🔴 #امید_اسدبیگی، مدیرعامل ۳۱ ساله #نیشکر_هفت_تپه در دُبی
🔻دوسه روز پیش چند تن از کارگران هفت تپه که در دیدار با حجتالاسلام موسوی فرد نماینده ولی فقیه در خوزستان درد و دل کرده و چند دقیقهای سخنرانی کردند در راه تهران بازداشت شدند!
🔹حجتالاسلام موسوی فرد اعلام کرده با عوامل بازداشت کارگران هفتتپه برخورد خواهد کرد.
🔹اسدبیگی رابطه خیلی خوبی با شریعتی استاندار خوزستان دارد و استاندار وی رو بعد از فرار، بیسروصدا به مدیرعاملی برگرداند!
#داود_مدرسی_یان
@hyate_shohada
#کلامِ_ناب
بنده بیشترِ سنگینی بارم این است که نگاه کنم ببینم کجا #شعلهی_جهاد در حال فروکش کردن است و به کمک پروردگار نگذارم؛ ببینم کجا #اشتباه_کاری میشود، جلوش را بگیرم، مسؤولیت اصلی حقیر، همینهاست.
۱۳۷۵/۳/۲۰
پ.ن: اگر بخواهیم در نقشهی #ولیِّ_جامعه نقشآفرینی کنیم، نباید بگذاریم #شعله_جهاد در خودمان و دیگران فروکش کند.
تبیین منظومه فکری رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الله اکبر۴
✨اشهدان لا اله الّا الله۲
✨اشهدان محمداً رسول الله۲
✨اشهدان علیاً ولی الله۲
✨حی علی الصلاة۲
✨حی علی الفلاح۲
✨حی علی خیر العمل۲
✨الله اکبر۲
✨لا اله الّا الله۲
⭕️دیروز روز جهانی کودک بود. جا داره یادی کنیم از کودکانی که قربانی قدرت طلبی جریانی کثیف شدند.
🔸فاطمه طالقانی، محمد هادی فیروزآبادی، محمد آقایینژاد، لیلا نوربخش و ...
این اسامی تنها بخشی از صدها کودکی هستند که توسط منافقین به شهادت رسیدند.
🔻درد اینجاست که برخی مقامات بلند پایه کشورمان، همین دو سال قبل با عوض کردن جای جلاد و شهید، به تطهیر این عناصر کثیف پرداختند😔
@hyate_shohada
《
#تصویربازشود
مادر شهیدی که تا چهلمش نمیدانست فرزندش را سر بریدن
#شهیدرضااسماعیلی
#ذبیح_فاطمیون
#یادش_باصلوات
@hyate_shohada
《
#انسان_در_اندیشه_امام_خامنه_ای
🔹نفس اماره، سرکش، فراموشکار و زیادهخواه بوده، انسان را به پستیها و زشتیها دعوت میکند و از عروج و تکامل بازمیدارد به همین خاطر باید به عقال عقل و جنبهی انسانیت انسان درآید، چه اینکه در غیر اینصورت، به مثابهی حیوان وحشیای خواهد شد که سرگردان بوده و مشکلاتی را برای فرد و جامعهی انسانی به وجود خواهد آورد.
@hyate_shohada
هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_سوم +گزینه بعدیم که تاکید دارم بشه و همون او
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_چهارم
🔹به حاجی گفتم:
+حاج کاظم من این یه کارو ازت میخوام. من کسی رو غیر عاصف درون ذهنم ندارم، حقیقتش هم اینه اصلا به غیر اون به کسی فکر نکردم. من با عاصف هماهنگم. ضمنا جدای این مسائل ، ما سال ها در پرونده های مختلف داخلی و بین المللی باهم دیگه کار کردیم. روحیاتمون به هم نزدیکه. فکرامون و هوشمون باهم نزدیکه. داشتم امروز پروندش و میدیدم، نوشته بود از هفت سال گذشته تاکنون حدود سیصد و شصت و چهارتا عملیات و ماموریت های موفق داشته. این کم چیزی نیست. خیلی ها از عاصف ده سال بزرگتر هستن و بشتر از اون داخل این سیستم بودن، وَ هنوز هم هستن، اما نصف عاصف موفقیت ندارن. پس کمک کن بیاد برای من بشه. حضورش برای من دلگرمیه، اونم در این واحد حساس.
_باشه. بزار ببینم چی میشه. الان دارم میرم دفتر حاج آقا. حتما این مسئله رو خدمتشون مطرح میکنم. چندساعت قبل که بودم دفترشون چنددقیقه ای صحبت تو شد و پیگیرت بود. اما بازم تاکید میکنم عاکف جان، بهت قول نمیدم در این شرایط کنونی. ولی مثل همیشه از پیشنهاداتت تمام و کمال حمایت میکنم، وَ همچنین در جلسه ی با ریاست که تا چنددقیقه دیگه برگزار میشه این موضوع رو جهت اقدامات لازم عنوان میکنم.
+به نظرت قبول میکنه؟
_ باز گیر دادیا. میگم نمیدونم.. فعلا نمیتونم نظری بدم.. اما بعید میدونم قبول نکنه. با روحیاتی که ازش سراغ دارم ،وَ اینکه پروندت و مطالعه کرده کامل، فکر میکنم 70 درصد این قضیه رو میپذیره. هادی هم که با منف ردیفش میکنم. از طرفی چون که عاصف هم رزومه پر و پیمونی داره دستم باز هست که بتونم روی این موضوع مانور بدم. اینطور دست من برای گفتگو بازتره. اما خب همین پر و پیمون بودن ممکنه کار و به جایی برسونه که رییس بگه عاصف نمیتونه بره ضدجاسوسی، باید بمونه همون جایی که هست تا جای عاکف و پر کنه. اینم ممکنه.
+امیدوارم شیش بیارم، اونم در حد تیم ملی..خب! آقا اجازه میدید من برم؟ البته اگر کاری ندارید بامن.
_نه پسرم.. کاری ندارم، برو خدا به همرات.
حاجی بلند شد اثر انگشت زد در باز شد رفتم بیرون از دفترش، بعدشم مستقیم رفتم سمت دفتر خودم. بلافاصله با تیم های عملیاتی واحد ضدجاسوسی هماهنگ کردم و یه جلسه تشکیل دادم. اون عصری که پس از معارفه برگشتم اداره، تا ساعت ۹ شب در جلسه بودم. چیزی حدود ۵ ساعت. فقط موقع نماز مغرب رفتیم حسینیه ی اداره به امامت یکی از روحانیون محترم نماز جماعت خوندیم بعدش فوری برگشتیم بالای داخل اتاقم برای ادامه کار. در اون جلسه خیلی از مسائل و طرح ها بررسی شد. از اینکه چیکار باید کنیم و چیکار نباید کنیم و از بایدها و نبایدها و...
پنج روز اول معارفه به طور مستمر با قسمت های مختلفی که زیرمجموعه ضدجاسوسی و ضد تروریسم میشدن جلسه میگذاشتم و کارها رو پیگیری میکردم.
یه روز صبح که خاطرم هست سه شنبه بود رفتم اداره، بعد از اینکه وارد ساختمون شدم دیدم حاج کاظم داره سوار آسانسور میشه. فوری صداش زدم و از حفاظتم جدا شدم رفتم به سمتش. سوار آسانسور شدیم که بریم بالا، باهاش درمورد مراحل جابجایی عاصف و بهزاد صحبت کردم که گفت:
« امروز معرفی میشن به واحد ضدجاسوسی و میتونی ازشون استفاده کنی، ان شاءالله تا ساعت ۱۰ میان اونجا بهت دست میدن. »
درب آسانسور باز شد، از حاجی جدا شدم. خوشحال بودم بابت اون خبر، چون وقتی میتونستم یه تیم قوی تشکیل بدم، پیروی خودمم در پرونده ها بیشتر میشد و درصد شکست و اشتباه هم کمتر! رفتم سمت دفترم اثرانگشت زدم درب اتاق باز شد وارد شدم مستقیم رفتم پشت میزم تا شروع به کار کنم. همون اول کار چندتا کار مهم داشتم که انجامشون دادم. زنگ زدم به موبایل عاصف اما جواب نداد. زنگ زدم اتاقش که تلفن رو برداشت.
#ادامه_دارد...
✍ #عاکف_سلیمانی
@hyate_shohada