🍉🍉🍉🍉
👌این تابستون فرق میکنه !
😍به درخواست های مکرر شما اعضای عزیز هیات
🎀 فهرست کلاسهای تابستانی ۱۴۰۲ گروههای دخترانه شهرستان کاشان در کانال زیر بارگذاری می شود
👇👇👇👇👇
@tabestan1_4_0_2
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
📡اطلاع از برنامه های گروههای دخترانه شهرستان کاشان 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_پنجاه_ششم
#ازدواج_صوری
مادر و پدرخانم احمدی با پادرمیونی زن دایی و اینکه به قول خودشون من جلوی چشماشون بزرگ شدم
اجازه دادن من برم خواستگاری رسمی
و سفارش کردیم به خانم احمدی چیزی نگن
با دوروز تاخیر راهی قم شدم
هربار که چشمم به خانم احمدی می افتاد
داغون میشد
این بنده خدا فکر میکرد داره دورغ میگه
کاش زودتر عقد کنیم تا محبتم به پاش بریزم
تا عاشق بشه
چقدر این دختر برام عزیزه 🙈🙈
مادر زنگ زد و گفت زنگ زدم منزل آقای احمدی و هماهنگ کردم برای برگشت دوره قم
بریم خواستگاری
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_پنجاه_هفتم
از قم که اومدیم
مادرگفت صادق فرداشب باید بریم خواستگاری
-چشم مادر
من برم مزارشهدا
مادر: صادق نمیخوای به پریا حقیقت رو بگی؟
دختربنده خدا دق میکنها
-مادر پریا دیروز و امروز به ما نرسیدها
تروخدا مادر کاری نکنید که از دستش بدم 😔😔😔
مادر:من فدای پسرم بشم که عاشق شده
من فقط نگران اون بچه ام
-نگران نباشید
طولی نمیکشه عاشق میشه
مادر:ان شالله بحق پنج تن
-من رفتم
وارد مزار شهدا شدم یکشنبه بود
الحمدالله خلوت بود
ورودی مزارشهدا رفتم
رفتم سمت مزار شهیدم شهید علی قاریان پور
شهیدی که تو وصیت نامه اش قید کرده بود
به جای اسمش روی سنگ مزارش بنویسن
""مشتی خاک تقدیم به پیشگاه خداوند""
نشستم کنارشهیدم گفتم علی آقا خودت میدونی عشقم پاکه پس کمکم کن به دستش بیارم😢
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_پنجاه_هشتم
#ازدواج_صوری
با استرس من بالاخره اون یه روز تموم شد
الان تو ماشینیم خیلی استرس دارم رفتم گل فروشی
بزرگترین دست گلی که میتونستم تو ماشین جا بدم و خریدم 😍😍🙈🙈
ساعت ۸:۳۰ بود که رسیدیم
بعداز سلام و علیک وارد پذیرایی شدیم
بعداز صحبت های معمولی ترافیک ،آلودگی آب و هوا وغیره
زهره خانم (مامان پریا) پریا دخترم چای بیار 😍
پریاخانم آخرین نفر چای به من تعارف کرد
وقتی سرم بلند کردم تا چایی بردارم
دیدم بازم چشماش اشک آلوده
زیر چشماش گود افتاده بود
بعداز یه ربع مادر رو به پدر پریا گفت :حاج آقا خوب میدونید که بچه ها حرفشون قبلا زدن
اگه شما اجازه بدید ما همین امشب عروسمون نشون کنیم
ایناهم از فردا برن دنبال کارای عقدشون
پدر پریا:بله بفرمایید
مادرم نشست کنار پریا و انگشتر نشون دستش کرد
همه صلوات فرستادن
ایول به خودم 👏👏👏
یه قدم بهش نزدیک شدم
هورا 🙈🙈🙈
از شادی داشتم بال درمیاوردم ولی جلوش باید جور دیگه وانمود میکردم😢
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_پنجاه_نهم
#ازدواج_صوری
امروز قراره منو پریا خانم بریم آزمایش خون بدیم
دلم میخواست دونفری بریم انقدر محبت به پاش بریزم که همین امروز عاشق بشه
اما گفتم به اصل ماجرا شک میکنه 😔😔
برای همین خواهرم زهرا بامن اومد
نمیتونستم هیجانم روکنترل کنم
برای همین براش یه دسته گل مریم خریدم
پریا عاشق گل مریم بود😍😍
رسیدیم دم در خونشون
دوبوق زدم
پریا با یه روسری آبی آسمانی که سرش بود و ساق همرنگ از خونه خارج شد
چه این رنگ بهش میاد🙈🙈
به احترامش هم من هم زهرا از ماشین پیاده شدیم
میخواست عقب بشینه 😢😢😭😭
اما زهرا مانع شد 😍
وقتی سوار ماشین شد
همینطوری که داشتم رانندگی میکردم
دسته گل مریم گذاشتم رو چادرش
باتعجب نگاه کرد
همونجوری سربه زیر گفتم ناقابله
زهرا داشت برای محمد گل میخرید
منم گفتم چون شما به گل مریم علاقه دارید
براتون بخرم
رنگ سرخ به خودش گرفت
و گفت خیلی ممنونم
رفتیم آزمایش دادیم
وقتی ازش خون گرفتن
رنگ به رو نداشت
طفلکم از استرس فشارش افتاده بود 😔😔
زهرا کمک کرد سوار بشه
دلم داشت آتیش میگرفت کاش اصلا میشد بدون آزمایش عقد کرد
سرراهم یه جا نگه داشتم
رفتم پایین
سه تا معجون سفارش دادم گفتم برای پریا ویژه بزنه
یه کیک عسلی هم براش خریدم 🍹🍰
حسابی میخواستم براش خرج کنم 😁
وای وقتی میخواست اینا رو بخوره دستمو گذاشتم زیرچونم و بهش نگاه میکردم چیکار کنم خب ذوق دارم🙈🙈🙈☺️☺️☺️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_شصتم
#ازدواج_صوری
فرداش جواب آزمایش گرفتیم الحمدالله هیچ مشکلی نداشتیم
رفتیم حلقه خریدیم
چون حتی تو حلقه پلاتین مقداری طلاسفید استفاده میشه
من از پریا خواستم بجای حلقه برام
انگشتر عقیق بگیره
البته پریا بازهم فکر میکرد چون قرار به جدایی ختم شه اینو میگم
اما دیگه تا آخرعمر مال خودم شد
بالاخره روز عقد رسید
عقد تو خونه ما شد
همه جمع شده بودن خونمون استرس داشتم خوشحال بودم ولی قیافم طوری بود که پیش پریا لو نرم
اما برعکس حال من پریا خیلی پکربود مشخص بود داغونه 😢
خداکنه زودتر عاشق شه تا انقدر زجرنکشه
روی صندلی هایی که برامون اماده کرده بودن نشستیم پریا اصلا نگام نمیکرد
حاج اقاشروع کرد به خوندن خطبه قلبم ضربانش میرفت بالا ازتو اینه به پریا خیره شدم😍
اروم قران میخوند
باصدای حاج اقا از فکرو خیال اومدم بیرون
_خانم احمدی برای بارسوم میپرسم ایاوکیلم؟😊
با صدایی که انگار ازته چاه درمیومدگفت:
بله😔
مال هم شدیم 😍😍
وقتی داشتم حلقه💍 رو میذاشتم دستش ،دستش خیلی سردبود بهش خیرهوشدم و
بی اختیار دستش گرفتم
و فشار دادمـ
خخخخ
پریا باز با تعجب به من نگاه میکرد😳
دلمـ میخواست عاشقانه باهم باشیم
اما نمیشد
به اصرار من رفتیم مزار شهدا
سرمزار شهید علی قاریان و شهیدحجت اسدی
-پریا خانم
با صدای بغض آلودی گفت بله
-خانم چرا غصه میخوری
خودت اذیت میکنی
شما خیلی چیزا رونمیدونی
پس تورو به همون کربلایی که عاشقشی
اینقدر بی تابی نکن
پریا:آقای عظیمی خیلی سخته
داریم به زمین و زمان دورغ میگیم
-پریا توروخدا حتی صوری هم باشه
من شوهرتم
پس اگه نمیتونی اسممو بگی
هیچی نگو صدام نکن
اشکای پریا جاری شد:چشم 😭
چقدر اون دختر شیطون و سرزنده بخاطر ارباب سربه راه و مظلوم شده بود😔😔😔
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🌸چه روز خوبِ قشنگی است
روزی که بازآیید...
چه لحظهی نابِ معطری است
لحظه ای که ببینیمتان...
چه حس بیبدیلی است
پایان فراق...
آغاز زیستن
در دولت مرتضاییِ شما...
چقدر بیتابم...
بیقرار...
مشتاق...
چقدر تنهایم...
سردرگریبان...
دلتنگ...
خدا کند که بیایید🌸
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#هفته_ازدواج
#کارگاه_آموزشی
✨به مناسبت سالروز ازدواج آسمانی امام علی (ع) و حضرت فاطمه (س)،امور فرهنگی با همکاری انجمن علمی روانشناسی و مرکز مشاوره دانشگاه برگزار میکند :
💫
کارگاه آموزشی و مشاوره با موضوع :رهایی از پندار اولیه ی "کامل و بی نقص بودن شریک زندگی " مدرس : خانم دکتر راشدی فر ⏰ یکشنبه ۴ تیرماه ۱۴۰۲ ساعت ۱۰ صبح (همزمان با هفته ازدواج) ❗️کارگاه به صورت حضوری، رایگان و با صدور گواهی معتبر در طبقه دوم دانشگاه برگزار خواهد شد. 🔸متقاضیان جهت شرکت در کارگاه، نام خانوادگی و شماره دانشجویی خود را به آیدی @eghbal82 ارسال نمایند. ┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅ 🌐http://kashan.isfahan.pnu.ac.ir 📱eitaa.com/pnukashan ┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅ 🎙 روابط عمومی و مدیریت فرهنگی دانشجویی دانشگاه پیام نور مرکز کاشان
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
▪️روز دوازدهم : به نیـت شهید محمود رضا بیضایی♥️
#محرم
#چلهزیارتعاشورا
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ▪️روز دوازدهم : به نیـت شهید محمود رضا بیضایی♥️ #محرم #چلهزیا
🥀 زندگینامه شهید محمود رضا بیضایی
شهید محمودرضا بیضایی در 18 آذر ماه سال 1360 در خانواده ای مذهبی و دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد.
تحصیلات خود را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقه های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد.
ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از 10 سالگی به این ورزش پرداخته بود.
ایشان بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال 82 وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. علاقه و عشق وصف ناشدنی محمودرضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در وی بوجود آورده بود که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانه روزی داشت. همواره مطالعه دینی و سیاسی داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی به خصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل میکرد. او به خاطر آشنایی با زبان عربی، با رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان و رزمندگان حزب الله و همینطور با شیعیان مجاده عراقی و سوری ارتباطی تنگاتنگ داشت.
با آغاز جنگ در سوریه از سال 90 برای دفاع از حرم های آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. در آخرین اعزام خود در دیماه 92 به یکی ازیاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بی بازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام بدنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود.
سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعدازظهر 29 دیماه 92 همزمان با سال روز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق(ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در اثر اصابت ترکش های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.
#شهیدانه
#زندگینامه
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
#سالروزازدواجحضرتعلیوحضرتزهرا🌺
🌸در صـحن دلم شوق عجیبی برپاست
جـان و تن من وقـف عـلی و زهراست...
🌸ایــن وصــلـت پـر خیر چه غوغایی کرد
در عـــالم و آدم به خـدا بی همـتاست...
✨این سپردن دست عروسی به تکیه گاهی یک مرد نیست؛ این سپردن انسان است به حریم بی انتهای عصمت ، این پیامبرنیست که دخترش را به علی علیه السلام می سپارد؛
این خداست که اختیار و اعتبار بشر را به علی و زهرا علیهاالسلام وامی نهد...
🌱یکم ذی الحجه سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا سلام الله علیها و #روز_ازدواج مبارک.❤️💐
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_شصت_یکم
#ازدواج_صوری
رواے پریا احمدی
من هنوز بعداز دوهفته هنگ کامل رفتارهای اطرافیانم
نگاهـ های عاشقانه آقای عظیمی
محبتهای مادرشون که الان بهشون میگم مادرجون
زنداداش گفتنای زهرا
ذوق پدر ومادر خودم از اینکه ازدواج کردم
تبریک و خوشحالی دوستامون
امروز باید میرفتم مدارکمون رو به حوزه علمیه برای کربلا
من درحال دق کردن بودم
تمام مدارک خودم و آقای عظیمی
بردم
تو راهرو همکلاسیمون
محدثه رفیعی دیدم
محدثه :پریاجون مبارک باشه
-ممنونم عزیزم 😔😔
رفتم دفتر مدیریت
-سلام استاد
استاد:سلام دخترم
مبارکت باشه
-ممنونم استاد
این مدارک من و همسرم
اشکام جاری شد
استاد:خانم احمدی چیزی شده
-نه استاد
تاریخ سفر معلوم شده؟
استاد:بهتون خبر میدیم
-باشه ممنون
سوار ماشین شدم
سرم گذشتم رو فرمون اشکام جاری شد
آقا من دارم چیکارمیکنم
آقا 😭😭😭😭
این چه بازیه
گوشیم زنگ خورد
آقای عظیمی بود
-الو سلام
عظیمی:سلام خانم گلم
پریا
-😳بفرماییدکاری داشتید😒
عظیمی: باز گریه کردی؟
پریا چرا اینجوری میکنی آخه
هق هق گریه ام بلند شد بریده بریده گفتم :بخدا دست خودم نیست
عظیمی:باشه باشه
کجایی؟
-حوزه
عظیمی:بمون همون جا
میام پیشت
-باشه 😑
یه ربع دیگه آقاعظیمی اومد
یه شاخه گل رز قرمزداد دستم
عظیمی: خوبی خانمم؟
-اشکام جاری شدممنون
عظیمی:پریاجان خانمم چرا اینجوری میکنی؟
دستاش باز کرد
سرم گذشت رو سینه اش
سرم نوازش میکرد
پریا جان عزیزم
توروخدا تمومش کن
دوهفته است
محرم من شدی
روز به روز داری آب میشی
الان ملت میگن صادق داره زنش شنکجه میده
دلم برای همون دختر شیطون تنگ شده
خودمو از حصاردستاش بیرون کشیدم
خندیدم بعد از دوهفته
عظیمی:آفرین خانم خوشگلم
همیشه بخند
اما خندم به زور بود تا دست از سرم برداره
اخه مگه این ازدواج صوری نیست پس این کارا چیه😐
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_شصت_دوم
#ازدواج_صوری
امروز بعد از سه هفته دارم میرم دانشگاه
از دوروز پیش که حوزه علمیه رفتم بعد از این همه مدت به صورت مجازآسایی آروم شدم
الان منتظرم آقاصادق بیاد دنبالم بریم دانشگاه
خیلی باهاش راحت شدم چندروزیه که به اصرارخودش اقاصادق صداش میزنم
راست میگه ماباید جلوی بقیه خوب وانمود کنیم
وارد دانشگاه شدیم
باهم
اما هنوز دست هم نگرفتیم
وارد بسیج دانشگاه شدم
ماهورا(نیروی انسانی):إه فرماندمون اومده دانشگاه
-خخخخخخ
ماهورا:فرمانده میای بریم شمال
آقاتون میاد😍😍😍
-صادق میاد؟
ماهورا :اوهوم
با خودم گفتم چرا نگفت به من
باز شروع کرد
-آره میام فقط اسمم تو لیست ننویسید که آقا صادق نفهمه
ماهورا:باز شروع شد کل کل این دو نفر نکن خواهرمن
الان شوهرتها
-ماهورا آقاصادق نفهمها 😁
ماهورا:چشم🙈
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_شصت_سوم
#ازدواج_صوری
انقدر حرص خوردم
منو مسخره خودش کرده
منم بهش نمیگم میرم شمال
اتوبوس اونا ساعت ۷ صبح میرفت
و ما ۹ صبح
قرار بود بریم بندر انزلی
ساعت ۱بود رسیدیم
صداهای خنده های صادق درحالیکه داشت سوار قایق میشد
به گوشم میرسید
دقیقا رفتم روبروش ایستادم
تا وقتی اومد منو ببینه
بعداز یه ربع بیست دقیقه اومد
درحال پیاده شدن از قایق خشک زد
اومد سمتم بازوم گرفت و گفت :تو اینجا چه غلطی میکنی؟😡😡😡
دستم بردم رو دستش تا اومدم بگم همون غلطی که تو میکنی
یادمون رفت عصبی شدیم
اولین برخودمون
تو اوج عصبانیت بود
دستش برد به سمت موهاش فرو کرد
صادق:ببخشید یه لحظه عصبانی شدم
پریا توروخدا ببخش
-دستو بکش
میخوام برم
عظیمی:پریا همه آشنان اینجا توروامام کوتاه بیا
-😔😔😔باشه
عظیمی :من فدات بشم بخدا خیلی خانمی
-هه 😔😔😔
عظیمی:خانمون به ما افتخار میده بریم سوار قایق بشیم باهم ؟
دوباره شدم همون دختر سرتق
-اوووم 🤔🤔
بریم
به شرطی که برام از اون لواشک ترشا بخری 🙈🙈
نمیدونم چرا دلم نمیادناراحتش کنم خب واقعا پسرخوبیه 😊
عظیمی:چشم چشم مهربونم 😍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_شصت_چهارم
#ازدواج_صوری
حدود یک ماهی از عقدمون میگذره
کمـ کم محبت صادق تو دلم افتاده بود
داشتم تو اتاق تو گوگل دنبال عکسها و صوتها و مداحی های شهید حجت اسدی
عاشق این شهید بودم
گوشیم زنگ خورد
آقا صادق بود
-الو سلام
صادق:سلام خانم گلم خوبی؟
-ممنون
کارداشتی؟
صادق:حاضر باش عصر میام دنبالت
خاله خانم دعوتمون کرده پاگشا
-برای چی؟
صادق:نمیدونم والا
ولی گویا تو شهرما رسمه
-ههه بانمک
صادق:فدای خانمم بشم
پریا جان
-بله
صادق:میشه روسری روشن سر نکنی؟
-وا چرا؟😳😳😳😡😡😡
صادق:خوب چرا میزنی خانمی
آخه خیلی بهت میاد
اون جاهم جوان زیاده خب 😢😢
میشه سرنکنی؟😕😕😕
-باشه
صادق:من فدای خانمم بشم
-خدانکنه
رفتم سمت کمد لباس
یه روسری بنفش کمرنگ درآوردم
با یه مانتوی طلایی درآوردم
گفتم متضادهمن قشنگ میشن
صدای زنگ در اومد
مامان:بیا پریا آقاصادق اومده
-بله چشم
چادرم تو راهرو سر کردم
سوار ماشین شدم
-سلام
صادق:سلام خانم گل
سرش آورد نزدیک گوشم چه این رنگی به خانمم میاد
-مرسی 🙈🙈🙈
صادق:بریم خانمی؟
-اوهوم اوهوم😊
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_شصت_پنجم
#ازدواج_صوری
بعدازنیم ساعت رسیدیم خونه خاله جون
سرراهمون یه جعبه شیرینی خریدیم
صادق زنگ زد
خاله در باز کرد
باهم سلام و علیک کردیم رفتیم تو
مادرجون و زهرااینا هم دعوت کرده بودن
-خاله جون بیاید بشینید
والا خیلی زحمت میکشید،
خاله رو به مادر گفت :آجی ماشاالله عروست خیلی خانمه
مادرجون:آره ان شاالله یکی مثل پریا قسمت بشه آجی
خاله:ان شاالله
یکی دو ساعتی موقعه شام شد
منو زهرا رفتیم کمک خاله
سفره چیدیم
منو آقاصادق پیش هم نشستیم خم شدیم یهو باهم دیس برنج برداشتیم
دستم گرفت نوازش کرد یهو
هول شدم دیس از دستم افتاد وسط سفره 🙈🙈🙈
آبروم رفت 😐😐
یعنی تا بریم خونه من داشتم از خجالت آب میشدم
شب من رفتم خونه مادرجون
صبح که از خواب بیدار شدم
مادر گفت صادق رفته جایی عصری میاد
پریا توهم برو استراحت کن
روی میز تحریر یه کاغذ بود
رمز لب تاپش بود
رمز زدم عکس صفحه اش خیلی جالب بود
عکس شهیدقاریان پور و عکس مزارشهید
مای کامپیوتر باز کردم
پوشه شهید قاریان پور منو جذب کرد
زندگی نامه شهید بود
نام:علی
نام خانوادگی:قاریان پور
نام پدر:یوسف
نام مادر:طاهره
محل تولد:قزوین
محل شهادت:شلمچه
تاریخ تولد:۱۳۴۳/۵/۱۳
تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۲/۱۰
مشتی خاک تقدیم به پیشگاه خداوند
در وصیت نامش از خانوادش خواسته شبانه مثل حضرت زهرا (س)دفنش کنن
و از خواهران و مادرش خواسته در مراسم تشیع اش همگی چادر سفید سر کنن
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem