#سیره_شهدا
روزی از مدرسه به خانه میآید ، درحالی که گونهها و دست های سرخ و كبودش ، حكایت از عمق سرمایی میكند كه در جانش رسوخ كرده است.
پدرش همان شب تصمیم میگیرد كه پالتویی برایش تهیه كند.
دو روز بعد ، با پالتویی نو و زیبا به مدرسه میرود ، غروب كه از مدرسه برمیگردد ، با شدت ناراحتی ، پالتو را به گوشه ی اتاق میافكند.
همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او مینگرند و مهدی درحالی که اشك از دیدگانش جاری است ، میگوید:
چگونه راضی میشوید من پالتو بپوشم ، درحالی که دوست بغل دستی من ، در كنارم از سرما بلرزد....
#شهیدمهدی_باکری
📕 سایت راسخون
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#سیره_شهدا
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود.
چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند ، همان موقع ابراهیم از راه رسید ، پاچه شلوار را بالا زد ، با کول کردن پیرمردها ، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد ، هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت.
مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!...
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام_بر_ابراهیم
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@heyate_ghorane_ghasem_ben_hasan
•﷽•
#سیره_شهدا
صدای دسته عزاداری شنیده میشد ، پیاده راه افتادیم سمت دسته .
نشست روی زمین و پوتین هایش را باز کرد و انداخت دور گردنش و پای برهنه رفت توی دسته عزاداری !!
تا آن روز ندیده بودم فرمانده ای اینطوری عزاداری کند ، پای برهنه و میان سربازان و پرسنل.....
سرلشگر خلبان
#شهیدعباس_بابایی
@heyate_ghorane_ghasem_ben_hasan
#سیره_شهدا
نماز اول وقتش ترک نمیشد و به بقیه هم سفارش میکرد .
بعد از نماز صبح زیارت عاشورا میخواند ، شب عاشورا یا توی مراسم دعا گریه هایش دیدنی بود .
عزاداری #امام_حسین علیه السلام که می رسید سیاه می پوشید و صف اول سینه زنی بود ، خیلی ها عاشق عزاداریش بودند تا شاید از حالات معنوی حاجی تاثیر و بهره بگیرند.....
سردار
#شهیدحاج_یدالله_کلهر
📕 خط عاشقی ، ج1
@heyate_ghorane_ghasem_ben_hasan
#سیره_شهدا
در بازرسی تربیت بدنی مشغول بودیم.
بعد از گرفتن حقوق و پایان ساعت اداری ، پرسید موتور آوردی؟
گفتم ، آره چطور؟!
گفت ، اگه کاری نداری بیا باهم بریم فروشگاه.
تقریبا همه حقوقش رو خرید کرد.
از برنج و گوشت ، تا صابون و ... همه چیز خرید.
انگار لیستی برای خرید بهش داده بودن.
بعد هم با هم رفتیم سمت مجیدیه ، وارد کوچه شدیم. ابراهیم در خونه ای رو زد.
پیرزنی که حجاب درستی هم نداشت دم در اومد.
ابراهیم همه وسائل رو تحویل داد .
یک صلیب گردن اون پیرزن بود.
خیلی تعجب کردم !!
توی راه برگشت گفتم ، داش ابرام این خانم ارمنی بود؟!
گفت ، آره چطور مگه !؟
اومدم کنار خیابون موتور رو نگه داشتم
و با عصبانیت گفتم ، بابا این همه فقیر مسلمون هست تو رفتی سراغ مسیحیا!
همینطور که پشت سرم نشسته بود گفت ،
مسلمون ها رو کسی هست که کمک کنه تازه کمیته امداد هم راه افتاده کمکشون می کنه. اما این بنده های خدا کسی رو ندارن. با این کار هم مشکلاتشون کم میشه ، هم دلشون به امام و انقلاب گرم میشه.....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
#امام_زمان
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
@heyate_ghorane_ghasem_ben_hasan
#سیره_شهدا
رابطه عاشقانه ای با خدا داشت .
یک بار به من گفت ، خدا ، خدا ، خدا .
همه چیز دست خداست .
تمام مشکلات بشر به خاطر دوری از خداست ما باید مطیع محض باشیم . او از سود و زیان ما خبر دارد هر چه گفته باید قبول کنیم . خیر و صلاح ما همین است....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 خدای خوب ابراهیم
#طوفان_الاقصی
https://eitaa.com/heyate_ghorane_ghasem_ben_hasan
#سیره_شهدا
می گفت: شما اگه میخواید به من خدمتی کنید گه گاهی به یادم بیارید که من همان محمد علی رجایی فرزند عبدالصمد و اهل قزوینم که قبلا دورہ گری می کردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بدیه فروش بودم.
و هرگاه دیدید در من تغییراتی بوجود آمده و ممکن است خود را فراموش کرده باشم همان مشخصات را در گوشم زمزمه کنید.
این تذکر و يادآوری ، برای من از خیلی چیزها ارزنده تراست...
#شهیدمحمدعلی_رجایی
📕 حدیث جاودانگی، ص۱۲۹
#بصیرت
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
https://eitaa.com/heyate_ghorane_ghasem_ben_hasan