولد : ۱۳۵۷/۱۰/۱
تاریخ شهادت : ۱۳۹۰/۱۰/۳۰
محل شهادت : دمشق
محل دفن : بهشت زهرا تهران
🍁🌱🍁🌱❤️🌱🍁🌱🍁
@Shamim_best_gift
♥️برادر شهیدم محمد مهدی
عکست را که نگاہ میکنم انگار قرن هاست که میشناسمت
خیلی دلم هوایت را میخواهد...
هوای دلی را میخواهد که کاش
هوایم را داشته باشد این روز ها...
😔دلتنگتم برادر شهیدم😔
@Shamim_best_gift
رهرو عشق نه تڪلیف✌️
✍ ما الان تنها با آن هایی ڪار داریم ڪه رهرو عشقند نه رهرو تڪلیف،
رهرو عشق یڪ گام بالاتر از تڪلیف است.
✍ عجیب این جمله رو دوست داشت،
امام خمینی ره در خواب این جمله رو بهش گفته بود اما طوری با این جمله عشق میڪرد ڪه انگار امام(ره) اون رو مستقیم توی گوشش زمزمه ڪرده...
✍ وقت هایی ڪه از ڪم لطفی ها دلش میگرفت همین جمله رو تڪرار میڪرد این جمله روی سنگ مزارش نوشته شده است...
شهید مجید پازوڪی
@Shamim_best_gift
در سال 1365، 22 دی، روز وفات حضرت زهرا سلام الله به شهادت رسیدند و در سن 18 سالگی از ناحیه چشم و پهلو مورد جراحت قرار گرفتند...
از خصوصیت اخلاقی ایشان این بود که هیچگاه بدون وضو بر سر سفره نمینشستند و خیلی کمک حال مادرشان بودند و در نظافت خانه کمک میکردند... همچنین در شستشوی لباسها و تمیز کردن منزل...
نزد عمویشان در سن 13 تا 14 سالگی در خیاطی زنانه کار انجام میدادند که به یکباره به خانواده میگویند من دیگر خیاطی نمیروم و حوصله رُژ لب های زنها را ندارم...
آرزوی این حقیر به عنوان خواهر شهید این است که ای کاش مردان ما الان کمی غیرت جوانهای 18 ساله آن زمان را داشتند، ما به آسانی این کشور را به دست نیاورده ایم که آسان از دست بدهیم.
🌹به نقل از خواهر شهید مجیدرضا مومنی🌹
@Shamim_best_gift
شهیدی که شاهد ترور کودک و همسر باردارش بود.
حجت الاسلام بطحایی به اتفاق خانوادهاش برای زیارت حرم مطهر امامین عسکریین در سامرا بودند که با حمله تروریستهای داعش در جاده برگشت از سامرا به کمین نیروهای داعش افتادند، شهید بطحایی، اولین و تنها خانواده ایرانی هستند که پیکرشان به دست داعشیهای جلاد در شهر بلده عراق به شهادت رسیدند، تروریستهای داعش ابتدا فرزند خردسال و همسرش را در مقابل دیدگان ایشان شهید کردند و سپس خودش را هم به شهادت رساندند.
🌷شهید سیدرضا بطحایی🌷
@Shamim_best_gift
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
من حاجیم که بستهام احرام اما در حرم
فرقى ندارد در میان مکهام یا در حرم
هروقت مشهد میروم انگار حاجى میشوم
لبیک گویم جاى مكه نیمه شبها در حرم
@Shamim_best_gift
آمدم باز و سخن با تو فراوان دارم
باز دست تهی و پای گریزان دارم!
باز میباری و میبخشی و مهمان داری
باز میبارم و موّاجم و طوفان دارم...
کاش یک لحظه کرم کرده نگاهم بکنی
من که هر ثانیه نجوای رضا جان دارم
دست از عالم و آدم به امیدت شستم
باز هم دست به دامان تو سلطان دارم
بعد از آن شب که حرم بودم و باران بارید
خاطرات خوشی از بارش باران دارم
حسّ من موقع پابوسیَت آقا اینست
که به لب زمزمهٔ آیهٔ قرآن دارم...
💓🔹💓🔹🌸🔹💓🔹💓
@Shamim_best_gift
راز عشاق
اگر گوشه میخانه نبود
حرمت میکده را
این همه افسانه نبود
آتش عشق
اگر در دل من شعله نداشت
روز و شب چشم و دلم
بر در این خانه نبود
@Shamim_best_gift
طعنه خلق
و جفاي فلك
و جور رقيب
همه هيچ اند
اگر يار
موافق باشد...
شوريده شيرازي
@Shamim_best_gift