eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
الان ماژیک میبینی چه حسی داری😅🖍 مگه اوج دعوای دخترا موکشیدن نبود🤣🤨
🪰نیش ایشون دیگه😂😁 😁😂استاد فهمید کار کی بوده یانه❓
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ▪️روز نهم: به نیـت شهید ابراهیم همت♥️ 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الصابرین داشتیم از مزارشهدا برمیگشتیم که گوشیم زنگ خورد اسم فائزه سادات رو گوشیم -سلام جانم فائزه سادات فائزه سادات :سلام عشقم پری یه خبر خوب برات دارم -جانم چی شده فائزه سادات:پری بیا بریم کربلاقسطی بازم با اسم کربلا اشکام جاری شد -سادات ما دستمون خیلی خالیه خودت که میدونی مامانم تازه جهاز پرستو رو داده اما شاید قسطی بودنش بشه یه مزیت برای اومدن حتما به مامان اینامیگم بهت خبر میدم فائزه سادات:باشه عزیزم رسیدم خونه اذان مغرب بود قامت بستم نمازم خوندم تو نماز از خود خدا و امام حسین خواستم کمکم کنن درحال جمع کردن جانمازم بودم که صدای مادر به گوش رسید پریا بیا شام وارد آشپزخونه شدم -مامان میخوام باهتون حرف بزنم مامان:جانم عزیزم بگو منو بابات گوش میدیم -فائزه سادات زنگ زد گفت بریم کربلا قسطی بریم مامان؟😢😢😢😭😭😭 مامان:من فدای دلت بشم که شور کربلا داره پریا عزیزم تو میدونی حقوق بابات اصلا کفاف زندگیمون نمیده صبرکن عزیزم سال بعد، -باشه 😭😭😭 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین به فائزه سادات زنگ زدم گفتم به خاطر اینکه دستمون خالیه نمیتونم باهاشون برم کربلا دلم گرفته بود😞چرا اخه چرا قسمت نمیشه یعنی اقا دلش ازم گرفته😭 ۵روز بعد از اون فائزه سادات و زینب دوستم که من بهش میگم جوجه و رقیه و زهراسادات راهی کربلا اونا رفتن دل منو باخودشون بردن کربلا😭😭😭 هرروز یکیشون زنگ میزد بهم و با امام حسین و حضرت عباس حرف میزدم میتونستم چله نشین خونه بشم غم و غصه بخورم اما فقط باعث غصه و خجالت زدگی پدر و مادرم میشدم روزها از پس هم میگذشتن بچه ها از کربلا برگشتن چندروز بعداز برگشتن بچه ها منشی فرمانده سپاه بهم زنگ زد و گفت فردا ساعت ۱۰صبح بیاید سپاه جلسه داریم وارد سپاه شدیم باز این گوشی داغون هاوی منو گرفتن خخخخ خوبه أپل 🍎 نیست والا بخدا فرمانده ناحیمون از راهیان نور گفتن من مسئول خواهران بودم عظیمی مسئول برادران بودن خدایا عجب بدبختیم من خیلی از این بشر خوشم میاد همه جا مارو باهم میندازن جلسه که تموم شد رفتم پیش سرهنگ رفیعی سرهنگ رفیعی از دوستان پدر آقای عظیمی بود -سرهنگ رفیعی چرا آخه همیشه ما دوتا رو باهم مسئول میکنید سرهنگ رفیعی:چون هردوتون غده یک دنده لجبازید -خیلی ممنون 😕 قانعم کرد😑 ۱۰اسفند راهی جنوب شدیم کلا ۶نفربودیم ۳خانم ۳تا آقا به همه دوستام گفته بودم که اومدن جنوب حتما بهم خبر بدن سهمیه استان ما ۵۵تا مدرسه و پادگان شهید مسعودیان بود زمان اعزام ما دقیقا برابر شد با هفتیم روز شهادت شهید حجت اسدی اولین طلبه شهیدمدافع حرم استان قزوین ۱۱اسفند ساعت ۷صبح رسیدیم خرمشهر تا ساعت ۹مثلا استراحت کردیم بعد ۹تا ۱۲شب به تمام مدارسی که سهمیه استان ما بود سرزدیم و محیط و امنیت و.... فردا هم قراره بریم یه سر به مناطق سر بزنیم 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین از خستگی درحالت غش بودم صبح بعداز اذان صبح با تویتا راهی مناطق جنگی شدیم منو آقای عظیمی هم پای هم تو شلمچهـ راه میرفتیم تو حسینه شلمچه گفتم برادر عظیمی هماهنگ کنید حتما قبل از بیستم همه ی واحدهای فرهنگ تا قبل از اولین کاروان حتما اینجا اسکان بشن برادرعظیمی:چشم وووویییییی حرف گوش کن شده این عظیمی بعد از شلمچه رفتیم طلائیه عظیمی:خواهر احمدی فردا تمامی خادمین میان فقط منو شما بیسیم داریم -حواسم هست بعد هوزیه -برادرعظیمی چفیه ها کی میان ؟ عظیمی:‌تا آخرشب میان ۳روز مونده به اولین کاروان هم نون ها میان گوشیم زنگ خورد اسم زینب جوجه رو گوشی نمایان شد -ببخشید از برادر عظیمی فاصله گرفتم جوجه :سلام سلام پری سلام -علیک سلام چه خبرته بچه جوجه ‌:وای پریا دارم میام خادمی -‌وای واقعا راست میگی؟ جوجه:بخدا با اولین کاروان میام جنوب و حدود ۱۵روز خادم -عزیزدلم خوشحالم که میای عزیزم 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین بچه ها خادم اومدن از سمت سپاه برای من اسم سمیه انتخاب کردن برای آقای عظیمی یاسر انتخاب شد وجدانا یکی بیاد به من بگه این اسمارو برای چی برای ما گذاشتن خدایی خنده دارها وای امان از لحظه ای که این زینب جوجه اومد شلمچه و من برای سرکشی رفتم اونجا خاک عالم بر سرم بچم نتونست هیجانش رو کنترل کنه و یهو وسط خادمین خودشو پرت کرد بغلم خیلی ممنونم روزهااز پس هم میگذشت و زینب دوستم که اهل کرمان بود با نامزدش اومدن راهیان نور شوهرش مدافع حرم بود و این موضوع از دوستامون فقط من و پریسا میدونستیم به بقیه گفته بود که شوهرش یه پاسدار عادیه اما شوهرش جزو سپاه قدس بود اومدن دوستام خیلی خوشحالم میکرد تمام مناطق پابرهنه میگشتم و فقط از شهدا کربلا میخواستم ❤️کم کم به قسمتهای اصلی و عاشقانه داستان نزدیک میشویم ❤️ 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem