📌بعد از کلی سروصدا، از یک محصول (پست پهپاد هوایی) که معلوم نیست چقدر میتواند کاربردی و قابل استفاده از سوی عموم مردم باشد بعنوان #سورپرایز رونمایی میکند و سپس در توییتر نظرسنجی برگزار میکند تا طیِ یک قاعدهی مسخره و #بچهگانه (هر پیشنهادی که لایکِ بیشتری کسب کرد) برایش نامی انتخاب شود؛ هرچند بعد از افتضاحِ پیش آمده در پروسهی نامگذاری (کسب بیشترین لایک از سوی پیشنهاد #پپه) فقط باید امیدوار بود که لااقل این بچه بازی برای امثال جناب #جهرمی روشن کرده باشد که برای هر کاری لزوماً #همهپرسی کارساز نیست.
📌 اما کاش این #وزیر_جوان فهمیده باشد که دیگر نباید وعدهی بدونِ پشتوانهی فکری بدهد چراکه قطعاً به نقض عهد منجر خواهد شد!!
➕ البته بماند که با مصاحبهی رئیس #سازمان_هواپیمایی مبنی بر نگرفتنِ مجوز از سوی وزارت ارتباطات و همچنین مصاحبهی #وزیر_اطلاعات راجع به استفادهی شیوههای جدید پهپادی برای انتقال مواد مخدر از سوی قاچاقچیان، بخوبی مشخص میشود که گویا سورپرایز جناب وزیر، نهتنها فعلاً قانونی نیست بلکه از لحاظ امنیتی نیز گویا دارای مشکل میباشد!
#مهدی_قاسم_زاده
هدایت شده از هیأت شهدا
dfc48cb92827c5496287b24d1f3ac4fe.mp3
2.63M
#یک_مسئله
🔹روش صحیح تیمم
⁉️آیا در تیمم حتما باید بوسیلۀ گِردی کف دست روی پیشانی کشیده شود یا بوسیلۀ انگشتان هم صحیح است؟
در صورت اول، حکم نمازهای خوانده شده با تیممی که با انگشتان کشیده شده است، چیست؟
✅ج: در تیمم باید کف هر دو دست (کف انگشتان جزء کف دست است) را به پیشانی و دو طرف آن، از جایی که موی سر میروید تا زیر ابروها بکشید، سپس کف دست چپ را بر تمام پشت دست راست و کف دست راست را بر تمام پشت دست چپ بکشید و احتیاط واجب آن است که پس از آن، بار دیگر دستهای خود را بر زمین بزنید و کف دست چپ را بر پشت دست راست و کف دست راست را بر پشت دست چپ بکشید، در غیر این صورت تیمم صحیح نیست و نمازهایی را که یقین دارید با تیمم باطل خوانده اید، لازم است اعاده کنید.
📕منبع: leader.ir
@rafiei110.mp3
2.56M
🔊فایل صوتی #کوتاه
🔰 یاد مرگ و قیامت...⁉️🔰
#استاد_ناصر_رفیعی
🌷حداقل برای یک نفر ارسال کنید
┄┅═✧🌺یازهرا🌺✧═┅┄
@hyate_shohada
⚠️مواظب بوقهای تبلیغاتی باشید
🔺اینها میخواهند که مردم را در حضور پای صندوق #رای سست کنند.
📌 خیال کردند سست میشوند، این هم یک خیال باطل است و ملت ما این مساله را یک مسئله الهی شرعی و یک تکلیف خدایی میداند که به پای صندوقها شاء اللَّه، برود و با صفهای طولانی مرصوص، به شخصی متعهد رای بدهد. اینها میخواهند #مردم ما را تضعیف کنند
🔹امام خمینی(ره)
🗓۷ مهر ۱۳۶۰
هدایت شده از هیأت شهدا
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_پنجاه_و_دوم +با کی؟ _همراه بیتا. احتمالا دخت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_پنجاه_و_سوم
وقتی به فاطمه گفتم عاصف انقدر عصبی هست که الان آمپر مخش چسبیده به ده هزار، گفت پس نمیشه فعلا بهش زنگ زد... گفتم:
+نگو نمیشه بهم بر میخوره. فاطمه من زمان ندارم. همین الانم وسط ماموریت هستم که اومدم دارم باهات لاو میترکونم.
فاطمه لبخندی زدو گفت:
_آره معلومه.. چه لاوی هم شد.
+بگیر زنگ بزن بهش بیارش اینجا.
_خب محسن جان من چی بگم بهش؟ آخه به قول تو، این که الان کلش داغه ! من دستم باز نیست با این اوضاع. بعدشم من با چه بهونه ای بهش بگم بیاد اینجا؟ با اون اتفاقی که الآن افتاده، اگر اون بفهمه تو اینجایی که پا نمیشه بیاد خونمون. از همه مهمتر من که نمیتونم مرد نامحرم و وقتی تو نیستی بگم بیاد داخل خونه. پس آقا عاصفم میدونه تو نیستی هیچ وقت نمیاد.
+فاطمه جان، درک کن. من در موقعیتی نیستم که بخوام دوساعت توجیهت کنم. من اگر بخوام میتونم همین الان به یکی از بچه های اداره بگم تا کمتر از دو دقیقه رد عاصف و از روی خطش بزنه. اما به صلاح نیست. سیستم حساس میشه که چرا دارم رد عاصف و میزنم. وقتی به خط کاریش زنگ زدم، اون دیوانه یه سری حرفایی زد که تبعات بدی داره برامون. اون خطش بیست و چهارساعته داره شنود میشه. اون حرفایی که زد، هم برای خودش، هم برای من دردسر میشه. البته بیشتر برای خودش. طبیعتا سیستم گزارشش و به حاج کاظم یا حاج هادی میرسونه...
خانومم بلند شد رفت گوشیش و از داخل کیفش گرفت آورد... گفتم:
+فاطمه زهرا، دقت کن که باید گولش بزنیم تا جواب بده.. چون ممکنه بفهمه که من بهت گرا دادم.
فاطمه خندید گفت:
_خب قربان بفرمایید الان چیکار کنم ؟ منم شدم مامور امنیتی.
+میشه یه کم جدی باشی؟ اصلا حوصله شوخی ندارمااا. بعدا میبینی یه چیزی بهت میگم.
خانومم خیلی از رفتارم ناراحت شد... بهش گفتم:
+به عاصف پیام بده سراغ من و ازش بگیر. ببین چی جواب میده.
فاطمه به خط شخصی عاصف پیام داد.
متن پیام:
« آقا عاصف، سلام داداشی. خوبی؟ از زندگی من خبر نداری؟ باید باهاش صحبت کنم، چون کار واجبی پیش اومده. اگر باهمید بهش برسون مطلب و ! »
ده دقیقه گذشت جواب نداد. بیست دقیقه گذشت جواب نداد. خیلی به هم ریخته بودم که وسط ماموریت درگیر موضوعات اینچنینی شدم. به فاطمه گفتم:
« یه زنگ بزن بهش، شاید گوشیش داخل جیبش باشه، برای همین ممکنه نفهمیده که براش پیام اومده. »
فاطمه زنگ زد به عاصف. اما جواب نداد. به فاطمه گفتم: « دوباره زنگ بزن. اگر جواب داد بزارش روی بلندگو.» فاطمه زنگ زد. اما عاصف بازم جواب نداد.
یک ربعی گذشت، همینطوری که سرم و گذاشته بودم روی سنگ اوپن آشپزخونه وَ از شدت خستگی چرت میزدم، صدای دریافت پیامک گوشی خانومم به صدا در اومد.
خانومم گفت:
_آقا عاصف پیام داده..
فورا سرم و بلند کردم گفتم:
+بازش کن ببین چی میگه.
_چندلحظه صبرکن.
خانومم ادامه داد گفت:
_عاصف پیام داده میگه « سلام آبجی گلم. خوبی. ازش بی خبرم. باهم نیستیم. من جایی مشغول کارم. اگر یک وقت دیدمش زندگیییتون و!!! پیغامت و بهش میرسونم. »
وقتی پیام و برام خوند گفتم:
+فاطمه بهش پیغام بده، بگو میخوام ببینمت. درمورد یک موضوعی میخوام باهات حرف بزنم. ببین چی میگه.
_امان از دست تو محسن. زدی پسر مردم و حالا افتادی به چه کنم/چه کنم؟ !
+حقش بود.
_خب گناه داره. اگرم اشتباهی کرده سهوی بوده، عمدی نبوده که.
+ توی کار ما اولین اشتباه آخرین اشتباه محسوب میشه. جون ۸۰ میلیون آدم دست ما هست قرار نیست با حماقت عاصف و امثال اون امنیت کشور ضربه بخوره. بعدشم با من بحث نکن. کاری که بهت گفتم رو انجام بده. تمام.
_بیا منم بزن.
بلند شدم رفتم سمتش، پیشونیش و بوسیدم گفتم:
+من اشتباه کردم... حالا خوبه؟ چرا میری روی مخم انقدر... زنگ بزن و این پسره رو بکشونش اینجا، تا بگیرم ببرمش اداره. بگو یه وسیله ای اومده، میخوان بیان نصبش کنند. عاکف هم نیست، اگر میتونی نیم ساعت بیا اینجا.
_بعد اونم بچه ست و با خودش نمیگه که زنه عاکف برادر داره، پدر داره، خواهر داره... چرا به من میگه بیا اینجا؟؟
+جون اون پدرت با من بحث نکن. فقط کاری که میگم انجام بده. همین.
_یعنی استاد فیلم بازی کردنی. خدا دیکتاتور تر از تو خلق نکرده. حالا که جواب داده بزار زنگ بزنم بهش ببینم چیکار میشه کرد.
فاطمه زنگ زد به گوشی شخصی عاصف.. صدارو گذاشت روی بلندگو...چندتا بوق خورد عاصف جواب داد.. فاطمه گفت:
+سلام داداش عاصف خوبی.
_سلام خواهر گلم.. شما خوبی؟ چخبر؟ چه میکنید با زحمتای ما ؟
+قربانت. معلومه کجایی؟ قدیما یه سری به ما میزدی میگفتی یه آبجی دارم، اما الان حدود یک ماه میشه که نیومدی خونمون.
_بخدا گرفتارم.. خیلی کار دارم...
به فاطمه اشاره زدم ول کنه این حرفارو.. بره سر اصل مطلب.. فاطمه گفت:
+مادرت بهتره؟ پدرت خوبه؟
_اوناهم خوبن. خداروشکر.