قسم که جان من و تو درون یک تن بود
و جانمان نخ یک شمع نیمه روشن بود
کفن سپیدهی صبح من و تو بود انگار
و گورجمعیمان ناگزیر، میهن بود
هوا ، هوا خفهشد بین ابرهای سیاه
و شیونی که میآمد هراس یک زن بود
زنی که گیج و پریشان نشست بر آوار
زنی که خواهر من بود... مادر من بود
من و تو داد زدیم و خدا شنید چه غم؟
که گوشهای جهان عاجز از شنیدن بود
📆 هفته نامه تجدید بیعت با #شهداء
#شهدای_فلسطین | #طوفانالقصی
سیره شهداء | #هیئت_عماریون
[ @Heyate_Ammariyon ]