✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
چندیسٺ هواے چشم من بارانیست
هر خشٺ دلم بیانگر ویرانیست
بیمارے دورے از خراسان دارم
تجویز پزشڪ من، حرم درمانیست
@Shamim_best_gift
"یا امام رضـــا" اگر بناست که
لطف کسی به ما برسد .... .
خدا کند فقط از جانب شما برسد....
نخواه منت بیگانه بر سرم باشد..... .
خوش است خیر همیشه از
آشنا برسد... .
از آستان رضا (ع)
هرچه می رسد بی شک.... .
بدون واسطه از محضرخدا برسد... .
شما دعا کن اگر عمر من کفاف نداد... .
جنازه ام شب جمعه به کربلا برسد...
🌹🕊🌹🕊🌴🕊🌹🕊🌹
@Shamim_best_gift
⬅️استفتائات مقام معظم رهبری
✅سوال 837: در خصوص زیارت اربعین آیا باید روز اربعین در کربلا حضور داشت یا اینکه روز قبل یا بعد نیز ثواب اربعین را دارد؟
↩️جواب: انجام زیارت سید الشهداء (علیه السلام) در هر زمان مستحب و دارای ثواب عظیم است ولی ثواب زیارت زمان خاص، مختص به انجام زیارت در همان زمان خاص است؛ البته انجام زیارت قبل یا بعد از آن موقع به رجاء آن ثواب مخصوص، مانعی ندارد.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
✅سوال 838: آیا برای ورود به حرم سیدالشهداء(علیه السلام) باید غسل کرد یا با گرد وغبار راه وارد حرم شد؟
↩️جواب: برای سفر زیارتی امام حسین(علیه السلام) غسل مستحب است و برای ورود به حرم رجائاً انجام شود.
🌻🌱🌻🌱🕊🌱🌻🌱🌻
@Shamim_best_gift
🌸امـامـ خـامـنـہ اے :
بچهها را متدین بار بیاورید!
متدین بار آوردنِ بچهها،
همان چیزی است که میتواند آیندهی این کشور را آباد مےکند.
@Shamim_best_gift
🌸امام علی علیه السلام:
🍁هر كس كه مهلتش به سر آيد [براى جبران گذاشته] مهلتى مى طلبد، و به هر كس كه مهلتى داده شود در انجام كار، امروز و فردا مى كند.
📚نهج_البلاغه حکمت ۲۸۵
@Shamim_best_gift
سلام و خدا قوت به همه دوستان خوبم در ڪانال شمیم رضوان🤚🌸
✅ به امید خدا روز دوشنبه ختم زيارت عاشورا داريم به نيت سلامتی و فرج مولا مهدى فاطمه (عج)و سلامتى نائب برحقشون مقام عظماء ولايت سيد و قائدنا الامام خامنه ای
✅ به نیابت سلامتے همه عزیزانے که در بستر بیماری هستند و عزیزانی که مبتلا به بیمارے کرونا شدند و رفع بلا و گرفتاری از جمیع مسلمانان و همه مردم جهان زیارت عاشورا را ختم میکنیم.
✅دوستانے ڪه تمایل دارند در این ختم زیارت عاشورا شرڪت ڪنند به آیدے زیر اعلام آمادگے ڪنند👇👇
@Bahar_B_R_307312
✅هر نفر یک زیارت عاشورا
میتونید به خانواده و دوستاتتون هم بگید تا در این ختم زیارت عاشورا شرڪت ڪنند
🌻اجر همگے با اباعبدالله الحسین علیه السلام
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
✅رمان روژان
🌼فصل دوم
🌸قسمت نود و پنجم
به میز نگاهی انداختم همه چیز آماده بود .
کیان با لبخند وارد آشپزخانه شد
_به به عجب میز صبحانه ای
_بشین آقا
کیان پشت میز نشست ،یک فنجان چای به همراه یک برش کیک مقابلش گذاشتم
_بفرمایید آقا
_دست شما دردنکنه.روژان باورت نمیشه اگه بگم چقدر دلم برای کیکات تنگ شده بود.این بار که خواستم برم یادت باشه برام کیک بپزی، ببرم
چنگال از دستم افتاد با چشمانی متعجب نگاهش کردم آهسته لب زدم
_مگه قراره دوباره بری؟
او هم متعجب شده بود ،فنجانش را روی میز گذاشت
_مگه قراربود نرم؟
من من کنان و ناراحت گفتم
_فکر میکردم حالا که دیدی این شغل خطرناکه میزاریش کنار و برمیگردی به همون دانشگاه
با لبخند نگاهم کرد و دستش را روی دستم گذاشت
_عشق یک سینه ی پر از آه و یک دل بی قرار میخواهد
خواب راحت برای عاشق نیست عاشقی حال زار میخواهد
دیدن یارگرچه شیرین است، نیست عاشق کسی که خودبین است
حرف عشاق واقعی این است هرچه میل نگار میخواهد
روژان جانم عمر ما آدمها دست اوستا کریمه .تا اون نخواد تا لیاقت پیدا نکنم هیچ اتفاقی نمیفته .یعنی تو مردت رو اینقدر ترسو میدونی که با اولین ضربه از دشمن جا بزنه و بی خیال حفاظت از کشورش شده،اره؟منو چجوری شناختی خانوم خانوما.عزیزم فعلا که تا یک ماه باید کنارت بمونم و اینکه محل کارم همینجاست پس نگرانی نداره .خیالت راحت .
خیالم راحت نبود ولی حرفهای منطقی کیان کمی آرامم کرد.لبخندی زدم.
صبحانه که صرف شد مشغول مرتب کردن آشپزخانه شدم.
کیان در سالن نشسته بود و کتاب میخواند.
با صدای ضربه ای که به در خورد سریع چادر پوشیدم .
کیان هم در را باز کرد
_یاالله
از اتاق بیرون آمدم
_سلام داداش کمیل خوش اومدی
_ممنونم ،زنداداش یک امروز آقاتون رو به ما قرض بده .قول میدم شب صحیح و سالم تحویلش بدم هرچند الان هم چندان سالم نیست
کیان نگاهی به من و بعد به کمیل انداخت
_اون وقت منو کجا میخوای ببری ؟
_جای بدی نمیریم .با روهام میخوایم بریم بیرون شهر گفتیم بیایم تو پیرمرد رو هم ببریم
به زور جلو خنده ام را گرفتم تا به لفظ پیرمرد نخندم.
کیان با مشت ضربه آرامی به شکم کیان زد
_پیرمرد خودتی .تو مگه کار نداری
کمیل خندید
_از دنیا عقبیا برادر من .تا آخر هفته پرواز ندارم ،خیالت راحت.
_من نمیدونم تو چطور کاپیتانی هستی که همش رو زمینی .
_داداش در عوض شما بیشتر تو آسمونا سیر میکنی
به جرو بحثشان خندیدم
_به نظرم کیان جان بهتره شما بری لباس عوض کنی و با جناب کاپیتان تشریف ببری بیرون
به سمتم چرخید
_چشم خانوم شما امر بفرمایید .
کیان به اتاقش رفت تا لباسش را عوض کند.
_داداش بیا داخل بشین تا کیان جان بیاد
کمیل در حالی که به سمت مبل میرفت ،گفت
_زنداداش قولتون یادتون نره .تا یادم نرفته روهام گفت واسه اونم فسنجون بپزید وگرنه لوتون میده.
_چشمم روشن چه باج بگیر هم شدید .آدم دوتا داداش مثل شما داشته باشه نیاز به دشمن نداره .بهشون ابلاغ کنید چشم حتما.
برشی از کیک و یک فنجان چایی برای کمیل بردم
_بفرمایید.
_دستت درد نکنه زنداداش .
روی مبل روبه رویی کمیل نشستم.کیک را که خورد با لبخندگفت
_میگم زنداداش بقیه کیک رو بزار تو فریزر من جمعه پرواز دادم با خودم ببرم اونجا بخورم
_الکی دلتو صابون نزن اون کیک منه
با شنیدن صدای کیان به سمت او چرخیدم
کمیل با خنده گفت
_فالگوش ایستادن کار خوبی نیستا.حسود یک تیکه کیک رو هم از من دریغ میکنی.
در حالی که بر میخواستم رو به کمیل کردم
_پنج شنبه کیک میپزم ببر با خودت .
رو به کیان کردم
_آقا شما چرا لباس گرم نپوشیدی آخه؟پاییز هواش حساب و کتاب نداره خدا ناکرده سرما میخوری یا زخمت عفونت میکنه باید خودتو گرم نگه داری.لطفا بیا ژاکتت رو بپوش ،شال و کلاهم بردار
_چشم خانوم چشم.
بالاخره بعد از نیم ساعت کیان همراه کمیل از خانه خارج شد .
من ماندم و کارهایی که باید تا شب به اتمام می رساندم
نویسنده: زهرا فاطمی
❤️🌱❤️🌱🌻🌱❤️🌱❤️
@Shamim_best_gift